9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تو در این اربعینها محشر کبری بهپا کردی
ترانۀ «محسن ابراهیمزاده» برای پیادهروی اربعین
❣پروردگارا برای چندین بار است که دارم وصیتنامه مینویسم. ولی از بس کوله بارم پر از گناه و روحی سیاه دارم خجالت میکشم که قلم بر سر کاغذ بیاورم. ولی امیدوارم که خداوند متعال مرا جزو توابین به درگاه خود قرار دهد و بتوانم با اندک خون خود راه خونین حسین'ع' و علیاکبرهای زمان را ادامه داده و از اسلام عزیز که مورد تهاجم آمریکا و رژیم بعث قرار گرفته است دفاع کنم و آن حقی که بر گردن ما دارد را ادا کرده باشم. امیدوارم که امت اسلامی همانطوری که تا به حال بودهاند حال نیز در صحنه باشند. خداوند در همه حال به خصوص در این مواقع حساس ما را مورد امتحان قرار میدهد. چنانکه ملت ما در این امتحان الهی تا به حال سرافراز بوده است ان شاالله پیش خدا و انبیاء و اولیاء الهی سرافراز خواهند بود. شرق و غرب ملت ما را نشناخته زیرا اگر میدانستند که ملت این روحیه شهادت طلبی و ایثارگر دارد اصلاً به خود جرأت نمیدادند به ملتی که در محاصره اقتصادی خودش بود حمله کنند. ولی باز هم آنها از محاصره اقتصادی هم درس یاد نگرفتند زیرا که خداوند خود گفته است که دشمنان اسلام کوران و کران هستند. از خداوند متعال عظمت اسلام و پیروزی انقلاب اسلامی را خواستارم.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌷شهید: اکبر دهدار
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۴/۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
محل شهادت: فاو
نام عملیات: والفجر هشت
@defae_moghadas2
❣
❣امان آمده بود مرخصی. به اتفاق خانواده برای تفریح رفتیم سد درودزن. با امان به آب زدیم، بعد که حسابی آب تنی کردیم، لب آب سد نشستیم تا استراحت کنیم. چشم هایش به موج های آرام آب بود که تا کف پای ما می آمد و بر می گشت. گفت: «می دانی الان ما تو چه منطقه ای هستیم!»
گفتم: نه!
گفت: «ما در حال آموزش غواصی در منطقه ای هستیم به اسم سد دز!»
اولین بار بود که می شنیدم از منطقه می گفت، برای همین تمرکز کردم ببینم چی می گوید ادامه داد:«اما آب آنجا یک فرق اساسی با این آب دارد، آن آب به حدی سرد است که به این راحتی ها کسی نمی تواند سردی آن را تحمل کند!»
گفتم: پس شما چطور در آن آب سرد آموزش می بینید؟
گفت: «یکی از بچه ها که صدای زیبایی دارد، لب جایگاه پرش می ایستد و با صدای بلند می خواند "بر لب آبم و از داغ لبت می سوزم!" این را که می گوید، آتشی در قلب ما می افتد که سردی آب دز هم نمی تواند آن را خنک کند. این بیت را می خواند و ما اشک می ریزیم و در آب دز شیرجه می زنیم!»
🌹🌷🌹
هدیه به شهید امان الله عباسی صلوات،، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣همیشه و در هر حال مانند زنجیری باشید که یک طرف آن به خدا متصل است. چون یک لحظه از خدا غافل شدن برابر با یک عمر پشیمانیست.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: حسین سالارپور
تاریخ ولادت: ۱۳۳۵/۵/۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
محل شهادت: فاو
نام عملیات: والفجر هشت
@defae_moghadas2
❣
❣امان اله که شهید شد برادرش کرامت نگذاشت اسلحه برادرش روی زمین بماند. کرامت در دانشکده کشاورزی علی اباد کمین درس می خواند، بعداز شهادت امان به جبهه اعزام و به عنوان امدادگر در گردان مشغول خدمت شد.
من همشهری و هم محلی کرامت بودم. در مرخصی بودم که مادرش به دیدنم آمد، در حالی که بی تابی می کرد، به من گفت اصغر آقا، اگر در جبهه کرامت را دیدید، بگویید مادرتان ناراحت است، اگر امکان دارد برگرد.
وقتی به جبهه برگشتم، به پادگان معاد رفتم کرامت را پیدا نکردم.
شب عملیات بیتالمقدس هفت در منطقه شلمچه او را دیدم، امدادگر گردان بود.
