❣#محرم_نامه_شهدایی
🖤شهید مدافعحرم #حسین_معز_غلامی
▪️شب پنجم محرم بود. حسین گفت:«میای بریم هیئت؟ دعوتم کردهاند باید برم بخونم.» گفتم:«بریم.» با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شبِ محرّم رو وقت میذاره و میره اونجا.
▪️وقتی رسیدیم جلوی هیئت، بهمون گفتند هنوز شروع نشده. حسین گفت:«مشکلی نداره! ما منتظر میمونیم تا شروع بشه.» نیمساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد.
▪️وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم! دیدم کلا سهچهار نفر نشستهاند و یک نفر مشغول قرآنخواندنه. بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خواندنِ زیارت عاشورا و روضه. چشمهاش رو بسته بود و میخوند و به جمعیّت هم هیچکاری نداشت.
▪️توی راهِ برگشت، بهش گفتم:«حاج حسین! شما میدونستی اینجا اینقدر خلوته؟» گفت: «بله! من هرسال قول دادهام یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی توی این مجالس خلوت که معروف هم نیستند، عنایاتی به آدم میشه که هیچکجا همچین چیزی پیدا نمیشه.»
🎙راوے: دوست شهید
@defae_moghadas2
❣
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣از زبان مادر🍃
«در طى سفرهایى که به مشهد رفته بودم این سفر باروح ترین سفر بود.
با تأکید او مرتّب به حرم میرفتم
می گفت: مادرم، اگر قصور و خطایى از من دیدى ببخش!
مادرم، اگر زمانى صدایم ناخودآگاه بر روى شما بلند شد، مرا ببخش!
مادرم، اگر فرزندى مطیع و فرمانبر نبودم، مرا ببخش!
مادرم، در این مشهد مقدس دعایم کن شهید شوم!»
و من در جوابش چنین مىگفتم:
من دعا نمیکنم که شهید شوى، بلکه دعا مى کنم که خدا هرچه صلاح توست، مقدّرت گرداند.
ولى او در جوابم میگفت: نه، حتماً باید دعا کنى که شهید شوم، چون روز قیامت برسد در مقابل حساب خداوندى زانوهاى بزرگان سست مىشود و تو اگر مى خواهى شفیعى در آن دنیا داشته باشى، دعا کن که شهید شوم»
#شهید_رسول_گلبنحقیقی
آخرین مسئولیت: مسئول محور
#شهادت: ۱۳۶۲/۵/۷
#ارتفاعات_حاجعمران
#عملیات_والفجر۲
@defae_moghadas2
❣
❣یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
🌴 #شادی_روحشون_صلوات
@defae_moghadas2
❣
﷽
❣#محرم_نامه_شهدایی②①
🖤شهید مدافعحرم محمود رادمهر
▪️در مأموریتها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر!
▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امامحسین علیهالسلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
▪️گفت: مادرم، عزادار امامحسین علیهالسلام بودن محرم و صفر نمیخواهد! ما همیشه عزادار حسینیم...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
شهید#محمود_رادمهر🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
❣«مهمانِ شهید»
مهمان حبیب خداست آقای هنیه.ما ایرانی ها آدمهای مهمان نوازی هستیم.بخدا این را همه دنیا می دانند.
شرمنده ایم.
آقای هنیه یادتان هست روزی که خبر شهادت پسرها و نوه هایتان را شنیدید چقدر آرامبودید؟
یادتان هست رفتید به همسرتان که بستری بود سرسلامتی دادید؟
آقای هنیه....
حالا غم شهادت شما را کی به ام الشهدا سر سلامتی بدهد؟
کاش توی تهران ما شهید نمی شدید.شما مهمان ما بودید!
کاش دروغ بود.
یا صاحب الزمان ادرکنی😭
@defae_moghadas2
❣
❣ شب جمعه بود.من و حسن نگهبان بودیم.نوبت نگهبانی حسن بود, رادیو را روشن کرده و دعای کمیل گوش می داد. یک لحظه رد شدم, دیدم صدای هق هق گریه اش همراه با فرازهای کمیل بلند است.
صبح, دوباره نوبت نگهبانی به حسن افتاد و دوباره روی همان جا نشست و این بار دعای ندبه گوش می داد.
دعا به فراز های أین بقیه الله رسیده بود. صدای افتادن چیزی امد. دویدم سمت اتاق. دیدم اسلحه یک سمت افتاده, حسن هم یک سمت. حسن به شدت می لرزید, مثل کسانی که دچار تشنج می شوند. هر چه صدایش زدم فایده نداشت. یک خودکار گذاشتم بین دو انگشت پایش و محکم فشار دادم, از درد به حال اولش امد و شروع کرد به گریه.
