6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣بسه دیگه چقدر میخورید! مردم خسته شدن!😔
#هفته_دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر
🌹کلامی کوتاه از شهید حاجمنوچهر رنجبر در مورد شهید حاج مجید سپاسی .
#سردار_شهید_حاج_منوچهر_رنجبر
@defae_moghadas2
❣
❣ با سید باقر برای زیارت امام رضا به مشهد می رفتیم. شب در یکی از شهر های مسیر ماندیم. شب نیمه شعبان بود. سید باقر گفت امشب شب زنده داری مستحب است ییا بریم مسجدی پیدا کنیم.
رفتیم تا مسجد المهدی(عج) ان شهر را پیدا کردیم. درش بسته بود. در زدیم. خادم امد. سید باقر گفت مگه امشب اینجا احیا نیست؟
خادم گفت نه. ما از این رسما نداریم.
سید گفت پس بزار ما دو نفری احیا بگیریم.
خادم گفت نمیشه. شبا در مسجد بسته است.
سید گفت پس یه زیلو بده پشت در بشینیم. سحر پس می دیم.
به این راضی شد و گلیمی به ما داد. گلیم را پشت در انداختیم و سید باقر با آن نوای مخلصانه و عاشقانه شروع به خواندن مناجات کرد.
نیمه شب بود. سر چرخواندم. دیدم. جمعیت زیادی پشت سر ما نشسته و همراه با مناجات سید باقر دعا می خوانند و اشک می ریزند..
🌺🌸🌻
هدیه به شهید سید محمدباقر دستغیب صلوات..
@defae_moghadas2
❣
❣دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید...
خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم.
یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم.
سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند.
🌹پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده!
با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم!
گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا...
گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!!
🌹آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود!
دو سه هفته از رفتنش می گذشت. خواب دیدم، صدای عبور دسته عزاداری می آید. رفتم. خانمی به من نزدیک شد، نامه ای به دستم داد و گفت امام زمان این نامه را دادند امضا کنی. امضا کردم. گفتند در این عمارت با شما کار دارند. رفتم. مثل بهشت بود. دیدم عبدالرضا زیر سایه درختی، خوابیده است، چهره اش نورانی بود و لباسی زیبا به تن داشت. گفتم از این لباس برای برادرت هم می اوردی، گفت به وقتش...
صبح روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم.
پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین...
👆 برش هایی از کتاب گروه مقاومت
🌹🌷🌹🌷
هدیه به شهیدان سید عبدالرضا سجادیان ،،
@defae_moghadas2
❣
❣من شهید شدم
تا راه کـربلا باز شود
و شما در فردایی شیرین
در حرم امام حسین علیهالسلام
به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید
#شهید_محمدعلی_فتاحزاده
@defae_moghadas2
❣
❣دوازده، سیزده ساله بود. سن پدرمان بالا بود، دیگر نمی توانست کار سنگینی مثل نجاری بکند. رفت پی قالی بافی و فرش فروشی.
مغازه و کارهای نجاری یک جا افتاد روی دوش احمد، نگذاشت آب از آب تکان بخورد. تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. مشتری ها کم نشدند. درس هم می خواند، کار هم می کرد.
#شهید_احمد_کاظمی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده
🌹پدرم، حاج موسی، برایم ماشینی خریده بود. من هم مثل خودش دائم الجبهه بودم. هر وقت به اهواز می آمدم، ماشین را روشن می کردم که باطری اش خراب نشود. آن بار وقتی خواستم ماشین را روشن کنم، متوجه شدم بنزین ندارد. به پدرم گفتم هروقت بیرون رفتی برای من بنزین بخر. گفت چشم.
به نماز ایستاد. یک لحظه متوجه ماشین سپاه که دست پدر بود افتادم. فکری به ذهنم رسید. پول سه لیتر بنزین را روی داشبورد ماشینش گذاشتم و سه لیتر بنزین از ماشینش کشیدم و در ماشین خودم ریختم و روشنش کردم. تا صدای روشن شن ماشین را شنید آمد. برافروخته بود. گفت: از کجا بنزین آوردی؟
گفتم از ماشین شما کشیدم، پولش را گذاشتم!
بلافاصله محکم کشید توی گوشم. اولین و آخرین بار بود که طعم کشیده پدر را می چشیدم. گفتم مگر چه کار بدی کردم که من را می زنی؟
گفت: فکر کردی پولش را گذاشتی حلال شد؟ این بیت المال است، مال 36 میلیون نفر است، شاید یکی از آنها راضی نباشدبنزینش را با پول عوض کند! آن وقت تو به خودت اجازه می دی از بیت المال استفاده کنی و پولش را بگذاری!
#شهید_حاج_موسی_رضازاده
@defae_moghadas2
❣
2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ شهید مزرجی به شهید شوشتری گفت ما امشب نمیتوانیم از اروند عبور کنیم ... شوشتری گفت ... ما وارد آب میشویم تا ...
@defae_moghadas2
❣بدون شرح
ایثار به تمام معنا
بسیجی دیده بیدار عشق است
بسیجی پیر میدان دار عشق است
@defae_moghadas2
❣
❣بهجای پیشدبستانی به بهشت رفت🌷🕊
چهار سال پیش #شهید_محمدطاها اقدامی کیفش را بسته بود تا فردا پیشدبستانی برود؛ اما شیطان تجزیهطلب در رژه ۳۱ شهریور اهواز، آمد بالای سر مادرش که طاها را محکم بغل کرده بود، تیر خلاص زد و طاها در خون غلتید. اسم #طاها_اقدامی هیچ وقت ترند نشد؛ اما اشکهای پدر و مادرش یک لحظه بند نیامده است...
پر از حرف های ناگفته...😔
#هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله_صلوات💐🕊
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
@defae_moghadas2
❣
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ «قصه بابا»،
را کیا یادشون هست..؟!
🔹 سرود ماندگار بچه های آباده
بنام "مادر برام قصه بگو"
که همه بچه های دهه ۶۰ ازش خاطره دارند
و یاد آور سالهای تلخ و شیرین
جنگ ۸ ساله ایران و عراق است.
◇ روایتی زیبا و نوستالوژیک
از درد دل یک فرزند شهید با مادر
و یادآوری خاطراتش از پدرشهیدش است.
◇ این بار «قصه بابا» را به روایت تصاویر ماندگار
از زمان، دوران دفاع مقدس، ببینیم.
🌷چهل وسومین سالگرد دفاع مقدس گرامیباد🇮🇷
#دلتنگی_فرزندان_شهدا
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