10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرودی بسیار قدیمی و خاطره آور در محضر حضرت امام خمینی(ره)
یادت گرامی باد ای بنیانگذار جمهوری اسلامی . ای امامِ شهدا . در بهار آزادی جای امام و شهدا خالی 😭😭😭😭😭@defae_moghadas2
🚩 به یاد شهدای گردان مالک اشتر لشکر ۲۷
🔶 عملیات والفجر ۸ ، منطقه فاو
🔹 شهید مهرداد رحیمی
🔸 گروهان روح الله
🔸 تولد ۵ آبان ۱۳۴۸
🔸 شهادت ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
🔸 مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۳ ، ردیف ۴۶ ، ش ۸
🚩 به یاد شهدای گردان مالک اشتر لشکر ۲۷
🔶 عملیات والفجر ۸ ، منطقه فاو
🔹 شهید مهرداد رحیمی
🔸 گروهان روح الله
🔸 تولد ۵ آبان ۱۳۴۸
🔸 شهادت ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
🔸 مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۳ ، ردیف ۴۶ ، ش ۸@defae_moghadas2
سلام و درود خدا بر شهدای اسلام .
جاودان باد یاد و خاطر شما از جان گذشتگان و شهیدان گردان عمار در والفجر مقدماتی.@defae_moghadas2
❣شهیدی که خواب امام سجاد را دیده بود.
شهید محمد مسرور در دفتر خاطرات یکی از خوابهایش را چنین نقل میکند: خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم میگوید و من چهره آن حضرت را دیده و فرمود: تو به مقام شهادت میرسی و من در تمام طول عمر به این خواب دلبستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام و هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن هم خواهم ماند، تا کی خدا صلاح بداند من هم همچون شهیدان به مقام شهیدان برسم و به جمع آنها بپیوندم و هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم همیشه اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک است که خداوند شهادت را نصیبم کند و از خدا هیچ مرگی را جز شهادت نمیخواهم.
یکی از دوستان محمد مسرور خاطراتی را از سوریه نقل میکند: حدود یکی دو ساعت در صف تلفن ایستاده بودیم، نوبت محمد نزدیک شده بود، یک دفعه صدای اذان بلند شد، محمد از صف خارج شد. گفتم محمد کجا؟! نوبتت نزدیکه، گفت نماز واجبتره، رفت نماز اول وقتش را خواند و باز برگشت و چند ساعت در صف ماند تا بتواند با خانوادهاش تماس بگیرد.
#شهید_محمد_مسرور
@defae_moghadas2
❣
❣روز 22 بهمن 1357، در راهپمایی جلو شهربانی شیراز، نارنجک تفنگی مزدوران رژیم کنارش منفجر شد. از پشت سر تا پشت پا زخمی شده بود، اما زخم و آسیب مچ پایش بدتر بود.
بعد از پیروزی انقلاب او را پیش بهترین و معتبرترین پزشک شیراز بردیم، بعد از معاینه و مشورت با اساتید دانشگاه گفت: به علت آسیبی که به استخوان مچ وارد شده، امکان درمان وجود ندارد و برای اینکه درد و سختی نکشد بهتر است پایش از مچ قطع شود!
غلامرضا وقتی نظر پزشک را شنید گفت: من نمی خواهم پایم قطع شود، درد و رنج مرا به یاد خدا می اندازد!
او را به تهران بردیم. در تهران هم پزشک بعد از معاینه گفت: این پا دیگر درمان ندارد، باید قطع شود تا عفونت نکند!
به غلامرضا گفتم چاره ای جز قطع پایت نیست، رضایت بده که بیشتر درد نکشی!
گفت: من برای خدا و در راه خدا قیام کردم و این پا را برای یاری دین خدا نیاز دارم، از جد امام خمینی می خواهم که پایم قطع نشود!
