eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ❣②① 🖤شهید مدافع‌حرم محمود رادمهر ▪️در مأموریت‌ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر! ‌‌ ▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امام‌حسین علیه‌السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست! ‌‌ ▪️گفت: مادرم، عزادار امام‌حسین علیه‌السلام بودن محرم و صفر نمی‌خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم... 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید شهید🕊🌹 @defae_moghadas2
❣«مهمانِ شهید» مهمان حبیب خداست آقای هنیه.ما ایرانی ها آدم‌های مهمان‌ نوازی هستیم.بخدا این را همه دنیا می دانند. شرمنده ایم. آقای هنیه یادتان هست روزی که خبر شهادت پسرها و نوه هایتان را شنیدید چقدر آرام‌بودید؟ یادتان هست رفتید به همسرتان که بستری بود سرسلامتی دادید؟ آقای هنیه.... حالا غم شهادت شما را کی به ام الشهدا سر سلامتی بدهد؟ کاش توی تهران ما شهید نمی شدید.شما مهمان ما بودید! کاش دروغ بود. یا صاحب الزمان ادرکنی😭 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ شب جمعه بود.من و حسن نگهبان بودیم.نوبت نگهبانی حسن بود, رادیو را روشن کرده و دعای کمیل گوش می داد. یک لحظه رد شدم, دیدم صدای هق هق گریه اش همراه با فرازهای کمیل بلند است. صبح, دوباره نوبت نگهبانی به حسن افتاد و دوباره روی همان جا نشست و این بار دعای ندبه گوش می داد. دعا به فراز های أین بقیه الله رسیده بود. صدای افتادن چیزی امد. دویدم سمت اتاق. دیدم اسلحه یک سمت افتاده, حسن هم یک سمت. حسن به شدت می لرزید, مثل کسانی که دچار تشنج می شوند. هر چه صدایش زدم فایده نداشت. یک خودکار گذاشتم بین دو انگشت پایش و محکم فشار دادم, از درد به حال اولش امد و شروع کرد به گریه. هرچه پرسیدم چه شد نگفت. یکی دوماه گذشت. حسن مقدمات اعزامش را انجام داده و اماده رفتن. بود. با موتور از جایی رد می شدیم. گفتم حسن اخر جریان ان صبح را نگفتی؟ موتور را نگه داشت. گفت می گم, اما تا زنده ام به کسی نگو! گفت:ان روز صبح خیلی صدای اقایم زدم که بیاید, بلاخره امد. اما اقا یک دریا بود, ظرفیت وجودی من به اندازه یک استکان, بنابراین تاب دیدنش را نداشتم و افتادم! گفتم خوب؟ گفت خوب, ان چیزی را که از ایشان می خواستم گرفتم! گفتم چی؟ گفت بماند! وقتی یکی دو ماه بعد, پیکر شهیدش از عملیات فتح المبین برگشت فهمیدم چه خواسته! 🌷روز بعد از شهادت حسن بود. می خواستم برم شاهچراغ، باران شدیدی گرفت، چتر نداشتم. حسن چتر بدست آمد و گفت: «مادر بیا زیر چتر! زبانم بند آمده بود مرا رساند و برای همیشه رفت!» 🌿🌹🌷🌹🌿 هدیه به شهید محمد حسن روزی طلب صلوات-  @defae_moghadas2
❣شهید شعبان رضایی از شهدای عزیز عملیات رمضان در حالی که هردو پای او بر اثر انفجار مین قطع شده بود در وسط میدان مین در مقابل پاسگاه زید عراق با فریاد یا مهدی عج و یا حسین ع و خواندن اشعار حماسی باعث بالا رفتن روحیه رزمندگان شد و نیروهای گردان را از میدان مین عبور داد و خود درهمان نقطه آسمانی شد. 🔸همزاد کویریم تب باران داریم ....در سینه دلی شکسته پنهان داریم. در دفتر خاطرات خود بنویسید ما هرچه که داریم از شهیدان داریم. 🔸راوی :همرزم شهید محمد فتحی @defae_moghadas2
