eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣پدر جبهه بود. خواهرم به شدت بیمار شده بود، به حدی که پزشک از بهبود آن قطع امید کرده بود. هیچ وسیله ای هم نبود که بتوانیم به پدر خبر بدهیم. کنار بستر خواهرم نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را باز کردیم. پدر بود. بی سلام و علیک رو به مادر گفت: کدام یک از بچه های من بیمار شده؟ مادر گفت: همه خوب هستند! پدر گفت: نه، یکی از بچه ها بیمار و در حد مرگ است. او را به بالین خواهر بردیم. کنارش نشست و چند بار به حالت دعا خدا را صدا زد تا فرزندش شفا پیدا کند. ناگهان خواهرم از بستر بیماری بلند شد. پدر گفت: درجبهه خواب دیدم فرزندم بیمار و در حال مرگ است. 48 ساعت مرخصی گرفتم و از خدا خواستم تا قبل از اینکه اتفاقی بیافتد به بالین فرزندم بیایم و برای سلامتی و شفا او دعا کنم. روز بعد، وقتی خواهرم کامل بهبود پیدا کرده بود، پدر به جبهه برگشت. 🌹🌷🌹 هدیه به شهید محمدرضا انصاری صلوات، @defae_moghadas2
انتخاب بین اسرائیل و شیطان..... ما اسرائیل را شر مطلق می‌دانیم.... در دنیا هیچ‌چیز بدتر از اسرائیل نیست... ✖️ اگر اسرائیل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان می‌ایستیم..... ✖️اگر اسرائیل با کمونیسم بجنگد، ما در کنار کمونیسم می‌ایستیم.... ✖️ اگر اسرائیل با جناح راست بجنگد، ما در کنار جناح راست می‌ایستیم.... این است معنای اسرائیل شر مطلق است. من شخصاً در حد مطالعات و باورهایم هیچ نهادی خطرناک‌تر از اسرائیل نمی‌شناسم..... «منبع: جلد ۱۲ کتاب گام‌به‌گام با امام موسی صدر» @defae_moghadas2
❣ شهیدی که ۷ روز مهمان امام رضا(ع)شد 🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره. ◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه... ◇ رفت جبهه، شهید شد؛ ◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد! ◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا @defae_moghadas2
پرنده ای که مقصدش پرواز است ، از ویرانی لانه اش نمی هراسد ❤️شهید آوینی
❣ازش‌ پرسیدم: چیکار میکنی که‌ این‌ متن‌ ها‌ رو‌ مینویسی؟! گفت: خودمم‌ نمیدونم. اما اگه‌ میخواۍ‌ که‌ اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت‌ نماز‌ بخون آب‌ وضو ‌خشک‌ نشده‌ و‌ هنوز سرت‌ رو‌ برنگردوندی همونجا‌ با همین‌ نیت‌ شروع‌ کن‌ بنویس، بهت‌ میدهند. پ‌ن: رفقاشون‌ میگن‌ میز کار‌ آقاسید همیشه‌ رو به‌ قبله‌ بوده.. 📚 شهید سید مرتضی‌ آوینی @defae_moghadas2
❣سومین شهید روستا را آورده بودند. کنار پدر و مادر شوهرم نشسته بودم که حسن آمد. مِنُ منی کرد و گفت: «من می خواهم به جبهه بروم!» پدر و مادرش گفتند: شما نمی توانی؟ گفت: «چرا؟» دلیل آوردندکه شما تازه 6 ماه است که ازدواج کرده ای، ممکن است بروی و شهید شوی! گفت: «من نمی توانم اینجا بنشینم که دشمن برادرنم را بکشند و کشورم را ویران کنند. من نمی توانم فرمان امامم را پشت سر بگذارم.» نگاهم به نگاه التماس آمیزش افتاد. من گفتم: « اگر خودش راضی باشد من هم راضی ام.» دو روز بعد رفت برای اسم نویسی و اعزام. صبحی که می خواست اعزام شود، خیلی گریه کردم. گفت: «من از خدا چیزی نمی خواهم جز سلامتی رهبرم و آرزوی من هم این است که در راه خدا بجنگم و شهید شوم.» گریه و ناراحتی ام بیشتر شد. گفت: «تو دوست نداری همسر یک شهید بسیجی باشی!» نمی دانم چرا دلم آرام شد. گفتم:« با بچه ای که در راه دارم چه کنم.» گفت:« اگر