2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣خاطره همسر شهید موسی رجبی از تشییع پیکر شهید😔
🔸 گفتند همسر شما مثل امام حسین (علیه السلام) بدون سر شهید شد.
گفتم: نه اقا موسی به من قول داده، یک لحظه چشماشو باز کنه و منو ببینه...
#عند_ربهم_يرزقون
#قرارگاه_فرهنگی_دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
❣انتشار بمناسبت سالگرد شهادت شهید دوران
🌹شهید دوران، حقیقتی شبیه افسانهها
♦️رهبر انقلاب اسلامی: ما در سابقهى اين پايگاه [پایگاه هوایی شهید نوژه همدان] كسى مثل شهيد عباس دوران را داريم، كه بهخاطر ايمان جان خودش را آشكار و صريح بر سر يك هدف گذاشت. اگر ماجراى شهيد دوران را در كتابها خوانده بوديم يا امروز هر كس مىخواند، احتمال مىداد كه #افسانه باشد؛ اما ما آن را با چشم خودمان ديديم، كه اگر نديده بوديم، مىگفتيم افسانه است. اينها شوخى نيست؛ اينها عظمت دارد؛ همت انسانها اينجور است و ما بايستى در هر بخشى همت كنيم. ۱۳۸۳/۰۴/۱۸
👆تصویری از حضور فرمانده کل قوا بر مزار سرلشگر خلبان شهید #عباس_دوران در ۱۴اردیبهشتماه ۱۳۸۷ در شیراز
@defae_moghadas2
❣
❣ ۳۰ تیر سالگرد شهادت ابر قهرمان ملی ایران، خلبان شهید عباس دوران
🔸در ابتدای جنگ و گذشت مدت کمی از پیروزی انقلاب، اداره کشور بسیار سخت بود. صدام و دستگاه تبلیغاتی غرب جای جلاد و شهید را عوض کرده بودند و حمله به زیرساخت های صنعتی و نفتی کشور تشدید شده بود.
🔸جنگ با همه فجایعش یک طرف، و حمایت دیپلماتیک کشورهای عربی و غربی از حزب بعث هم یک طرف! صدام قبل از آغاز جنگ، خیلی هوشمندانه میزبانی عراق در خصوص کنفرانس جنبش عدم تعهد را گرفته بود تا با شروع جنگ، به لحاظ ارتباط دیپلماتیک با کشورهای جهان در موضع برتری نسبت به ایران باشد.
🔸تلاشهای دیپلماتیک ایران به منظور تغییر میزبانی عراق در خصوص این رویداد بزرگ جهانی بی نتیجه ماند و در عین ناباوری، یک کشور متجاوز که باید از سوی مجامع جهانی تحریم میشد، میزبانی بزرگترین جلسه سیاسی جهان را در دست گرفته بود!
🔸هرچند که شهید دوران در ماجرای کودتای نوژه نقشی نداشت اما از جمله ده ها نیروهایی بود که در کنار دیگران تصمیم بر خانه نشینی اش صادر شده بود اما با شروع جنگ به همراه بعضی از همکاران خود کتباً اعلام کرد که: حاضر است برای انقلاب به طور رایگان نیز کار کند و اینگونه بود که او مجدداً به ارتش بازگشت.
🔸به اصل ماجرا برگردیم. تلاشهای دیپلماتیک برای حل مسأله حاصلی جز تحقیر عزت ملی ایرانیان نداشت و انجام عملیات نظامی هم به احتمال زیاد فاقد نتیجه بود زیرا صدام از غربیها سامانههای پدافندی پیشرفتهای دریافت و حدود ۲۷ لایه پدافندی مرسوم در نزدیکی مرز تا بغداد و ۳ لایه پدافندی غیرقابل نفوذ نیز در نزدیکی بغداد تدارک دیده بود.
🔸او علناً در یک رجزخوانیِ تحقیر آمیز، نیروهای ایرانی را ترسو معرفی و بیان داشت که: «هیچ خلبان ایرانی برای برهم زدن اجلاس حتی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد را هم ندارد!»
🔸در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۳۰ شهید دوران و کمک خلبانش به نام منصور کاظمیان در یک فروند فانتوم اف ۴ مأموریت مییابند تا پالایشگاه الدوره بغداد را هدف قرار دهند تا دود آن در کل بغداد نمایان شود و خبرنگاران مستقر در هتل محل برگزاری اجلاس هم که از قبل در آنجا مستقر شده بودند آن را برای جهانیان مخابره کرده و از این طریق کنفرانس لغو شود!
🔸شهید دوران جهت مخفی شدن از دید رادارها با ارتفاع ۱۰ متر از سطح زمین حرکت کرد و با رسیدن به نزدیک بغداد با ۳ لایه پدافند و دیواره آتش سنگین مقابله میکند و ابتدا دیواره صوتی هواپیمای خود را می شکند تا صدای حضور ایرانیان در حومه بغداد به گوش جهانیان برسد!
