eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
1.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣سردار پابرهنه، شهید حاج علی اکبر رحمانیان از لشکر المهدی(عج) فارس و در پاتک سنگین بعثیون در جنب کارخانه نمک فاو....(عملیات والفجر۸) لهجه ی زیبای جهرمی و لذت اصابت گلوله به هدف و قلب بعثیون را دقت و گوش کنید... روحش شاد... اکسیر ادب و اخلاق و اسطوره ی تکرار ناپذیر.... کجایندمردان پرافتخار @defae_moghadas2 ❣ هفته ی مقدّس بسیج مبارکتان🌸💫🌸
❣فكرش را بكن. دور تا دور، همه فرمانده لشكر، نشسته‌اند. من فقط فرمانده گردان بودم آن وسط. همه حرفشان را زدند. مأموريت من را هم گفتند. حاج حسين رو كرد به من. گفت: «خب تو چى میگى؟» گفتم: «چه عرض كنم؟» گفت: «يعنى چى چه عرض كنم؟ میگم نظرت چيه، چه طور میخواى عمل كنى؟» گفتم: «حاجى! من میگم اين يگان كنار ما يا زودتر، يا هم زمان با گردان ما عمل كنه بهتره.» ديگران گفته بودند من با فاصله، زودتر بزنم به خط. يكى گفت: «تو چى كار دارى به اين حرفا. تو كارى رو كه بهت میگيم بكن.» ساكت شدم، سرم را انداختم پايين. حاجى دست گذاشت روى شانه‌ام گفت «نه! چرا؟ اتفاقا نظرش خيلى هم درسته. اين میخواد بره اون جا عمليات كنه، نه ما.» رو كرد به من. گفت: «خب، میگفتى. چى كار كنيم بهتره؟» @defae_moghadas2
❣یک بار با محسن سوار ماشین بودیم. گرم حرف بودیم که یک توپ بادی افتاد جلویمان. نتوانستم بکشم کنار. رفت زیر ماشین و ترکید. محسن گفت: بزن کنار! پیاده شد رفت سمت بچه ای که سر کوچه دمغ شده بود. دست کشید روی سرش و گفت: ناراحت نشو! برو با دوستات یه بازی دیگه بکن تا من برات توپ بخرم. جلوی یک مغازه ترمز کردم. دو تا توپ بادی خرید؛ مثل همان توپی که ترکیده بود. خوشحال بود که در این دوره و زمانه هنوز بچه هایی پیدا می شوند که دست از موبایل و بازی کامپیوتری بکشند و بیایند در کوچه خودشان را سرگرم کنند. @defae_moghadas2
❣هر كدام از دوستانش شهيد مى‌شدند يك نكته از زندگى‌شان مى‌شد سرلوحه كارهاى مرتضى. مثلاً شهيد نجفى كه در عمليات تل‌قرين شهيد شد، سفارشش شده بود برنامه هر روز مرتضى. شهيد نجفى گفته بود حتى اگر شده روزى چند دقيقه براى خودتان روضه امام حسين عليه‌السلام بخوانيد. نجفى اولين دوستِ شهيدِ مرتضى بود. شهادتش بدجور مرتضى را به هم ريخت. 📸 عكس‌نوشت: شهيدان مدافع حرم و (ابوعلى) @defae_moghadas2
❣حسین عرب عامری ، فرمانده گردان کربلا بود. یکی از بسیجی‌ها توی تب می‌سوخت. با هذیان‌هایش همه را بیدار کرد. چند نفری آمدیم بالای سرش. حسین وارد سنگر شد. بلافاصله چفیه را خیس کرد و گذاشت روی پیشانی‌اش. به ما گفت: برید بخوابید. من مواظبش هستم. موقع خوابیدن، نگاهم به رخت‌خواب حسین افتاد که هنوز دست نخورده بود. هر چه اصرار کردم، گفت: بیدار موندن برای من که هنوز نخوابیده‌ام، راحت‌تره. بسیجی تب‌دار، یک آن سر جایش نشست و پرسید: ساعت چنده؟ من باید الآن سر پست باشم. با پرس‌وجو معلوم شد درست می‌گوید. نوبت نگهبانی‌اش شروع شده بود. حسین، او را به من سپرد و به جای او رفت سر پست. @defae_moghadas2
❣اکبر تعریف می کرد: این اواخر یک بار آمدم پایگاه و دیدم آشپز پادگان خیلی ولخرجی کرده! دو جور غذا تهیه کرده بود. چلومرغ و چلوقیمه، مرغ برای خلبان ها و قیمه برای سرباز ها. وقتی فهمیدم، ناراحت شدم و گفتم: حالا که دوجور غذا درست کردی مرغ را بگذار برای سربازها و قیمه برای خلبان ها. تا یاد بگیری بین بندگان خدا فرق نگذاری. خدا همه را یک جور آفریده. @defae_moghadas2
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ | آن سوی معبر/ شیر غرنده میدان و عابدان شب 🔺نقل قول رهبر انقلاب از راهکار شهید شدن 🔺۴ آذر ۱۳۶۶؛ سالروز شهادت شهید علی چیت‌سازیان @defae_moghadas2
