eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
سالگرد شهادت شهدای عزیز 24بهمن را با ذکر صلوات گرامی می داریم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@defae_moghadas2
21.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼به به چه خاطره ای میگه این مادر شهید، گوش کنید، حالتونو خوب میکنه 📎 📎 🌺🌸🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌺🌺🌸@defae_moghadas2
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببین و لذت ببر 🥀🥀🥀🥀🥀🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸@defae_moghadas2
به روایت شهید سرلشگر پاسدار حاج حسین همدانی. مرحله دوم نبرد الی بیت المقدس ...فرمانده گردان مسلم ابن عقیل برادر (شهید ) حبیب مظاهری گفت : اگر می‌توانی یکی از بچه‌های مجروح ما را هم با خودت به عقب ببر گفتم اگر کمی صبر کنید می‌گویم آمبولانس بفرستند تا نه تنها او بلکه همه مجروحین را به عقب تخلیه کنند مظاهری اصرار زیادی که کوتاه آمدم و گفتم : بگویید بیاید سوار شود . رفتند صدایش زدند . او آمد و دیدم همان نوجوانیست که به آن کماندوی مجروح عراقی آب داده بود . زخم تیر یا ترکشی به سینه داشت و همانطور که با قدم‌های سست به سمت ما می‌آمد دیدم دارد با دست وی محل زخم را فشار می‌دهد نزدیک ماشین که رسید یک لحظه تعادلش را از دست داد و حبیب زیر بغل او را گرفت و با یک احترام عجیبی کمک کرد سوار شود . وقتی که نشست پهلوی من ، آمدیم حرکت کنیم که از رادیو صدای اذان ظهر بلند شد . فرمان را چرخاندم و ماشین رفت روی جاده خاکی که منتهی می‌شد به سمت کارون . خیلی خسته بودم . تصمیم گرفتم قدری با این نوجوان مجروح حرف بزنم از همین حرف‌های معمولی بلکه اعصابم قدری آرام بشود . پرسیدم :خوب برادر نگفتی اسمت چیست بچه کجایی ؟ دیدم جواب نمی‌دهد همانطور که حواسم به راه بود از گوشه چشم نگاهی به او انداختم دیدم رنگ به صورت ندارد و زیر لبی چیزهایی می‌گوید فکر کردم لابد اولین باریست که به جبهه آمده و مجروح شده و حتما کُپ کرده این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم منتها یک مقدار که جلوتر رفتیم دیدم رو کرد به من خیلی مؤدب و شمرده با لهجه شسته رفته تهرانی خودش را معرفی کرد . اول خودش را معرفی کرد و بعد گفت ۱۷ سال دارد اهل تهران و مثل بیشتر دوستانش در گردان مسلم بچه بازار دوم نازی‌آباد هست و در سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کند گفتم عجب پس یک جورهایی با هم بچه محل هستیم بگو بدانم چرا دفعه قبل که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نمی‌گفتی گفت : وقتِ اذان بود ؛ نماز می‌خواندم . نگاهی به سر و وضعش انداختم از لای انگشت‌های لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می‌زد این شد که گفتم نماز می‌خواندی ؟ چه نمازی ؟مگر ما داریم رو به قبله حرکت می‌کنیم در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست لباست هم که خونی و نجس است . خیلی کوتاه جواب داد حالا همین نماز را می‌خوانیم تا ببینیم چه می‌شود . دیدم باز ساکت شد چند دقیقه بعد گفتم لابد داشتی نماز عصر را می‌خواندی بله ؟ گفت : بله برادر همدانی نماز عصرم را هم خواندم . بعد گفت معلوم نیست چقدرِ دیگر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست . کم کم به ساحل غربی رود کارون که نزدیک شدیم دیدم تابلوی معرف موقعیت را زده‌اند به زمین و روی آن نوشته اورژانس تیپ ۲۷ محمد رسول الله پسر را آنجا پیاده کردم و دنبال ماموریت خودم رفتم تا کارهایم را انجام دادم مدتی طول کشید موقع برگشتن گفتم بروم و دو مرتبه یک سری به اورژانس بزنم و از وضع آن نوجوان مجروح سوال بکنم ببینم چه شده است مسئول اورژانس آقای ممقانی گفت : شهید شد . با تعجب گفتم : او که مشکلی نداشت . حتی می‌توانست راه برود گفت خونریزی داخلی کرده بود و هر چه تلاش کردیم فایده نکرد و با یک آرامش عجیبی چشم‌هایش را روی هم گذاشت و شهید شد . بقیه صحبت‌هایم با مسئول اورژانس را اصلاً به خاطر نمی‌آورم انگار گوش‌هایم کیپ شده بود متوجه نمی‌شدم چه می‌گوید حتی فراموش کرده بودم که برای چه به اروژانس رفتم .تنم خیس عرق شده و حالم به هم ریخته بود و در تمام آن لحظات صورت مهتابی رنگِ این نوجوان و لب‌های در حال نجوای کلمات نماز او و انگشت‌های لاغر و آغشته به خون تازه او که آنها را روی زخم سینه‌اش فشار می‌داد جلوی نظرم بود . صدایش تو گوشم زنگ می‌زد که می‌گفت : معلوم نیست چقدرِ دیگر توی این دنیا باشم . فعلاً همین نماز را هم خواندم ، رد و قبول آن با خداست ... مرحوم سپهری یک شعر معروفی دارد که می‌گوید : من مسلمانم قبله‌ام یک گل سرخ دشت سجاده من من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم. یاد همه شهدای دفاع مقدس گرامی باد یاد همه شهدای دفاع از حرم اهل بیت گرامی باد . یاد حاج قاسم و ابو‌مهندس ، یاد شهید سید حسن نصرالله... اسماعیل هنیه ... یحیی سنوار ... گرامی باد . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@defae_moghadas2
روایت عشق گفت: بابا این بار که مشهد بودم از امام_رضا (ع) اجازه گرفتم! گفتم:اجازه چی؟ شرم کرد،سرش را پایین انداخت. گفتم:اجازه برا شهادت؟ گفت:آره! گفتم:وقتی آقا اجازه داده من کی ام که مانعت شوم،برو بسلامت! @defae_moghadas2
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند. 📜بخشی از وصیتنامه: 📝شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 📝نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود🌷 📝سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. 📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا