4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تو هفتهای هستیم که ابتداش سالروز شهادت مظلومانه آرمان علیوردی بود و انتهاش شهادت مظلومانه روحالله عجمیان
@defae_moghadas2
❣
❣«بعضیها فکر میکنند
اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند
کار تمام است؛
نه، باید مانند شهدا زندگی کرد»
#شهید_محمّد_ابراهیم_همت
@defae_moghadas2
❣
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣🇮🇷 ١٣ آبان، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و روز دانش آموز گرامیباد.
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
@defae_moghadas2
❣
❣همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی
@defae_moghadas2
❣
❣این وصیت نامهی حقیر است که بار گناه بر دوشش سنگینی نموده و جبهه پیکار حق علیه باطل را در پیش گرفته است. شاید خداوند رحیم بر او منت گزارده و باعث رستگاریش گردد و اینک در سنگر جبهه، حقیرانه به چهره مردانی نگاه میکنم و در برابرشان خجلم و این خجالت و حقارت چنان میشود که مرگ خود را از خداوند طلب میکنم.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: ایرج قناطیر
تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۶/۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۵/۲۰
محل شهادت: شوش
🌹@defae_moghadas2
❣
❣ سعی کن نمازت رو اول وقت بخونی!
🌷من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت:
🌷آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. )
🌷گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم.
🌷بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم..
🌷خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان..
#شهید_ابراهیم_هادی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان
🌷پدر و مادر آشنایی پیدا کردند که سید رضا خدمت سربازی اش را شیراز سپری کند، راضی نشد و خواست شهری دور از خانواده باشد.
هر بار که سید رضا به محل خدمتش میرفت پدر مقدار پول برای خورد و خوراک به ایشان میداد. اما هر بار میرفت، تکیده و لاغرتر برمیگشت. مادر میگفت: سید رضا، مگر پول نداری که برای خودت چیزی بخری و بخوری... چرا مرتب لاغرتر میشوی!
میخندید و میگفت: انشاالله خیر است، مادر به خدا توکل داشته باش و نگران من نباش، من گرسنه نمیمانم!
بعد از شهادتش، یکی از دوستان همخدمتیاش برایم نقل میکرد، سید رضا زمان خدمت پیوسته با پولی که داشت به سربازانی که وضع مالی خوبی نداشتند و فقیر بودند کمک میکرد!
#سردار_شهید_سید_عبدالرضا_سجادیان
@defae_moghadas2
❣
❣خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
@defae_moghadas2
❣
❣برای درمان به انگلیس اعزام شد!
خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید
توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت!
خون یک مسلمان جواب داد
پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطهی آن مسلمان شد و گفت یک معجزه است :)
#شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری
@defae_moghadas2
❣
❣ عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر میزد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند رفته عقب. یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. او مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط...
📚 شهید مهدی زین الدین
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@defae_moghadas2
❣
❣ پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
🌷 گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
🌷 در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
🌷 بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری
@defae_moghadas2
❣
❣- هیئت نباید بری!
+ چرا..؟!
- مگه نگفتی من سوریه نرم.
من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست،
اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست کوروشه.
اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم،
تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
+ اصلا نگران نباش هیئت نمیریم!
بعد از ظهر نرفتم شب که شد، دیدم نمیشود هیئت نرفت.
گفتم: پاشو بریم هیئت!
- قرار نبود بری آزیتا خانم..!
+ چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
- قبول میکنی من سوریه برم،
تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی
اسم دخترم فاطمه اسم پسرم محمد علی..؟
در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری..!
+ من رو با هیئت تهدید میکنی؟
بله یا رومی روم یا زنگی زنگ!
کمی فکر کردم و گفتم: قبول اسم تو مصطفیست!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@defae_moghadas2
❣