❣خاطره می‌خواست برود سرڪار از پله‌هاے آپارتمان، تندتند پایین مےآمد! آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪے رد مےڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید، بهش سلام ڪردم‌ گفتم: آرام‌تر فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـے سرِڪارٺ! سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت علی‌آقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقه‌ها شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب مے اندازد! شهید محسن حججی @defae_moghadas2
43.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصال یار... 🌷نگاهی به مراسم حضور خانواده‌های معظم ۴ شهید والامقام تازه شناسایی شده در قطعه شهدای گمنام گلزار مطهر شهدای دارالرحمه شیراز پس از بیش از سی سال چشم انتظاری... @defae_moghadas2
❣خداوندا تو را سپاسگزارم از این ‎که قرآن را به ما آموختی و ما را به دین و آیینت آشنا ساختی و به ما گوش، چشم و قلبی روشن عطا فرمودی. خداوندا تنها راه سعادت و خوشبختی خود را در این دانشگاه انسان ‌ساز و الگو پرور یافتم. خدایا هدیه‎ای جز خون ناقابل خود را نیافتم که آن را تقدیم کنم. از من بپذیر. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌹شهید والا مقام مهیار برفر تاریخ تولد:۱۳۴۵/۱۱/۱۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت: فاو نام عملیات: والفجر هشت @defae_moghadas2
❣آدم عجیبی بود. کم حرف، پرکار، نترس، با اخلاص، ایثارگر. شجاعتش در عرصه نبرد زبانزد همه بود. قبل از عملیات بدر با تدبیر فرماندهان و مسئولین تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گروهان ذوالفقار تشکیل شد که گلچینی از بهترین و زبده ترین نیروها بود."مهیار برفر " هم جزء همین گروهان بود. یک روز داشتم پشت ساختمان گروهان سیدالشهداء(ع) در سایت خیبر لباس‌هایم را می‌شستم. شلواری که پوشیده بودم سر زانویش پاره بود. برادر برفر چشمش افتاد به آن پارگی و خیلی متواضعانه گفت: مگه شلواری غیر از این نداری؟ خندیدم و گفتم: نه؛ همین را که دارم می پوشم. رفت و بعد از چند دقیقه با یک شلواری کُره‌ای نو که آن روزها خیلی خواهان داشت و فقط به نیروهای قدیمی و با سابقه و یا افراد خاص تعلق می گرفت برگشت و گفت: این مال شما. هر چه اصرار کردم که نمي‌شود و نمی‌خواهم فایده‌ای نداشت و آ‌ن را به من هديه داد. "مهیار برفر"حتی به اندازه یک شلوار هم دلبستگی به این دنیا نداشت و مانند خیلی از دوستانش در حماسه فتح فاو در والفجر 8 بار خود را بست و به اعلی علیین رسید. ✍ عبدالرحیم کاووسی @defae_moghadas2
❣ دوازده سیزده ساله بود که پیله کرد من می خواهم به جبهه بروم. هر چی گفتم مادر اینجا خیلی کارهاست که بتوانی انجام بدهی! زیر بار نرفت و رفت جبهه. شش ماه جبهه بود که ترکش به پایش نشست. بی تاب جبهه بود. تا خوب شد برگشت. این بار ترکش به کلیه اش خورد و کلیه اش را از دست داد. باز هم اصرار به رفتن کرد و تا پایان جنگ در جبهه بود. بعد از جنگ هم در سپاه ماند. اصرار کردند که باید ازدواج کنی. گفت: مادر من شهید می شوم، اما اگر می خواهی برایم عروسی بگیری، بگیر. ازدواج کرد، اما باز در سودای شهادت بود و آروزی شهادت داشت. سال 71 بود، ده ماهی از عروسی اش می گذشت و فرزندی در راه داشت. یک روز آمد دورم چرخید. گفت مادر من دارم به مأموریت می روم. کاغذی به من داد و گفت: این هم وصیت نامه ام هست. گفتم: چی نوشتی؟ گفت: نوشته ام سر سفره حضرت محمد رفیق هایم را می بینم! گفتم: چطور دلت میاد، همسرت و فرزندت را تنها بگذاری؟ گفت: خدای آنها هم کریم است. اگر من شهید شدم، بلاخره حقوقی به آنها می دهند که زندگیشان بگذرد. دوستانش می گفتند به خاطر جانبازی بالایی که داشت، به او مأموریت نمی دادند، اما خودش اصرار کرده بود. قبل از رفتن غسل شهادت کرده بود، کمربند عروسی اش را که روی شلوارش بود، باز کرده و به عنوان یادگاری داده بود به فرمانده اش. روز چهارشنبه بود که رفت. روز جمعه، هراسان از خواب پریدم. به دخترم گفتم: مادر، قرآن بیار استخاره کن، فکر می کنم بیژن شهید شد. گفت: مادر خواب بد دیدی، بخواب طوری نشده. طاقت نیاوردم. دلم گواهی می داد اتفاقی افتاده است. تسبیح برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن. تا شب کارم اشک ریختن بود. در هشت عملیات شرکت کرده بود و اینقدر اضطراب و نگرانی نداشتم. صبح روز بعد یکی از اقوام آمد. گفتم از بیژن چه خبر! گفت: می آید. گفتم: من خودم را آماده کرده ام اگر اتفاقی افتاده است بگو! گفت: یک پای بیژن قطع شده! گفتم: نه، بیژن همیشه می گفت، اگر کسی آمد و حال من را گرفت و پرسید بدان من شهید شده ام! ☝️وصیت بیژن که سه روز قبل از شهادت نوشته بود: من حقير مدت 62ماه جبهه دارم و در 8عمليات شركت كردم و باز افتخارى كه دارم 65% جانبازى دارم. من مأموريتى كه مى‌خواهم بروم در يكى از شمالى‌ترين نقطه كشور است. كه افتخار پيدا كردم و به دوستان قديمم بپيوندم. من خواهشم از همسرم اين است كه از بچه‌ام مواظبت كند و حسين وار پرورشش دهد. من خواهشم از مسئولين اين است كه رهبرى را تنها نگذارند و خانواده‌هاى شهداء جانبازان مفقودين را فراموش نكنند حافظ ولايت فقيه باشند. من خواهشم از دوستانم اين است كه خدا را فراموش نكنند. ... ديگر عرضى ندارم شما خاطر جمع باشيد كه ما با دوستان شهيدمان سر سفره حضرت محمد (ص) و حضرت على(ع) و سالار شهيدان عالم امام حسين نشستيم. مورخ 7/1/71 @defae_moghadas2
❣پانزدهم مردادماه، سالروز شهادت «» است. جوانی که با فتوای تاریخی امام خمینی(ره) برای قتل سلمان رشدی، پیش‌قدم شد. اما در میانه راه به شهادت رسید. 🌹🌹🌹🌹 سعادتمندند کسانى که تو را شناختند، کسانى که از راه تو پیروى کردند، کسانى که به کلام تو گوش فرا دادند و کسانى که به نام جمهورى اسلامى شما پرچم اسلام را برافراشتند. اى امام عزیز! همانا من با تو پیمان مى‏‌بندم که همیشه در راه روشن تو خواهم بود و تحت اوامر نایب برحقت امام سید على خامنه‏ اى در این راه باقى خواهم ماند. فرمان تو، اندیشه او اندیشه تو و آراى او همان آراى تو خواهد بود. به درستى که تو شجاعت را به او آموختى و ما اکنون سرباز او هستیم و همان‌گونه که امر فرمودى بر این جمهورى اسلامى باقى خواهیم ماند. جمهورى اسلامى والایى که متعلق به حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ولی‏‌عصر و زمان است. شهید🕊🌹 @defae_moghadas2