🔸پالایشگاه الدوره در ۱۰ کیلومتری بغداد هدف قرار گرفت و دود سیاهی از آن بلند شد که نه فقط در بغداد، بلکه در شهرهای اطراف آن نیز دیده می شد! اینک دو جوان ایرانیِ با غیرت، تک و تنها، با سرعت ۲۰۰۰ کیلومتر بر ساعت و به نمایندگی از ملت ایران بر فراز آسمان بغداد حضور دارند!
🔸به ناگاه هواپیمای آنها مورد اصابت موشک قرار می گیرد و کمک خلبان از شهید دوران میخواهد که با یکدیگر ایجکت و خارج شوند اما او مخالفت میکند و می گوید: حق نداری که دکمه ایجکت مرا فشار دهی! کمک خلبان خودش به تنهایی با چتر در بغداد فرود آمد و اسیر شد و اما...
🔸اما برای شهید دوران ماجرا جور دیگری رقم خورد! تیمسار خلبان بهرام مشیری از دوستان او میگوید که عباس همیشه می گفت: چیزی به نام ایجکت و اسارت برای من در کار نخواهد بود و من بدنم را به همراه هواپیمایم بر دشمن خواهم کوبید!
🔸عباس صادق بود و با صرفنظر کردن از خروج اضطراری، مسیر جنگنده در حال سوختن خود را با هدف ناامن جلوه دادن بیشتر بغداد و تحقیر صدام به سختی به سمت هتل محل برگزاری اجلاس برد و به آنجا کوبید. در آن لحظه صدای یک بمب خبری در همه رسانه های جهان پیچید و آن این بود که: یک خلبان ایرانی خود را به بغداد رساند و هواپیمایش را به هتل محل برگزاری اجلاس سران عدم تعهد زد، آیا کنفرانس لغو میشود؟
🔸مدتی بعد فیدل کاسترو پس از وحشت همه کشورهای عضو و عدم تمایل آنان در خصوص میزبانی بغداد، اعلام نمود که اجلاس بعدی در کشور هند تشکیل خواهد شد و همه کشورهای عضو نیز با این تغییر موافقت کردند و با خون جوانان وطن یک شکست بزرگ سیاسی دیگر برای غربی ها رقم خورد.
🔸سرانجام ۲۰ سال بعد و در سال ۱۳۸۱ تکه کوچکی از استخوان پای شهید دوران در زادگاهش شیراز دفن شد.
♦️شهید دوران از جوانان زمان شاه بود و در آمریکا درس می خواند و هیچ ربطی هم به سپاه و بسیج نداشت و یک ارتشی بود با ریشی سه تیغ (ارتش فدای ملت) و در شهر کورش هخامنشی (شیراز) بزرگ شد اما به همه جهانیان فهماند که وقتی کسی حقوق کشورش را از طریق دیپلماسی به رسمیت نشناسد، دیگر این میدان و خون است که بر دیپلماسی برتری دارد!
✍علی جهانبخش، قاضی دادگستری
@defae_moghadas2
❣
❣ وصیت نامه شهید قنبر علی بابازاده درباره حجاب
محل شهادت : شلمچه
📌 خواهرم شما رسالت حضرت زهرا سلام الله علیها را بر دوش دارید ، حجاب خودتان را رعایت کنید .موج خروشان خون مرا به گوش تمامی مستکبران و خائنان برسانید و به آنها بگویید: به خون پاک تمامی شهدا قسم ،حق مظلوم را از شما ظالمان خواهیم گرفت. همیشه به یاد خدا باشید که خداوند شما را در همه حال یار و یاور است.
شهید #قنبر_علی_بابازاده🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
❣مقتل عشق
🌷از ۱۴ ساگی پایش به جبهه باز شد. به سن قانونی که رسید رسماً شد پاسدار، اما هیچ وقت لباس سپاه نمیپوشید و با همان لباس بسیجی خدمت می کرد. می گفتم: چرا لباس سپاه را نمی پوشی؟
با خنده میگفت: من هنوز اندازة این لباس نشدم، هر وقت خدا توفیق و لیاقت پوشیدن این لباس را به من داد، حتماً می پوشم!
تمام خاطراتش یک طرف، آخرین دیدارش یک طرف. تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس!
کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی!
دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری.
از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بلاخره مادرم هم راضی شد.
به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره!
رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند...
☝راوی مادر شهید
📚منبع: راز یک پروانه!(جلد ۹، مجموعه شمع صراط)
💐🌾💐
هدیه به شهید عبدالواحد نصیرپور صلوات
↘
تولد: 1345- مرودشت
شهادت: 20/1/1367-منطقه عملیاتی والفجر ۱۰
فرمانده گروهان بهداری-لشکر ۱۹فجر
@defae_moghadas2
❣
❣آنان کہ یك عمر مرده اند ،
یك لحظه هم شھید نخواهند شد ..
شھـادت یك عمر زندگے است ،
نه یك اتفاق!!
ای شھدا برای ما حمد بخوانید
کہ شما زنده اید و ما مرده..
تا ابد به شما مدیونیم...
