❣شهریورماه 1360 بود. سید رضا میخواست به جبهه برود. من، مادرم و همسرش پشت در ایستادیم. مادر قرآن گرفت و سید رضا را از زیر قرآن رد کرد. سید رضا و با برادرم سید علی با موتور رفتند. مادر کاسه آبی که در دست داشت را پشت سر سید رضا ریخت. چشمم به آب که روی آسفالت سیاه شُر کرده بود افتاد، دیدم آب نیست، خون است که روی زمین جاری شده است!
ترسیدم چیزی بگویم. مادر و همسر سید رضا به داخل برگشتند. اما من یکچشمم به موتور سید رضا بود که دور میشد، یکچشمم به خونی که در مسیرش جاری بود.
🌷با موتور به سمت پادگان شهید عبدالله مسگر [پادگان امام حسین (ع) فعلی] آمدیم. در بین راه گفت: سید علی حواست به خانه باشد، مراقب پدر و مادر باش.
گفتم: چشم، حواسم هست.
تا برسیم مرتب سفارش این و آن را میکرد. به در پادگان رسیدیم. پیاده شد تا وارد شود. برگشت. من را محکم در آغوشش گرفت و بوسید. نگاهی به موتورش کرد و گفت: این را از تعاونی سپاه گرفتم. اگر شهید شدم، به یکی از برادران سپاه با همان قیمت تعاونی بده، یکوقت گرانتر ندهی!
گفتم: چشم.
خداحافظی کرد و داخل پادگان شد. با تمام این سفارشهایش، هنوز نفهمیده بودم تمام این مسیر و آن درخواست آخرش وصیت بود و این آخرین دیدارم با سید رضا است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید سید عبدالرضا سجادیان صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣غیبت
یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود. که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستانهای آن موقع تهران!
پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو بیرون خیلی سرده مریض میشوی علی گفت شما غیبت میکنید تا وقتی غیبت میکنید، من توی خانه نمی آیم.
خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی دهیم.
وقتی من سن کمی داشتم، علی به من می گفت: وقتی در مورد مثلاً اصفهانی ها یا ترکها جُک خنده دار تعریف میکنی چون در مورد همه اصفهانی ها یا تُرک ها صحبت کردی باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم.
می گفت: غیبت نکن، میگفتم غیبت نمیکنم راست میگویم می گفت چون راست میگویی غیبت است اگر دروغ بگی میشود، تهمت.
✅ این حرفها برای زمانی بود که او هنوز مسجد را نشناخته بود و بنده هم سن کمی داشتم.
🔰شهید علی حیدری
📚کتاب بیخیال
@defae_moghadas2
❣
❣((خاطره شهید احمد مستعان))
شهید احمد 🌸مستعان یکی از شهدای بزرگوار مسجد حاج علوان اهواز بود که در عملیات های متعددی حضور داشت . شهید احمد مستعان قبل از عملیات فتح المبین و بیت المقدس عضو گروه اطلاعاتی قرار گاه نصرت بود .
احمد 🌸جوان بسیار باهوش و چالاکی بود . من و احمد سال دوم و سوم دبیرستان با هم همکلاس بودیم احمد مستعان در تحصیل بسیار پرتلاش بود . او در رشته انسانی که آن موقع (رشته اقتصاد ) نام داشت نفر اول کنکور سراسری شده بود و عکسش را در روزنامه کیهان چاپ کرده بودند.
من و احمد در عملیات فتح المبین در لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک دسته بودیم و بعد از مدتی احمد را به قسمت تدارکات لشکر بردند ولی سنگرهایمان نزدیک هم بود و همدیگر را زیاد میدیدیم آن موقع در خط بچهها شبها همدیگر را صدا میکردند تا نماز شب بخوانند.
@defae_moghadas2
❣
❣خاطره شهید احمد مستعان
ادامه👇
یک روز صبح احمد 🌸با حالت پریشان از سنگر خارج شد و اعتراض کرد که چرا او را برای نماز شب، بیدار نکردهاند. من نزدیک رفتم و سعی کردم او را آرام کنم .