هرچه پرسیدم چه شد نگفت.
یکی دوماه گذشت.
حسن مقدمات اعزامش را انجام داده و اماده رفتن. بود. با موتور از جایی رد می شدیم. گفتم حسن اخر جریان ان صبح را نگفتی؟
موتور را نگه داشت. گفت می گم, اما تا زنده ام به کسی نگو!
گفت:ان روز صبح خیلی صدای اقایم زدم که بیاید, بلاخره امد. اما اقا یک دریا بود, ظرفیت وجودی من به اندازه یک استکان, بنابراین تاب دیدنش را نداشتم و افتادم!
گفتم خوب؟
گفت خوب, ان چیزی را که از ایشان می خواستم گرفتم!
گفتم چی؟
گفت بماند!
وقتی یکی دو ماه بعد, پیکر شهیدش از عملیات فتح المبین برگشت فهمیدم چه خواسته!
🌷روز بعد از شهادت حسن بود. می خواستم برم شاهچراغ، باران شدیدی گرفت، چتر نداشتم. حسن چتر بدست آمد و گفت: «مادر بیا زیر چتر! زبانم بند آمده بود مرا رساند و برای همیشه رفت!»
🌿🌹🌷🌹🌿
هدیه به شهید محمد حسن روزی طلب صلوات-
@defae_moghadas2
❣
❣شهید شعبان رضایی از شهدای عزیز عملیات رمضان در حالی که هردو پای او بر اثر انفجار مین قطع شده بود در وسط میدان مین در مقابل پاسگاه زید عراق با فریاد یا مهدی عج و یا حسین ع و خواندن اشعار حماسی باعث بالا رفتن روحیه رزمندگان شد و نیروهای گردان را از میدان مین عبور داد و خود درهمان نقطه آسمانی شد.
🔸همزاد کویریم تب باران داریم ....در سینه دلی شکسته پنهان داریم.
در دفتر خاطرات خود بنویسید ما هرچه که داریم از شهیدان داریم.
🔸راوی :همرزم شهید
محمد فتحی
@defae_moghadas2
❣
❣خاطره
میخواست برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد!
آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد!
شهید محسن حججی
@defae_moghadas2
❣
43.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣وصال یار...
🌷نگاهی به مراسم حضور خانوادههای معظم ۴ شهید والامقام تازه شناسایی شده در قطعه شهدای گمنام گلزار مطهر شهدای دارالرحمه شیراز پس از بیش از سی سال چشم انتظاری...
@defae_moghadas2
❣
❣خداوندا تو را سپاسگزارم از این که قرآن را به ما آموختی و ما را به دین و آیینت آشنا ساختی و به ما گوش، چشم و قلبی روشن عطا فرمودی. خداوندا تنها راه سعادت و خوشبختی خود را در این دانشگاه انسان ساز و الگو پرور یافتم. خدایا هدیهای جز خون ناقابل خود را نیافتم که آن را تقدیم کنم. از من بپذیر.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌹شهید والا مقام مهیار برفر
تاریخ تولد:۱۳۴۵/۱۱/۱۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
محل شهادت: فاو
نام عملیات: والفجر هشت
@defae_moghadas2
❣
❣آدم عجیبی بود. کم حرف، پرکار، نترس، با اخلاص، ایثارگر. شجاعتش در عرصه نبرد زبانزد همه بود. قبل از عملیات بدر با تدبیر فرماندهان و مسئولین تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گروهان ذوالفقار تشکیل شد که گلچینی از بهترین و زبده ترین نیروها بود."مهیار برفر " هم جزء همین گروهان بود. یک روز داشتم پشت ساختمان گروهان سیدالشهداء(ع) در سایت خیبر لباسهایم را میشستم. شلواری که پوشیده بودم سر زانویش پاره بود. برادر برفر چشمش افتاد به آن پارگی و خیلی متواضعانه گفت: مگه شلواری غیر از این نداری؟ خندیدم و گفتم: نه؛ همین را که دارم می پوشم.
رفت و بعد از چند دقیقه با یک شلواری کُرهای نو که آن روزها خیلی خواهان داشت و فقط به نیروهای قدیمی و با سابقه و یا افراد خاص تعلق می گرفت برگشت و گفت: این مال شما. هر چه اصرار کردم که نميشود و نمیخواهم فایدهای نداشت و آن را به من هديه داد. "مهیار برفر"حتی به اندازه یک شلوار هم دلبستگی به این دنیا نداشت و مانند خیلی از دوستانش در حماسه فتح فاو در والفجر 8 بار خود را بست و به اعلی علیین رسید.
✍ عبدالرحیم کاووسی
@defae_moghadas2
❣