eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید... خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم. یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم. سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند. 🌹پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده! با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم! گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا... گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!! 🌹آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود! دو سه هفته از رفتنش می گذشت. خواب دیدم، صدای عبور دسته عزاداری می آید. رفتم. خانمی به من نزدیک شد، نامه ای به دستم داد و گفت امام زمان این نامه را دادند امضا کنی. امضا کردم. گفتند در این عمارت با شما کار دارند. رفتم. مثل بهشت بود. دیدم عبدالرضا زیر سایه درختی، خوابیده است، چهره اش نورانی بود و لباسی زیبا به تن داشت. گفتم از این لباس برای برادرت هم می اوردی، گفت به وقتش... صبح روز بعد خبر شهادتش را آوردند. پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم. پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین... 👆 برش هایی از کتاب گروه مقاومت 🌹🌷🌹🌷 هدیه به شهیدان سید عبدالرضا سجادیان ،، @defae_moghadas2
شهید سید عبدالرضا سجادیان
❣من شهید شدم تا راه کـربلا باز شود و شما در فردایی شیرین در حرم امام حسین علیه‌السلام به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید @defae_moghadas2
❣دوازده، سیزده ساله بود. سن پدرمان بالا بود، دیگر نمی توانست کار سنگینی مثل نجاری بکند. رفت پی قالی بافی و فرش فروشی. مغازه و کارهای نجاری یک جا افتاد روی دوش احمد، نگذاشت آب از آب تکان بخورد. تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. مشتری ها کم نشدند. درس هم می خواند، کار هم می کرد. @defae_moghadas2
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده 🌹پدرم، حاج موسی، برایم ماشینی خریده بود. من هم مثل خودش دائم الجبهه بودم. هر وقت به اهواز می آمدم، ماشین را روشن می کردم که باطری اش خراب نشود. آن بار وقتی خواستم ماشین را روشن کنم، متوجه شدم بنزین ندارد. به پدرم گفتم هروقت بیرون رفتی برای من بنزین بخر. گفت چشم. به نماز ایستاد. یک لحظه متوجه ماشین سپاه که دست پدر بود افتادم. فکری به ذهنم رسید. پول سه لیتر بنزین را روی داشبورد ماشینش گذاشتم و سه لیتر بنزین از ماشینش کشیدم و در ماشین خودم ریختم و روشنش کردم. تا صدای روشن شن ماشین را شنید آمد. برافروخته بود. گفت: از کجا بنزین آوردی؟ گفتم از ماشین شما کشیدم، پولش را گذاشتم! بلافاصله محکم کشید توی گوشم. اولین و آخرین بار بود که طعم کشیده پدر را می چشیدم. گفتم مگر چه کار بدی کردم که من را می زنی؟ گفت: فکر کردی پولش را گذاشتی حلال شد؟ این بیت المال است، مال 36 میلیون نفر است، شاید یکی از آنها راضی نباشدبنزینش را با پول عوض کند! آن وقت تو به خودت اجازه می دی از بیت المال استفاده کنی و پولش را بگذاری! @defae_moghadas2
2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ شهید مزرجی به شهید شوشتری گفت ما امشب نمی‌توانیم از اروند عبور کنیم ... شوشتری گفت ... ما وارد آب می‌شویم تا ... @defae_moghadas2
❣بدون شرح ایثار به تمام معنا بسیجی دیده بیدار عشق است بسیجی پیر میدان دار عشق است @defae_moghadas2
❣به‌جای پیش‌دبستانی به بهشت رفت🌷🕊 چهار سال پیش اقدامی کیفش را بسته بود تا فردا پیش‌دبستانی برود؛ اما شیطان تجزیه‌طلب در رژه ۳۱ شهریور اهواز، آمد بالای سر مادرش که طاها را محکم بغل کرده بود، تیر خلاص زد و طاها در خون غلتید. اسم ‎ هیچ وقت ترند نشد؛ اما اشک‌های پدر و مادرش یک‌ لحظه بند نیامده است‌... پر از حرف های ناگفته...😔 💐🕊 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 @defae_moghadas2