پسر بود نامش را علی بگذار اگر هم دختر فاطمه!» تا سر کوچه دنبالش رفتم آخرین لحظه برگشت و گفت: «حجاب خودت را حفظ کن، حجاب تو کوبنده تر از خون ما بسیجی هاست.» هنوز 25 روز از رفتنش نگذشته بود که پدر یکی از شهدا به خانه ما آمد و گفت: «همسر شما مجروح شده!» گفتم دروغ نگوئید. می دانم شهید شده، سه شب پیش خوابش را دیدم و گفت: «من به آرزویم رسیدم و امام زمانم را دیدم.» روز بعد رفتم بنیاد شهید جنازه اش را دیدم. یک دست نداشت، خیلی حضرت عباس(ع) را دوست داشت، گفتم چه خوب که عباس گونه شهید شدی. هفت ماه بعد از شهادتش دخترمان فاطمه به دنیا آمد. 🌷🌸🌷 هدیه به شهید حسن اسماعیلی صلوات @defae_moghadas2
گذری در زندگی سردار شهید عزیز الماسی شهید عزیز الماسی درسال ۱۳۴۰ در خانواده­ ای متوسط و در امیدیه متولد شد. شنا و اسب سواری را نزد پدرش آموخت. هفت ساله بود که مادرش را از دست داد و پس از آن، مشکلات او دو چندان شد.مدتی پس از آن نیز پدرش را از دست داد. در سال ۱۳۵۸ از هنرستان فارغ التحصیل شد و در مهر ماه سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه درآمد. وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد او از اولین کسانی بود که به جبهه رفت.چند روزی که در مرخصی به سر می­برد با مراسمی ساده ازدواج کرد و چند روز بعد باز به جبهه برگشت. سال ۱۳۶۵ در آزمون سراسری شرکت کرد و در دانشگاه اهواز قبول شد. بعد از قبولی در دانشگاه، خانواده ­اش را به اهواز منتقل کرد و چند روزی نیز به دانشگاه رفت اما از آنجا که روح بلند عزیز آرام و قرار نداشت، دوری از جبهه را نتوانست تحمل کند. عزیز الماسی دانشگاه را رها کرد و به جبهه برگشت. پس از خاتمه جنگ تحمیلی در یک مأموریت و بدون در نظر گرفتن کمک­ های بی­شمار دولت کویت به عراق در زمان جنگ تحمیلی به آن کشور رفت شهید بزرگوار عزیز الماسی تیمی خبره از بچه های سپاه را برای مهار چاههای نفت با استفاده از شیوه انفجار و به وجود امدن خلا در اطراف چاههای نفتی آتش گرفته را سازماندهی میکند و در قالب نیروهای وزارت نفت به ان کشور رفته و مبادرت به خاموش کردن چاهای مشتعل نفتی انجامید به گونه ای مدرن این کار را به همراه تیمش انجام میدهد که مسئول یک شرکت خارجی که غافل هست این مردان از فرماندهان سپاه و بخصوص نیروی قدس هستند به شهید الماسی پیشنهاد هنگفت همکاری با شرکت مطبوعش میدهد. سپس این شهید بزرگوار پس از بازگشت از کویت با پولهایی که ازدولت کویت دریافت کرده است عازم لبنان میشود تا در سال ۷۱ چاه شماره ۵۰ نفتی اهواز را منافقین به اتش میکشند که دوباره این مرد خستگی ناپذیر جهاد و سرباز خمینی به ایران میاید با بسیج امکانات سپاه نقش مهمی در مهار فوران این چاه به عنوان یکی از بی نظیرترین عملیات های مهار فوران چاه های نفت، در کنار دلاورمردان صنعت نفت داشت.فوران چاه شماره ۵۰ اهواز با خروج۷۰ هزار بشکه نفت، ۱۱۰ متر ارتفاع شعله آتش ، ۱۵۰۰ درجه سانتی گراد حرارت محیط و بیش از ۳ هزار پوند بر اینچ مربع فشار، یکی از نادرترین حوادث به وقوع پیوسته برای چاه های نفت و گاز در دنیا بود. این چاه در ۲۵ بهمن ۱۳۷۱ دچار انفجار و عملیات اطفاء حریق چاه از ۲۶ بهمن و تنها چند ساعت پس از شعله ور شدن آن آغاز شد. مهار این چاه ۴۵ روز به طول انجامید و شهید الماسی در جریان مهار آتش این چاه نفتی در ۱۷ اسفند ۱۳۷۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بزرگش به لقاء معبودش شتافت. @defae_moghadas2