#شهدای_خوشنام
@defae_moghadas2
❣
❣((شهیدی که خلقاً و خُلقاً همانند شهید ابراهیم هادی بود))
🌷داوود عابدی که یکی از یلان گردان میثم بود، با صدای رسا و قشنگی روضه می خواند و با لهجه اصیل تهرانی و بسیار تو دلی دعا می کرد. بچه ها به داوود می گفتن: «داوود غزلی»…
🌿علی رغم اینکه یک بار هم شهید هادی را ندیده بود اما او را الگوی خود قرار داد. وی آن چنان از نظر سیما و چهره به ابراهیم هادی شباهت داشت که وقتی وارد مجلس ختم شهید هادی شد او را با ابراهیم اشتباه گرفتند.
🌷شهید عابدی اخلاقا و رفتارا نیز همانند معشوق شهیدش بود. او توانست در اوایل جنگ هیئت رزمندگان با عنوان محبان المرتضی را در کشور راه اندازی کند.
#بخشی_از_وصیتنامه
《بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت. در خط رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید. با کسانی که در خط رهبر قدم بر نمی دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید.》
@defae_moghadas2
❣
❣همان روزهای اول جنگ، هشت فروندی با عباس به خاک عراق حمله میکردیم؛ يك دستة چهار فروندي، پایگاه هوایی امالقصر و دستة چهار فروندي ديگر، پایگاه هوایی الشعیبیه را بمباران كرد. در عمليات ديگري يك دستة چهار فروندی، که من لیدر بودم، همراه عباس از بوشهر بلند شدیم و نيروگاه برق الحارثیه را زدیم که تا سالها بصره بهخاطر آن خاموش بود؛ چون نيروگاه بهکلی از بین رفت.
آن روزها ما با این دستههای پروازی و با اشارة یک انگشت کاری میکردیم که چند میلیارد سرمایة عراق در چند دقیقه از بین میرفت؛ شاید بخش عمدة این کار عظیم، که بهنوعی سرعت عراق در حمله و تصرف خاک ایران را کند میکرد، روی دوش عباس بود؛ به این دلیل که بیشترین مأموریتهای برونمرزی و بمبارانها را عباس انجام میداد. برایش زمان استراحت و عصر و شب معنی نداشت.
چون بهصورت شبانهروز در پايگاه بوشهر عملیات داشتيم، همة خانوادهها را از آنجا تخلیه کرده بودیم. همسران خلبانها نبودند كه حداقل لباس پرواز آنها را بشويند. به یاد دارم وقتی عباس پس از گذشت حدود یک ماه لباس سربازی را از تنش خارج کرد، لباسش از بس عرق مكيده بود، صاف ماند؛ گويي آدمي درون لباس وجود دارد!
نیمهشب 12 مهرماه 1359، یک فراگ یا دستورالعمل انجام مأموریت از تهران آمد. گفته شده بود نیروی زمینی ما در شمال خرمشهر میخواهند علیه دشمن وارد عمل شوند، نیاز به منور برای روشنشدن منطقه دارند.
قرار شد یک هواپیما بههمراه منور برایشان بفرستیم تا منورها را روی منطقه خالی کنند. آن شب من و [مرحوم] ابراهیم کاکاوند، که مسئول شب بودیم، باهم مشورت میکردیم که این موقع شب به چه کسی بگوییم؛ ناگهان صدایی در تاریکی گفت: کاکو! مشکلت چی هست؟ من میروم.
صدا صدای عباس بود که همیشه با لفظ کاکو ما را صدا میزد. گوشهای در تاریکی نشسته بود و سیگار میکشید.
گفتم: نه عباس! تو امروز دو تا پرواز رفتی، الان مینیبوس را میفرستم آشیانه، از خوابگاه یکی را میآورد؛
درحالیکه سیگارش را بهسمتی میانداخت، گفت: نه کاکو! کسی را بیدار نکن، خودم میروم.
یک کمکی آوردیم. منورها را زیر هواپیما کار گذاشتیم. ساعت دو شب عباس روی باند رفت و پرید؛ بهعلت شنود دشمن، معمولاً بعد از پریدن با خلبان ارتباط رادیویی نداشتیم. نیم ساعت نگذشته بود که خبر دادند هواپیما در حال برگشت است و عباس نشست؛ به طور بیسابقهای تمام سیستم برق هواپیما ازکار افتاده بود و چون بدون برق هیچ کاری نمیشود کرد، مجبور به برگشت و نشستن شده بود؛ البته این هم از تجربة عباس بود که بدون مشکل، هواپیما را سالم به زمین نشاند.
قرار شد منورها روی هواپیمای دیگر ببندیم و دو خلبان دیگر را بفرستیم. عباس بهسمتم آمد و گفت: کاکو! کار را که کرد! با خندة شیرینی ادامه داد: آنکه تمام کرد!
نمیشد روی حرفش حرف زد. دوباره سوار شد و رفت، منورها را روی منطقه ریخت و برگشت؛ یعنی در طول 24 ساعت، چهار بار پریده بود!
روز بعد خبردار شدیم، آن شب نیروهای زمینی ما هم به بهترین شکل وارد عمل شدند و کار با اطمینان به پایان رسیده است.
راوی امیر خلبان ضرابی
از کتاب شبیه افسانه ها
🌹🌷🌹
هدیه به امیر خلبان شهید عباس دوران صلوات،،
@defae_moghadas2
❣