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ «قصه بابا»، را کیا یادشون هست..؟! 🔹 سرود ماندگار بچه های آباده بنام "مادر برام قصه بگو" که همه بچه‌ های دهه ۶۰ ازش خاطره دارند و یاد آور سالهای تلخ و شیرین جنگ ۸ ساله ایران و عراق است. ◇ روایتی زیبا و نوستالوژیک از درد دل یک فرزند شهید با مادر و یادآوری خاطراتش از پدرشهیدش است. ◇ این بار «قصه بابا» را به روایت تصاویر ماندگار از زمان، دوران دفاع مقدس، ببینیم. 🌷چهل وسومین سالگرد دفاع مقدس گرامی‌باد🇮🇷 @defae_moghadas2
❣به خدا قسم اگر مرا در آتش افکنند و مرا تکه تکه نمایند دست از امام بر نخواهم برداشت و همیشه با منافقین سر ستیز داشته و تا آنجایی که قدرت در بدن داشته باشم آنها را سرکوب می‌کنم. ما طاقتمان برای شرکت در عملیات سر رفته است و داریم بی‌تابی می‌کنیم. آیا ما از همه لحاظ آماده‌ایم؟! آیا نیت‌هایمان و اعمالمان را نیز خالص نموده‌ایم؟! و با خودمان نیز تسویه حساب نموده‌ایم؟! بیائید نیت هایمان را پاک کنیم و با خودمان تسویه کنیم... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: جهانسوز(امین)معماریان تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۱/۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱/۱۹ محل شهادت: ارتفاعات لَری @defae_moghadas2
❣شما اگر می خواهید به من خدمتی کنید گهگاهی به یادم بیاورید که من همان محمد علی رجایی فرزند عبدالصمد ، اهل قزوینم که قبلا دوره گردی می کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم. وهر گاه دیدید که در من تغییراتی بوجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را در کنار گوشم زمزمه کنید. این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده تر است. @defae_moghadas2
داستان جالب پوتین‌های شهید قربان اکبری ، پای اسیر عراقی ...* *💐 بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین* *وقتی سوسنگرد آزاد شد ، اسرای عراقی را به طرف اتاق فرماندهی می‌بردیم . به آنها دستور دادیم برای ورود به اتاق فرماندهی کفش‌هایشان را از پا در آورند . در بین آن همه پوتین یک جفت پوتین تعجب مرا بر انگیخت ...* *روی لبه‌ی داخلی پوتین‌ها نوشته شده بود : " قربان اکبری " خیلی سریع موضوع را با برادران پاسدار در میان گذاشتم و آنها صاحب پوتین را صدا زدند ...* *وقتی از اسیر عراقی پرسیدیم : چرا روی کفش‌هایت نام ایرانی نوشته‌ای ؟؟ در جواب گفت : این کفش‌های یکی از بسیجی‌های شماست و من آن را از پای او در آوردام ...* *وقتی این حرف را زد به رگ غیرت ما بر خورد و خواستیم یقیه‌اش را بچسبیم ولی او ادامه داد : او فرد شجاعی بود و موقعی اسیر شد که هیچ گلوله‌ای در اسلحه‌اش نداشت و مرتب فریاد می‌زد : " الله اکبر " وقتی او را گرفتیم افسر بعثی با کتک به جانش افتاد و او در حالی که همچنان کتک می‌خورد به عکس صدام که روی خودروی جیپ بود آب دهان انداخت ...* *بعثی‌ها در دادگاهی صحرایی او را همراه 9 نفر دیگر تیرباران کردند و فقط به پیکر قربان اکبری حدود 30 تیر شلیک نمودند و من از آن همه شجاعت متحیر شده بودم ، پوتین‌هایش را به یادگار از پایش درآوردم و پای خودم کردم ...* *ما بر اساس آدرسی که اسیر عراقی داده بود ، پیکر مطهرش را کشف نمودیم ...* *🌷 شـهـیـد قـربـان اکـبـری* *نام پدر : علی محمد* *تاریخ تولد : 1340/3/2* *تاریخ شهادت : 1359/8/28* *محل شهادت : در نبرد تن به تن با کفار بعثی  در روز تاسوعا  در کربلای سوسنگرد بشهادت رسید* *طول مدت حیات : 20 سال و 6 ماه و 4 روز* *مزار مطهر : شهر ترکالکی ، گلزار شهدای محمدابن زید(ع)* *🌼 شـادی روحـش صـلـوات* *📰 ماهنامه‌ی آشنا / شماره 137 / اسفند 1385 / داستان یک جفت پوتین* *🌻 داستان ارسالی از طرف : محمدحسین اکبری (برادر شهید)* @defae_moghadas2