eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣اسوه شب شکاران، فخر طلایه داران، نام شمایلی شد زنده به روزگاران. هرگز آخرین دیدارم با حبیب را فراموش نمی کنم وقتی او را دیدم به یکباره دلم لرزید، نگاهش که کردم یقین حاصل کردم این آخرین باری است که او را می بینم، در دلم آشوبی بپا شد. صبح روز هفتم اسفند سال ١٣۶۵ حبیب مزد سال ها تلاش و مجاهدت های مخلصانه خود را در عملیات کربلای ۵ از خالقش را گرفت و برای همیشه ی تاریخ ماندگار شد و عزت ابدی را برای خود و خانواده اش و فرزندانش به یادگار گذاشت. روحش شاد و نام و یادش زمزمه‌ی نیمه شب مستان باد. ✍حمید حکیم الهی هفتم اسفند ماه سالروز شهادت سردار شهید حبیب الله شمایلی جانشین فرمانده لشکر ٧ ولی عصر (عج) گرامی باد. @defae_moghadas2
روایتی از فرماندهی سردار شهید حبیب‌الله شمایلی جانشین لشکر ولیعصر حبیب الله شمایلی هميشه دوست داشت يك بسیجی باشد و حاضر نمي شد به عضويت سپاه در آيد ؛ حتی چند بار آقای نخعی فرمانده سپاه وقت بهبهان برای او لباس فرم سپاه  فرستاد که آن را بپوشد اما او قبول نمی کرد و می گفت: من یک بسیجی ام ودرخدمت دوستان هستیم.  در عملیات بدر "حبیب الله شمایلی " با اصابت ترکش از ناحیه پا مجروح و ساق پايش کاملاً جدا شده بود .بعد از اعزام به تهران برادر نخعی مرا مأمور کرد که به تهران رفته وبا پزشکان صحبت کنم تا هر طور شده نگذارند پای حبیب الله را قطع کنند من خودم را سريع به بیمارستان ساسان در تهران رساندم و با تلاش پزشکان پای او پیوند زده شد.  یک شب برادرنخعی در منزل حبیب الله از او خواهش کرد با توجه به شهادت برادران "بهروزی" و"اندامی" از فرمانده هان ارشد جبهه جنوب و به منظور جلوگیری ازتجزیه تیپ عضویت درسپاه را بپذیرند. که او هم به اصرار پذیرفت و قرار شد من مقدمات کار را فراهم کنم. ظرف یکی دو روز با هماهنگی پذیرش سپاه او پاسدار رسمی شد . یک روز بعد از آمدنش از جبهه وقتی برای دیدار با او به منزلش رفتم ، خانم حبیب الله كه مشغول پذیرایی از ما بود گله کرد و گفت: الان هشت ماهي است که حقوق حبيب الله از بانک قطع شده و بانك برقرای حقوق مجدد او را منوط به برگشت محل خدمت كرده است. اما با وجودی که چندین ماه از قطع حقوق او می گذشت و فشار بسیاری روی زندگیش بود حبيب الله با خنده گفت: چيز مهمي نیست انشاالله درست مي شود. فردای آن روز موضوع را به برادر نخعی اطلاع دادم. ایشان هم پیگیری سفت و سختی کرد ولی مسئولین بانک مرکزی تهران زیر بار نمی رفتند و شرط برقراری حقوق را برگشت برادر شمایلی به محل کار خود دانستند. راوی: حاج عزیز رنجبر @defae_moghadas2
