❣#نان_کپکزدهای_که_اشتهایم_را_باز_کرد!!
🌷....خیلی ضعیف شده بودم هنوز لباس پرواز تنم بود. ۷۲ ساعت به ما هیچی ندادند، تا به زندان استخبارات رسیدیم. هر کدام از ما را داخل یک اتاق کوچک انداختند، در را بستند و رفتند. چشمانم سیاهی میرفت. متوجه شدم که نگهبان هم دم در هست. هیچی تو اتاق نبود. اتاقی که خاک گرفته بود و معلوم بود غیرقابل استفاده هست. به زحمت متوجه شیء سیاهی شدم که در گوشهای از اتاق افتاده بود. به سمتش رفتم و آن را برداشتم. پاکش کردم. نان کپک زدهای بود که سیاه شده بود. نان کپک زدهای که اشتهایم را باز کرد!! دیدن آن هم به من قوت داد. تا اینجا که آمدیم آب هم به ما نداده بودند!
🌷آب روی سرمان میریختند، اما به ما نمیدادند! در زدم، سرباز با آن لهجهی تند عربی چیزی گفت. دوباره در زدم با حال عصبانی در را باز کرد. گفتم به من آب بده، اعتنا نکرد دوباره در زدم بالأخره آنقدر زدم تا در را باز کرد. شاید هم دلش سوخته بود. دیدم یک لیوان آهنی در دستش هست. درحالیکه اطرافش را میپایید لیوان را به من داد و دوباره در را بست. آب را گرفتم. حالا هم تشنه بودم و هم گرسنه. نان کپک زده را انداختم داخل آب. اول آت و آشغالهاش آمد بالای آب و یواش یواش خیس شد. هنوز خوب خیس نشده بود که نگهبان در زد. باز کردم، میخواست سریع بخورم و لیوان را بهش بدهم. نمیدانست من یک تکه نان گیر آوردم.
🌷یکجوری بهش حالی کردم که باشد. و بعد آت و آشغالهای روی آب را با انگشت گرفتم و ریختم بیرون. دیدم نان پف کرد. درآوردم و تیکه تیکه با انگشت انداختم داخل دهانم. شاید باور نکنید هنوز مزه آن غذا داخل دهان من هست. لذتی که آن تکه نان داشت شاید هیچ غذایی برای من نداشت. این لذت شاید هیچوقت از بهترین غذایی که خورده بودم به من حاصل نشد. نان کپک زده به من نیرو داد. آنجا به یاد یکی از فیلمهای خارجی افتادم که یک زندانی در داخل زندان سوسک را برمیداشت و میخورد. من هم اگر آن روز سوسک گیر میآوردم، میخوردم...
#راوی: جانباز و آزاده سرافراز سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانى
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣خیلی از رفقایم را می دیدم که به خاطر دوستانشان از خدا دور شده بودند و دستورات خدا رو زیر پا می گذاشتند.
تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای دوستانش خیلی دل می سوزاند و برای هدایت آن ها تلاش می کرد. چند نفر از دوستانش شب ها سر کوچه آتش روشن میکردند و دور آن جمع می شدند و سر و صدای آنها مردم را اذیت می کرد.
ابراهیم شب های متوالی کنار آنها مینشست و آن ها را راهنمایی می کرد. و این کار کم کم باعث شد دیگر آنجا ننشینند و پایشان به مسجد باز شود.
#شهید_ابراهیم_هادی
@defae_moghadas2
❣
❣هر شهید یک فانوس است
میسوزد و نور میدهد
و از کنار او بودن تو هم نورانی می شوی
با شهدا که رفیق شدی شهید می شوی !
#شهید_محمد_هادی_امینی
@defae_moghadas2
❣
❣شهادت
بہ خون و تیر و ترڪش نیست...
آن روز ڪہ خدا را
با همہ چیز و در همہ چیز دیدیم
شهید شده ایم...
#شهید_محمدتقی_سالخورده
@defae_moghadas2
❣
❣میخواست بیدارش کند؛ نمیگذاشتم. بحثمان گرفت. گفتم: مگه تو نمیدونی اون چقدر کم میخوابه؟ صدای محمود کاوه از توی اتاق بلند شد: اون بیرون چه خبره؟ به طرف گفتم: آخرش کار خودت رو کردی؟ در اتاق را باز کردم. گفتم: یه بسیجیه، میگه با شما کار داره. آمد دم در. گفت: من در خدمتام. طرف، خیلی خونسرد گفت: راستش میخواستم با شما عکس بگیرم. محمود دمپایی پاش کرد. گفت: کجا میخوای عکس بگیری؟ گفت: توی محوطه. چهار_ پنج بار کشاندش اینطرف و آنطرف تا سرانجام عکساش را گرفت. محمود که برگشت، رفتم سراغ بسیجی. ناراحت و دمغ گفتم: ارزشش رو داشت برای یه عکس، فرمانده تیپ رو از خواب بیدار کنی و هی ببریش اینور و اونور؟
سرش را انداخت پایین. گفت: راستش شنیده بودم آدم فروتنیه؛ ولی دوست داشتم از نزدیک ببینم.