پیش پزشک دیگری رفتیم. این پزشک که مشخص بود پزشکی متعهدو انقلابی است، پس از معاینه و دیدن تصاویر رادیولوژی گفت: پای ایشان فقط نیاز به ورزش دارد. مدتی در زمین ناهموار ورزش کند تا اندام های آسیب دیده پا ترمیم و بازسازی شود!
یقیناً این موضوع با توسل و توکل غلامرضا پیش آمد. بعد از آن غلامرضا با کوهنوردی و دوچرخه سواری به مرور بهبود پیدا کرد.
وقتی جنگ شروع شد، گفتم تو که پایت آسیب دیده دیگه نیاز به جبهه بیای، گفت لذت آن وقت است که تیر به قلب آدم بخورد!
در عملیات ثامن الائمه تیری از پشت به قلبش نشست و به شهادت رسید.
🌹🌷🌹
هدیه به طلبه شهید غلامرضا زارعی صلوات،، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
45.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند فرمانده گردان کمیل - لشكر ٢٧ محمد رسول الله(ص)
🌷 شهید محمود ثابت نیا
🕊🕊 شهادت : ۱۸ بهمن ماه ۱۳۶۱
🌴 عملیات والفجر مقدماتی // #فکه
حماسه شهیدان ماندگار است چون خونخواه شهید خداوندگار است
آنها جام شهادت را چون اهلا من العسل نوشیدند .
چون مرادشان قاسم ابن الحسن است
نشر مطالب، صدقه جاریه است
@defae_moghadas2
❣
هوالشاهد
این جا پرنده های زیادی رها شدند
باید خطاب ، به این دشتِ آسمان
دشتی که در قدم به قدم خاک روشنش
باید دنبال رد پای خدا گشت،
و در پیشواز آن همه پرواز،
رو به این رمل های داغدار گفت:
ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه ای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان
بهمن ماه ١٣٦١
آخـریـن تصـویـر از سـردار شهیـد علیـرضـا بنکـدار معـاون گـردان کمیـل...
پیکـر مطهـر ایشـان همچنـان در کـانـال فکــه مفقــود اسـت...
نثأر أروآح مطهر شهيدان مظلوم صلوات@defae_moghadas2
❣شهیدی که بعد شهادتش برای فرزندش کفش اسکیت خرید🛼🛼
«خاطره ای از فرزند شهید ترور ابراهیم باقری:»
سن وسالی نداشتم که پدرم به شهادت رسید. یادمه اون موقعها برادر بزرگم بیست سالش بود. من بچه بودم و میرفتم تو کوچه ها بازی میکردم⚽️.🤾♂️ یک روز دیدم بچه ها کفش اسکیت پاشون کردن و چقدر قشنگ با اونها بازی میکنن. خیلی دلم خواست منم یک جفت داشته باشم. اومدم خونه به مادرم گفتم مامان میشه برای من هم کفش اسکیت بخرید؟
مادرم با مهربانی گفت: " پسرم مجیدم! اگه ما این کار رو بکنیم مردم چی فکر میکنن؟ اون وقت خیال میکنن حالا که پدرت شهید شده، چه پول هایی که به ما نمیدن! "
این داستان گذشت و هر چه من اصرار کردم مادرم زیر بار نرفت; تا این که چند روز بعد داییم اومد خونمون خطاب به مادرم گفت: " مجید از شما چیزی خواسته؟ "
مادرم پرسید: " نه چطور؟! شما بگو چیزی خواسته؟ "
مادرم خیال میکرد من چیزی به داییام گفتم. پرسید: " مجید چیزی گفته؟ "
داییام گفت نه چیزی نگفته. کمی مکث کرد و سر به زیر گفت: " خواب ابراهیم رو دیدم. انگار دستاش گلآلود بود. پرسیدم آقا ابراهیم! چرا دستاتون گل داره؟ گفت دارم یه خونه درست میکنم. بیا داخل خونمو ببین. منم رفتم داخل خونه. دیدم یک خونهی بزرگ و تمیزه! داخل خونه هم فرش های زیبایی انداخته بود. دقیق یادم نیست; فکر کنم یه مسجد یا امام زاده ای روبهروی در خونش بود. دیدم یه تابلو زده رو دیوار خونهش. دیدم عکس یه جفت کفش اسکیت بود. ازش سوال کردم داستان این کفش اسکیت چیه؟برام بگو؟ برام تعریف کرد: مجید از من این کفش ها رو میخواد! دیدم یک جفت کفش اسکیت هم دستش بود; اما دلهره داشت و نگران بود. شاید اینا رو پاش کنه زمین بخوره! میخوام براش کفش اسکیت بخرم.