❣ روایتی از فرماندهی سردار شهید حبیب‌الله شمایلی ادامه👇 زمانی که حبیب الله در عملیات بدر مجروح شده بود و در بیمارستان ساسان بستری بود، مسئولین بانک ‌مرکزی تهران كه خبر مجروحيت او را شنيده بودند، یک روز عصر با دسته گل و شیرینی به ملاقات او آمدند. هر کس به نحوی به او عرض ارادت کرده و با زبان تمجید قربان صدقه اش می رفت. آخر سر مسئولین بانک از حبیب الله درخواست کردند که اگر کاری دارد بگوید تا با کمال میل برایش انجام بدهند. حبیب الله که تا آن لحظه ساکت بود، گفت: فقط اگر زحمتي نيست دستور دهید تا مأموریت مرا در سپاه تمدید و حقوقم که ۸ ماه است آن را قطع کرده اند پرداخت  و به جريان بيفتد. مسئولین بانک به پِت پِت افتادند و قول دادند که این کار  صورت گیرد . سرانجام پس از پیگیری فروان چند ماه بعد حقوق حبیب الله وصل شد.  اين سردار بزرگ اصلاً در قيد بند مال دنيا نبود و حتي عدم دريافت حقوق ماهيانه به مدت يك سال براي امرار و معاش خانواده هم هيچگاه باعث نشد كه كوچكترين خللي از تلاش او براي دفاع از سرزمين و وطنش كم كند سرانجام این فرمانده شجاع درتاریخ ۷ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ درمنطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @defae_moghadas2
❣نیمه شعبان سال ۱۳۵۱ بود. در خانه مهیای مراسم جشن نیمه شعبان می‌شدیم. اسماعیل مقداری پول گرفت تا از خرازی برای جشن کاغذ رنگی بگیرد و خانه را تزیین کند. رفت. کمی بعد همسایه‌ها خبر آوردند تصادف کرده است. هنگام عبور از خیابان آستانه یک ماشین به او زده بود. نگران به بیمارستان رفتیم. در کما بود. پزشک معالجش گفت: امیدی به برگشت هوشیاری و زنده‌ماندن ایشان نداشته باشید! همه شیون و گریه می‌کردیم، اما مادر سر به سمت آسمان کشید، دستش را بالا برد و گفت: خدایا من اسماعیلم پاره تنم را به شما و آقا امام‌زمانم می‌سپارم و شفای او را از شما می‌خواهم! حدود ۲۰ روز حاجی در کما بود. یک روز که پدر برای ملاقاتش رفته بود، پانسمان روی سرش را برداشته و دیده بود محل زخم به شکل "یا علی" است. خودش با شوق می‌گفت: این "یا علی" یعنی به زندگی برمی‌گردد! کمی بعد در کمال ناباوری پزشکان، اسماعیل از کما خارج شد و سلامتی‌اش را کامل به دست آورد. به گفته پزشکان، برگشتش به دنیا فقط کار خدا بود. گویی خدا او را دوباره به دنیا امانت داد، تا برای او بندگی و برای امام‌زمانش سربازی کند. از آن به بعد، هر سال نیمه شعبان کوچه را آذین می بست، جشن می گرفت و نمایش های طنز برای همسایه ها بازی می کرد تا همه شاد باشند. ده سال بعداز آن حادثه، اسماعیل در ۱۷ سالگی، وقتی هنوز رد "یا علی" زیر موهایش مشخص بود، در ایام ولادت امام علی (ع)، در عملیاتی با رمز یا علی (ع) از این دنیای خاکی به‌سوی پروردگارش پر کشید. برشی از کتاب حاجی، سرباز امام زمان(عج) 🇮🇷 هدیه به شهید اسماعیل محمدابراهیمی صلوات، شهدای فارس @defae_moghadas2
❣یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب 🌹 یک شب چهارشنبه، جواد را شام به خانه‌ام دعوت کردم. گفت: میام، اما دعوتم کردند مرکز شهید مازندارانی برای مجروحین دعای توسل بخونم. مراسم آنجا تمام شد می‌آیم‌. مرکز مازندارنی، یک مرکز درمانی جهت جانبازان و مجروحین جنگ بود. جواد هم که صدای خوبی داشت معمولاً برای خواندن دعا دعوت می‌شد. شب جواد با تأخیر آمد. حال خاص و پریشانی داشت.‌ گفتم: چی شده کاکا، چرا انقدر دیر کردی؟ تکه پارچه‌ای به من داد و گفت: این را یادگار نگهدار. گفتم: این چیه؟ اشک توی چشمش پیچید و با بغض گفت: قبل از اینکه دعا را شروع کنم، یک قاب عکس جلو من گذاشتند و گفتند این شهید مفقودالجسد است. بی‌اختیار یاد حبیب افتادم و دلم سوخت. اختیار از دستم رفت و متوسل شدم به امام زمان(عج)، نمی‌دانم در آن حال چه گفتم و چه طور امام زمان را صدا زدم، اما همه مجروحینی که برای دعا جمع شده بودند منقلب شدند. ناگهان عطر خوشی، در نمازخانه پیچید و‌ صدای صلوات و جیغ و فریاد بلند شد. یکی از مجروحین وسط ایستاده بود و می‌گفت: آقا آمد... آن جانباز از ناحیه پا مجروح بود و قرار بود مثل فردا پایش را قطع کنند. می‌گفت امام زمان(عج) دست روی زانویم کشید و فرمودند بلند شو. تمام قامت روی پایش ایستاده بود. بقیه مجروحین روی او ریختند و لباسش را به تبرک کندند، این تکه پارچه از لباسش را هم به من دادند. اشک در چشم‌هایم پیچیده بود. یقین داشتم حضور آقا امام زمان(عج) و شفای آن مجروح، جز به نَفَس و دعای خالصانه جواد نبوده است. @defae_moghadas2
❣سلام بر اون فرماندهی که نیمه شب برای سرکشی وارد پادگان شد و سربازی رو دید که سر پست خوابش برده. پتو رو‌ روی سرباز انداخت و تا آخر پست خودش جای سرباز، نگهبانی داد. با اون درجه نظامی و مقامی که داشت... @defae_moghadas2
❁﷽❁ ❣سلام بر تو ای شهید راه حق ... سلام به لبخند های زیبای شهادتت... 🌸سالروز آسمانی شدنت مبارک🌸 @defae_moghadas2
❣روایت_شهداء⚘🍃 ◽️چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . . .🌷🍃🕊 👈از راست: شهید علی‌ باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچ‌گاه پیکرش بازنگشت، 👈نفر دوم شهید‌مهدی‌باکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد، 👈نفر سمت چپ هم شهید‌حمید‌باکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر می‌گردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون... هدیه نثار ارواح مطهر شان صلوات❤️ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣وی در یکی از خاطراتش از دانشگاه تهران می‌گفت: زمانی‌که در این دانشگاه، کمونیست‌ها مسلط بودند و دانشجویان مسلمان تنها اتاقی کوچک برای برگزاری نماز داشتند، چون بعضی از دانشجویان خجالت می‌کشیدند که در دانشگاه بخوانند. با این‌که او از ریا نفرت داشت، اما روزی چندین بار در نمازخانه نماز می‌خواند تا دانشجویان دیگر احساس تنها بودن نکنند و خجالت نکشند. 🌹خاطره اى به ياد شهید دکتر مصطفی چمران راوی: آقای مهدی چمران برادر شهید @defae_moghadas2
❣حسن آقا علاقه‌ی زیادی به امام (ره) داشت. به قول معروف در مکتب و رهبری حل شده بود. دیدار با امام که پیش آمد بهترین موقعیت و امتیازی بود که در طول زندگی برایش پیش آمده بود. اما همین که دید همسرش هم علاقه‌ دارد به ملاقات امام (ره) برود، همان یک سهمی را که برای دیدار داشت به او داد و خودش نرفت. @defae_moghadas2
❣مایی که ادعای سربازی امام زمان(عج)را داریم باید حرکات و سکنات ما طوری باشد که آقا ما را به سربازی خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان(عج) را داشته باشیم 🌷خلبان شهیدحبیب الله نمازیان🌷 @defae_moghadas2