آن شب من مسئول محور تخریب در کنار مسئول محور لشکر آقای عالی کار بودن. کرامت را به کناری کشیدم و گفتم شما تازه برادرت شهید شده با فرمانده گردان صحبت می کنم، امشب جلو نرو من .
فقط یک جمله گفت: من آمده ام که بروم!!!
شب رفتند عملیات، فردا صبح یک بسیجی که دوست کرامت بود را دیدم. پرسیدم کرامت را ندیدی؟
گفت: وقتی خط شکسته شد، شهید شد!
فهمیدم منظورش از آمده ام بروم چه بود!!!
راوی حاج اصغر جلالی
🌹🇮🇷🌹
هدیه به شهید کرامت الله عباسی و برادرش امان الله عباسی صلوات،، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣حمد و سپاس بیکران خدای را که به این بنده حقیر مهلت داد تا بتوانم دینم را نسبت به انقلاب ادا نمایم. و وقتی که میخواهم بگویم خدایا برای تو جنگیدم خجالت میکشم. زیرا که اگر بگویم جان دادم که جان از آن تو بود. و اگر توانستم در برابر کفر قد علم کنم فقط یاری از آن تو بود. اما وقتی به جهاد تو میاندیشم میبینم که نعمتی است از طرف تو. این را هم بگویم که وصیت من همان وصیتی است که دیگر شهدا کردهاند. اگر وصیت من را میخواهید بروید وصیت شهیدان را بخوانید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: عبدالله صباغان
تاریخ ولادت: ۱۳۴۷/۱۱/۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج@defae_moghadas2 ❣
🔷 کربلای تهران
بی انصافی است اگر در این ایام ماه صفر و #اربعین از شهدای مظلوم ۱۷ شهریور، این یاران حقیقی #امام_حسین (ع) که به دست جلادان یزید پهلوی به شهادت رسیدند، یادی نکنیم
🔺در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ هزاران نفر از مردم تهران در میدان شهدا (ژاله سابق) به خاک و خون کشیده شدند.
شادی ارواح طیبه شهدای عزیز و مظلوم این روز صلوات🌷
#کربلا
✍"قاسم اکبری"
❣ یک پیماننامهی سه نفرهی عجیب
⭕️ اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان میبندیم بر اینکه هر کدام از ما سه نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید.
🔰 هر سه نفر شهید شدند و نیاز به شفاعت یکدیگر پیدا نکردند.
@defae_moghadas2
❣
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگم در مدرسه چهکار میکنی.»
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم.
مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکنه؟»
گفت « با پول توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند، میخره.»
#شهید_علیرضا_موحددانش
@defae_moghadas2
❣
❣ خاطرهای از شهید ابوالقاسم دهدارپور
یک هفته قبل از شهادتش بود که برای مرخصی به بهبهان اومد. صبح زود بود که به خونه رسید و از من خواست تا برم دنبال خانمش و بیارمش خونه
گفتم: داداش، این اول صبحی خوبیت نداره برم در خونشون!
اصرار کرد و به خانمش رفتم و اومد.
چند دقیقه ای از رفتنشون توی اتاق نگذشته بود که خانمش با ناراحتی از اتاق بیرون زد.
گفتم: چرا ناراحتی؟
گفت: ابوالقاسم میگه این آخرین باریه که منو می بینی، این بار که به جبهه برم شهید می شم. اگه می خوای عقدمون رو بهم بزنیم تا تو آزاد باشی، اگه هم قصد جدا شدن از منو نداری و می خوای پام بمونی میشی عروس بهشتیم. تصمیم با خودته میخوام حقی گردنم نباشه، من می رم جبهه و چهل روز دیگه برمیگردم.
ابوالقاسم رفت جبهه و بعد از چهل روز، پیکر مطهرش به شهر آمد و روی دستانی مردم تشییع و به خاک سپرده شد.
خانمش هم که حاضر به جدایی از او نشد ، ماند؛ به امید اینکه بشه عـروس بهشـتی ابوالقاسم.
دو سال بعد از شهـادت ابوالقاسم بود که او نیز دار فانی رو وداع گفت و به شوهر شهیدش پیوست.
درست یک هفته قبل از مرگش، خواب ابوالقاسم رو دیده بود که با یک چادر رنگی اومده بود دنبالش و بهش گفته بود: «این چادر رو سرت کن که می خواهم تو رو ببرم پیش خودم.»
✍خواهر شهید ابوالقاسم دهدارپور
@defae_moghadas2
❣