❣🌾خاطرات فاطمی🌾 🌷عملیات کربلای ۸بود, گروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟ گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم! گفتم:زودتر بگو, باید بریم. گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید! راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم. کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید,... 🌷🌾🌷🌹🌷🌾🌷 هدیه به شهید سید ابوالفضل شریف حسینی صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣خبرنگار تو هفت تپه ازش پرسید: «برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبهه‌ها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبهه‌ها؟» علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...» @defae_moghadas2
همانند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) حجاب خود را حفظ كنيد؛ فاطمه(سلام الله علیها) زني كه زندگي ساده و بي آلايش او، شخصيت والاي او، روحيه انقلابي او بايد سرمشق شيرزنان و شيردختران مسلمان قرار گيرد تا زن ايراني از فرهنگ مصرفي و مرده غرب بيرون بيايد و دنباله رو[ی] فرهنگ اصيل اسلامي باشد. @defae_moghadas2
تویی که نمی‌شناختمت نمی‌شناختمش. یعنی هیچکدام را نمی‌شناختم. به همراه دیگر نیروها تازه به گروهان ابوالفضل آمده بود. فرمانده گروهان سردار حاج یدالله مواساتی بود و بنده معاونش. من عضو سپاه آغاجاری بودم. در عملیات بیت‌المقدس و پدافندی والفجر مقدماتی با بچه‌های آغاجاری جبهه رفته بودم. با روحیات بسیجی‌های آغاجاری آشنا بودم. اما او و دیگر بسیجی‌هایی که به گروهان ما دادند بهبهانی بودند. اولین بار بود که قرار بود در کنارشان بجنگم. با روحیاتشون آشنا نبودم. برای خودمونی شدن فرصت لازم بود. باید آنها را بهتر می‌شناختم. ولی او از همون اول با من گرم گرفت. مرتب به سراغم می‌آمد و صحبت می‌کرد. خوش سیما و خوش سیرت بود. صورتش غرق در نور تقوا و معرفت بود. همیشه لبانش مزین به لبخند بود. نورانیت خاصی داشت. با تجربه و شجاع بود. من ابتدا کمی غریبی می‌کردم. با وجود اینکه بهبهانی بودم با نیروها فارسی صحبت می‌کردم. در پلاژ اندیمشک آموزش آبی خاکی می‌دیدیم. آنجا هم او مدام با من هم صحبت می‌شد. آخر یک روز حرف دلش را زد. گفت شما که بهبهانی هستی چرا بهبهانی صحبت نمی‌کنی؟ گفتم هیچی همینطوری. گفت نه بهبهانی صحبت کنی بهتره. گفتم چشم. از آن به بعد با نیروها بهبهانی صحبت کردم. نه تنها او بقیه نیروهای گروهان همه ناب بودند‌. یکی از یکی بهتر. خیالم راحت شد. نیازی به فرمانده نداشتند. خود یک پا فرمانده بودند‌. اصلا بسیجی یعنی ناب بودن. یعنی مخلص و بی‌ریا بودن. فرقی ندارد که اهل کجا باشی. ناب بودن خصلت هر بسیجی است. چند ماه کنار هم زندگی کردیم. آموزش دیدیم. در کنارشان لذت می‌بردم. خیلی باهم خودمانی شدیم. فرمانده و بسیجی فرقی باهم نداشت. عملیات خیبر رسید. همه گروهان را در یک لندیگراف چپاندند. به علت خرابی لندیگراف شب اول به عملیات نرسیدیم. صبح روز بعد با فرمان شهید غلامی فرمانده تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی با تعداد ۳۵ نفر از نیروهای گروهان به خط عملیاتی رفتیم. شجاعتش را آنجا دیدم. مردانه و بی‌پروا می‌جنگید. ترس برایش معنایی نداشت. در هنگام پاتک دشمن نوحه سر می‌داد و تیراندازی می‌کرد. «آب فرات گریه کن تا که مثال خون شوی.» از روحیه او من هم روحیه می‌گرفتم. خمپاره‌ای پای یکی از نیروهای گروهان را از مچ قطع کرد. ناله‌اش بالا رفت. باز او بود که زخمش را مرهم نهاد و روحیه داد و به عقب فرستاد. نیروی کلیدی گروهان بود‌. هرکاری می‌گفتم نه نمی‌گفت. مرد کارهای سخت و دشوار بود. در روز هشتم اسفند موقع عقب‌نشینی دسته آنها در محاصره دشمن افتاد. تعدادی اسیر و تعدادی شهید شدند. او لیاقتش شهادت بود. صد حیف که فقط یک عملیات در کنارش بودم. این گل خوشبو، گل سرسبد گروهان ابوالفضل شهید سرافراز عطاالله سلمان‌رضایی بود‌. یاد و نامش تا ابد جاودانه باد. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
نفر اول سمت چپ شهید سرفراز عطاالله سلمان‌رضایی