رو به مادرم کرد و پرسید:" واقعا مجید ازت اسکیت میخواد؟! "
سکوت همه جا رو فراگرفته بود. مدتی از این ماجرا گذشت. آخر برای من اسکیت نخریدند. مدتی بعد مسابقه ای برگزار شد. دفترچهای را باید پر میکردیم و برای مسابقه می فرستادیم. من در مسابقه شرکت کردم. در کمال ناامیدی دفترچه رو پر کردم و فرستادم. از نظر من جایزه خاصی قرار نبود به ما داده بشه. مدتی گذشت از اداره پست ایلام با ما تماس گرفتند. منزل ما با شهر خیلی فاصله داشت. به ما گفتند یه بستهی پستی براتون اومده بیاین ببرین. ما هم رفتیم بسته رو گرفتیم. یک کارتون بود با محتویات نامعلوم!
وقتی به خونه برگشتیم کارتون رو که باز کردیم چند بسته پفک توش بود. همه با تعجب نگاه میکردیم که برای ما چند بسته پفک فرستادن!
با خودم گفتم: " اینم از جایزه هاشون که همش سر کاریه! "
باورمان نشد. جعبه سنگینتر از اون بود که فقط پفک داشته باشه. پفکها رو که برداشتیم، با کمال ناباوری دیدیم که زیر پفک ها یک جفت کفش اسکیت بود. بله بابام بالاخره آرزوی من رو برآورده کرد و اون چیزی رو که میخواستم برام فرستاد.
قرآن میفرماید: شهدا زنده اند خیال نکنید که شهدا از دنیا رفته و مرده اند. آنها زنده اند. بلکه زنده تر از همه آدم های روی زمین اند.
راوی: فرزند شهید ترور سرهنگ پاسدار ابراهیم باقری استان ایلام
@defae_moghadas2
❣
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣داستان کفش اسکیت فرزند شهید با روایتگری آقااسد محسن تقوی از بچه های استان قم.
@defae_moghadas2
❣
❣بی برو برگرد موقع نماز برایش دعا میکردم که به خواسته قلبیاش برسد و شهید شود.
هفت ماه قبل از شهادت، در عالم رؤیا و خواب ابراهیم را دیدم که در منزل خودمان، دراز کشیده و به پشت خوابیده است. من هم از دور نگاهش میکردم. یکهو مرد بلند قامت و رعنایی با عبا و عمامه مشکی به همراه دو نفر دیگر که لباس سفیدی بر تن داشتند، وارد خانه شدند. نگاهم به آنها بود.
آن شخص نورانی، به محض اینکه نشست بالای سر ابراهیم، پیشانیاش را بوسه زد و بهش گفت:
«تو را زمانی از دنیا میبرم که اهل زمین و آسمان برایت گریه کنند؛ در چهارشنبهای...» و این جمله را سه بار تکرار کرد!
از خواب پریدم.
خوشحال شدم که خدا چنین سرنوشت زیبایی را برایش رقم زده است... .
هفت ماه بعد، در ساعت یکونیم بامدادِ ششمین روز از ماه مبارک رمضان، ابراهیم توسط منافقین و ضدانقلاب در ارتفاعات اورامانات کردستان ترور شد و به لقای حق شتافت.
در یک چهارشنبه... .
راوی : همسر شهید
@defae_moghadas2
❣