من و احمد در عملیات فتح المبین در یک خط بودیم روز عملیات ، روبروی ما یک تیربارچی عراقی بود که آتش سنگینی روی خط ما انداخته بود و به بچهها امان نمیداد.
صدای بی سیم می آمد که شهید حاج🌸 اسماعیل فرجوانی (فرمانده گردان )به شهید 🌸دباغ( فرمانده گروهان) میگفت : جان مادرت شروع کن، همه شروع کردند و به جلو رفتند شما هنوز شروع نکردهاید و پشت سر هم قسم مان می داد تا ما پیشروی را شروع کنیم .
بعد از چند دقیقه یکی از بچهها که کارش آر پی جی (RpG )زن نبود آر پی جی را بلند کرد تا تیربارچی عراقی را بزند و چون نمیدانست چطور شلیک کند دستش را بر روی موشک آرپیجی قرار داد و موشک آر پی جی دستش را با خود برد و با شلیک او تیربارچی عراقی را زدیم
و من همان جا بود که زخمی شدم و مرا به عقب آوردند.
@defae_moghadas2
❣
❣خاطره شهید احمد مستعان
ادامه👇
وقتی به خط اولیه عراق آمدیم تا مرا سوار آمبولانس کنند دیدم احمد 🌸مستعان نگران و مضطرب بالای سر من ایستاده گفتم:
احمد تو اینجا چه کار میکنی؟ گفت که نگرانت بودم نکند یک بار مثل🌸 پرویز صداقت فر شهید بشوی ، من به او گفتم تو برو من حالم خوب است و احمد مستعان رفت تا به بچهها در عملیات کمک کند.
راوی : حاج علیرضا موسفید
برای شادی روح دو برادر شهید احمد و محمود مستعان صلوات
@defae_moghadas2
❣
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣کــلامشهـــید
🌷 سردار شهیــد حاج اسماعیل دقایقی:
قلم برندهتر از سلاح است و تا پشتوانهی فرهنگی نباشد حتی مبارزه مسلحانه اثری ندارد.
@defae_moghadas2
❣
❣سالروز شـهـادت تنهاتربن سـردار
سـر لشکر شهید سید محمدعلی جـهان آرا فرمانده سپاه خرمـشـهـر گرامـی بـاد.... 💐 🌹🌺
@defae_moghadas2
❣
❣انا لله و انا الیه راجعون...🏴
شهادت سید مقاومت، دبیر کل حزبالله لبنان سید حسن نصرالله بر جمیع مسلمانان تسلیت باد.
@defae_moghadas2
❣
❣🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
🌹ممکن است مدت زیادی در میان شما نمانم.
👤 شهید «سیدحسن نصرالله» در آخرین سخنرانی:
🔺ممکن است مدت زیادی در میان شما نمانم.
🔺ممکن است تمام سطح اول رهبری از جمله من کشته شوند.
🔺رویههایی اندیشیده شده است تا در صورت وقوع این حالت فوقالعاده آماده باشیم.
@defae_moghadas2
❣
❣سردار پرافتخار سرتیپ پاسدار عباس نیلفروشان مستشار سپاه در لبنان در حمله تروریستی رژیم سفاک صهیونی به همرزمان شهیدش پیوست.
📌روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:
سردار پرافتخار، مجاهد و مهاجر فی سبیل الله " سرتیپ پاسدار عباس نیلفروشان" از فرماندهان پیشکسوت و جانبازان سرافراز دفاع مقدس و مستشار سپاه در لبنان در حمله تروریستی رژیم سفاک صهیونی در شامگاه روز جمعه ششم مهرماه به همرزمان شهیدش پیوست.
مجاهدت های این سردار مجاهد در سنگر دفاع مقدس، جبهه مقاومت، امنیت کشور و دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام ترجمان ایمان، فداکاری و مجاهدت در راه امنیت کشور و آزادی قدس شریف بود.
معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه، معاونت عملیات ستاد کل سپاه، ریاست دانشکده و پژوهشکده علوم دفاعی( دافوس سپاه)، آموزش و تربیت نیروی انسانی، از جمله مسئولیت های مختلف ایشان در لباس سبز پاسداری بوده است که در همه این مسئولیت ها موفق و سربلند بوده اند.
@defae_moghadas2
❣