3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣صحبت های #شهید حسن باقری
گوش کنین چقد شباهت داره به این روزهای ما
فعالیت امروز هدیه به روح شهدا 🍃
شادی روحشان صلوات 🌹
@defae_moghadas2
❣
❣شهید دهقان، تکه کلامی داشت که میگفت:
یه چادری از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
به خانم ها ارث رسیده و داشتن این #حجاب و حفظ کردن اون لیاقت میخواد..✨
و حجاب دریست به سوی بهشت
همان حجابی که تقوا را افزون میکند
شهید#محمدرضا_دهقان_امیری🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
❣#محرم_نامه_شهدایی
🖤شهید مدافعحرم #حسین_معز_غلامی
▪️شب پنجم محرم بود. حسین گفت:«میای بریم هیئت؟ دعوتم کردهاند باید برم بخونم.» گفتم:«بریم.» با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شبِ محرّم رو وقت میذاره و میره اونجا.
▪️وقتی رسیدیم جلوی هیئت، بهمون گفتند هنوز شروع نشده. حسین گفت:«مشکلی نداره! ما منتظر میمونیم تا شروع بشه.» نیمساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد.
▪️وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم! دیدم کلا سهچهار نفر نشستهاند و یک نفر مشغول قرآنخواندنه. بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خواندنِ زیارت عاشورا و روضه. چشمهاش رو بسته بود و میخوند و به جمعیّت هم هیچکاری نداشت.
▪️توی راهِ برگشت، بهش گفتم:«حاج حسین! شما میدونستی اینجا اینقدر خلوته؟» گفت: «بله! من هرسال قول دادهام یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی توی این مجالس خلوت که معروف هم نیستند، عنایاتی به آدم میشه که هیچکجا همچین چیزی پیدا نمیشه.»
🎙راوے: دوست شهید
@defae_moghadas2
❣
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣از زبان مادر🍃
«در طى سفرهایى که به مشهد رفته بودم این سفر باروح ترین سفر بود.
با تأکید او مرتّب به حرم میرفتم
می گفت: مادرم، اگر قصور و خطایى از من دیدى ببخش!
مادرم، اگر زمانى صدایم ناخودآگاه بر روى شما بلند شد، مرا ببخش!
مادرم، اگر فرزندى مطیع و فرمانبر نبودم، مرا ببخش!
مادرم، در این مشهد مقدس دعایم کن شهید شوم!»
و من در جوابش چنین مىگفتم:
من دعا نمیکنم که شهید شوى، بلکه دعا مى کنم که خدا هرچه صلاح توست، مقدّرت گرداند.
ولى او در جوابم میگفت: نه، حتماً باید دعا کنى که شهید شوم، چون روز قیامت برسد در مقابل حساب خداوندى زانوهاى بزرگان سست مىشود و تو اگر مى خواهى شفیعى در آن دنیا داشته باشى، دعا کن که شهید شوم»
#شهید_رسول_گلبنحقیقی
آخرین مسئولیت: مسئول محور
#شهادت: ۱۳۶۲/۵/۷
#ارتفاعات_حاجعمران
#عملیات_والفجر۲
@defae_moghadas2
❣
❣یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
🌴 #شادی_روحشون_صلوات
@defae_moghadas2
❣
﷽
❣#محرم_نامه_شهدایی②①
🖤شهید مدافعحرم محمود رادمهر
▪️در مأموریتها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر!
▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امامحسین علیهالسلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
▪️گفت: مادرم، عزادار امامحسین علیهالسلام بودن محرم و صفر نمیخواهد! ما همیشه عزادار حسینیم...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
شهید#محمود_رادمهر🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
❣«مهمانِ شهید»
مهمان حبیب خداست آقای هنیه.ما ایرانی ها آدمهای مهمان نوازی هستیم.بخدا این را همه دنیا می دانند.
شرمنده ایم.
آقای هنیه یادتان هست روزی که خبر شهادت پسرها و نوه هایتان را شنیدید چقدر آرامبودید؟
یادتان هست رفتید به همسرتان که بستری بود سرسلامتی دادید؟
آقای هنیه....
حالا غم شهادت شما را کی به ام الشهدا سر سلامتی بدهد؟
کاش توی تهران ما شهید نمی شدید.شما مهمان ما بودید!
کاش دروغ بود.
یا صاحب الزمان ادرکنی😭
@defae_moghadas2
❣
❣ شب جمعه بود.من و حسن نگهبان بودیم.نوبت نگهبانی حسن بود, رادیو را روشن کرده و دعای کمیل گوش می داد. یک لحظه رد شدم, دیدم صدای هق هق گریه اش همراه با فرازهای کمیل بلند است.
صبح, دوباره نوبت نگهبانی به حسن افتاد و دوباره روی همان جا نشست و این بار دعای ندبه گوش می داد.
دعا به فراز های أین بقیه الله رسیده بود. صدای افتادن چیزی امد. دویدم سمت اتاق. دیدم اسلحه یک سمت افتاده, حسن هم یک سمت. حسن به شدت می لرزید, مثل کسانی که دچار تشنج می شوند. هر چه صدایش زدم فایده نداشت. یک خودکار گذاشتم بین دو انگشت پایش و محکم فشار دادم, از درد به حال اولش امد و شروع کرد به گریه.
هرچه پرسیدم چه شد نگفت.
یکی دوماه گذشت.
حسن مقدمات اعزامش را انجام داده و اماده رفتن. بود. با موتور از جایی رد می شدیم. گفتم حسن اخر جریان ان صبح را نگفتی؟
موتور را نگه داشت. گفت می گم, اما تا زنده ام به کسی نگو!
گفت:ان روز صبح خیلی صدای اقایم زدم که بیاید, بلاخره امد. اما اقا یک دریا بود, ظرفیت وجودی من به اندازه یک استکان, بنابراین تاب دیدنش را نداشتم و افتادم!
گفتم خوب؟
گفت خوب, ان چیزی را که از ایشان می خواستم گرفتم!
گفتم چی؟
گفت بماند!
وقتی یکی دو ماه بعد, پیکر شهیدش از عملیات فتح المبین برگشت فهمیدم چه خواسته!
🌷روز بعد از شهادت حسن بود. می خواستم برم شاهچراغ، باران شدیدی گرفت، چتر نداشتم. حسن چتر بدست آمد و گفت: «مادر بیا زیر چتر! زبانم بند آمده بود مرا رساند و برای همیشه رفت!»
🌿🌹🌷🌹🌿
هدیه به شهید محمد حسن روزی طلب صلوات-
@defae_moghadas2
❣