#شهید_محمود_کاوه
@defae_moghadas2
❣
❣این حقیر که یک فرد مسلمان و معتقد به جمهوری اسلامی هستم و با عشق به شهادت عازم جبهه های جنگ بر علیه کفار می شوم. چون همانطور که خداوند میفرماید: ما امانتی در روی زمین از طرف او هستیم و هروقت لازم باشد باید این امانت به صاحبش مسترد گردد. و الآن در این برهه از زمان که کفار و جهانخواران شرق و غرب به مقابله با اسلام و نظام اسلامی شتافتند ما نیز باید به این وظیفه اسلامی عمل کنیم و به مقابله با کفار برویم و امانتی که نزد ما است نیز ادا نمائیم. پیام من به ملت ایران این است که راه امام کبیرمان خمینی، آن اسطوره مقاومت و فضیلت را ادامه دهند؛ و منتظر فرمان امام در هر کار و امری باشند؛ و همیشه در صحنه حاضر باشند تا با یاری الله و رهبری اماممان انقلاب را به سر منزل مقصود برسانیم. پیام دیگر به خانوادهام این است که هیچگونه نگرانی نداشته باشند؛ و افتخار کنند که فرزندشان را در راه خدا هدیه داده اند؛ مبادا ضجه و ناله یا عجزی از خود نشان دهید که دشمن شاد گردد. چون من و تمامی برادران مبارز دیگر، راهمان را با آگاهی انتخاب کردیم و در این راه گام نهادیم.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: سیدمحمدطاهر طاهرزاده
تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۲/۱۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۵/۲۳
محل شهادت: شوش
@defae_moghadas2
❣
❣با حقوق ناچیزی که سپاه میداد، کفش و جوراب و لباس میخرید و به مدارس میبرد. بچههای کُرد را میبوسید و بینشان تقسیم میکرد. گفتم: برادر، بعضی از این بچهها، پدرشون کوملهست؛ همانهایی که به خون ما تشنهاند و بچههای ما را سر میبُرند. گفت: پدرشون، این کار را میکنه. بچه که گناهی نداره. ما این بچهها را به چشم پدرشون نگاه نمیکنیم.
خدا میداند همین رفتار حسین، چقدر از نیروهای کومله و ضدانقلاب را به انقلاب و نظام متمایل کرد، و شدند نیروی جان بر کف حسین قجهای.
#شهید_حسین_قجه_ای
@defae_moghadas2
❣
1.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣سردار پابرهنه، شهید حاج علی اکبر رحمانیان از لشکر المهدی(عج) فارس و در پاتک سنگین بعثیون در جنب کارخانه نمک فاو....(عملیات والفجر۸)
لهجه ی زیبای جهرمی و لذت اصابت گلوله به هدف و قلب بعثیون را دقت و گوش کنید...
روحش شاد... اکسیر ادب و اخلاق و اسطوره ی تکرار ناپذیر....
کجایندمردان پرافتخار
@defae_moghadas2
❣
هفته ی مقدّس بسیج مبارکتان🌸💫🌸
❣فكرش را بكن. دور تا دور، همه فرمانده لشكر، نشستهاند. من فقط فرمانده گردان بودم آن وسط. همه حرفشان را زدند. مأموريت من را هم گفتند. حاج حسين رو كرد به من. گفت: «خب تو چى میگى؟»
گفتم: «چه عرض كنم؟»
گفت: «يعنى چى چه عرض كنم؟ میگم نظرت چيه، چه طور میخواى عمل كنى؟»
گفتم: «حاجى! من میگم اين يگان كنار ما يا زودتر، يا هم زمان با گردان ما عمل كنه بهتره.»
ديگران گفته بودند من با فاصله، زودتر بزنم به خط. يكى گفت: «تو چى كار دارى به اين حرفا. تو كارى رو كه بهت میگيم بكن.»
ساكت شدم، سرم را انداختم پايين. حاجى دست گذاشت روى شانهام گفت «نه! چرا؟ اتفاقا نظرش خيلى هم درسته. اين میخواد بره اون جا عمليات كنه، نه ما.»
رو كرد به من. گفت: «خب، میگفتى. چى كار كنيم بهتره؟»
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@defae_moghadas2
❣
❣یک بار با محسن سوار ماشین بودیم. گرم حرف بودیم که یک توپ بادی افتاد جلویمان. نتوانستم بکشم کنار. رفت زیر ماشین و ترکید. محسن گفت: بزن کنار! پیاده شد رفت سمت بچه ای که سر کوچه دمغ شده بود. دست کشید روی سرش و گفت: ناراحت نشو! برو با دوستات یه بازی دیگه بکن تا من برات توپ بخرم. جلوی یک مغازه ترمز کردم. دو تا توپ بادی خرید؛ مثل همان توپی که ترکیده بود. خوشحال بود که در این دوره و زمانه هنوز بچه هایی پیدا می شوند که دست از موبایل و بازی کامپیوتری بکشند و بیایند در کوچه خودشان را سرگرم کنند.
#شهید_محسن_حججی
@defae_moghadas2
❣
❣هر كدام از دوستانش شهيد مىشدند يك نكته از زندگىشان مىشد سرلوحه كارهاى مرتضى. مثلاً شهيد نجفى كه در عمليات تلقرين شهيد شد، سفارشش شده بود برنامه هر روز مرتضى. شهيد نجفى گفته بود حتى اگر شده روزى چند دقيقه براى خودتان روضه امام حسين عليهالسلام بخوانيد. نجفى اولين دوستِ شهيدِ مرتضى بود. شهادتش بدجور مرتضى را به هم ريخت.
📸 عكسنوشت:
شهيدان مدافع حرم #نعمت_الله_نجفى و #مرتضى_عطايى (ابوعلى)
@defae_moghadas2
❣