4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
💠 #اِشلو_که_بود !
●از طـرف سـتاد فرماندهی جنـگ عراق برای سرش جایـزه گذاشته بودند.بیـن عـراقـیها معـروف شـده بـود بـه اشـلـو !
از بـس که خـودش را به سنگـرهایـشان می رساند و به عـربی باهاشان صحـبت میکـرد و مـیگـفت : «اشـلونـک!؟» (حالـت چطـور اسـت؟)بعد که میرفته ، میفهمیدند مرتضی بود.
.
●تیرماه 1337 بدنیا آمد...اهل روستا بود...روستای جلیان فسا...با دامپروری کشاورزی امورات زندگی خود رو می گذروند.. پس از شروع جنگ تحميلي به خوزستان رفت و عاشقانه در عملياهاي مختلف از جمله :فتح المبين ،بيت المقدس ،رمضان ، والفجر ۱ و ۲ و ۸ ، خيبر ، بدر و کربلاي ۴ و ۵ شرکت کرد و حماسه آفريد. هفتم بهمن 65 مرتضی در شلمچه بشهادت رسید.رادیو تلویزیون عراق تا چند روز بعد شهادتش شادی و جیغ و داد پخش میکرد.
📎پ ن : " هفتم بهمن سالروز شهادت فرمانده گردان فجر سردار شهید مرتضی جاویدی(اشلو)
روح او شاد است چون در پیشگاه الهی روسفید است .
با عمل صالح یادش را گرامی دار.
#شهید_مرتضی_جاویدی
#اشلو
@defae_moghadas2
❣
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از سخنان شهید «سید حسن نصرالله» دبیرکل شهید حزبالله است که در تفسیر عبارت «لبیک یا حسین (علیهالسلام)» آنها را بیان کردند.
« #لبیکَ_یا_حسین_(علیهالسلام) » ♥️یعنی اینکه در معرکه جنگ، حاضر شوی؛ هرچند تنها باشی، هرچند مردم تو را ترک کرده باشند، تو را متهم کرده باشند و تو را خوار کرده باشند.
«لبیک یا حسین (علیهالسلام)» یعنی تو و مالت و زن و فرزندانت در این معرکه باشید؛ یعنی مادر، فرزندش را به معرکه جنگ بفرستد و زمانی که شهید و سرش بریده شد و بهسمت مادرش انداختند، مادرش، آن را به خانه برده، خاک و خون را از آن پاک کرده و به او بگوید: از تو راضی هستم. خداوند روسفیدت کند فرزندم؛ همانطور که مرا نزد حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) در روز قیامت روسفید کردی.
این است معنای «لبیک یا حسین (علیهالسلام)»
#شهیدسیدحسن_نصرالله
#علی_العهد
@defae_moghadas2
❣
❣معجزه ی شهید محمد حسین خفانی از زبان مادر💥
🦋🕊🌸🕊🦋
📝دوست دارم معجزه ای را که در زندگی برای من اتفاق افتاد تعریف کنم و آن اینکه دختر کوچکم در سن ۱۳ و چهارده سالگی مریض شد. نمی دانستیم علتش چیست. در زمان بیماری ۱۴کیلو وزن کم کرد. کلی آزمایش و نمونه گیری شد ولی نمی دانستند علت بیماری چیست. ریه هایش آب آورده بود. سرنگ های بزرگ را از پشتش رد می کردند. آن را از آب پرمی کردند و دو باره خالی می کردند. معلوم نبود دردش چیست.
🌤هیچ چیز نمی توانست بخورد؛ نه آب، نه نان و نه غذا. روز به روز ضعیف می شد و من قطع امید کرده بودم. دکتر ها می گفتند نمی توانیم تشخیص بدهیم چه بیماری دارد. بخاطر بیماری از درس عقب افتاد و خودش هم عذاب می کشید.
🌱یک سال گذشت و چون علت بیماری را نمی دانستند، نمی توانستند دارویی هم تجویز کنند. یکبار که خیلی خسته شده بودم و قطع امید کرده بودم، سر نماز صبح بغضم ترکید. این قدر گریه کردم و التماس محمد کردم که مادر تو شهیدی و پیش خدا عزیزی؛ از خدا سلامتی خواهرت را بخواه. دعا کن که حالش خوب شود.
هر چیز که می خورد منتظر بودیم که بالا بیاورد و هیچ چیز در معده اش نمی ماند. هی لاغر و لاغرتر می شد و موهای سرش ریخته بود.
✨یک سال گذشت و سه شنبه بود که سر سجاده التماس کردم. خیلی حالم بد بود. از ته دل، دلشکسته گریه کردم و التماس کردم. از سر سجاده بلند شدم.
روز سه شنبه، وسط روز بود. خانم همسایه که با هم خیلی صمیمی هستیم آمد و گفت دخترت خوب شد. گفتم چطور؟
گفت پسر شهیدتان به خوابم آمد.
گفتم من از محمد برای شفای خواهرش کمک خواستم.
گفت باورم نمی شود؛ در خواب، ما و خانواده شما کربلا نشسته بودیم. دیدم جوانی از دور می آید؛ پسر چوانی با لباس قهوه ای که مشک آبی بر دوش داشت. این اعترافات من است که نمی خواهم در دلم بماند. داشتم می گفتم این پسر خوش لباس و خوش اندام و هیکل چه کسی ست؛ که وقتی رسید، دیدم محمد است.
🌻پرسیدم محمد تویی؟
گفت آره.
گفتم آب آوردی؟ یک کمی بده تا من بخورم.
گفت نه؛ این آب برای شفای مریض هاست و مینا مریض است. آوردم برای او. نمی دانم این آب را در چه چیزی می ریخت، ولی سه بار به خواهرش آب داد و گفت بخور به نیت شفا.
☀️خانم همسایه گفت: من از خواب پریدم. به من آب نداد؛ فقط به خواهرش داد. فکر کنم دخترت شفا گرفته است.
بعد که به من گفت، گفتم آره امروز صبح سر سجاده به او التماس و خواهش کردم.
خانم همسایه گفت: نگران نباش. دخترت خوب می شود. من هر سه شنبه دخترم را می بردم بیمارستان و شکمش را باز می کردند و نمونه برمی داشتند و می بردند آب آن را تخلیه می کردند. آن روز سه شنبه قرار بود ببرم بیمارستان. با بابایش بردیم و رفتیم.
🌿گفت مامان خسته شدم. داشت ناله می کرد. گفتم اشکالی نداره، صبر کن. دکتر که برد توی اتاق، اول سونوگرافی می کرد تا ببینند کجا آب آورده. که دکتر بعد سونو گفته بود: پاشو معجزه شده! هیچی دیگه نیست. خانواده ات منتظرت هستند.
حتی آن خانمی که خواب دیده بود گفته بود: از امروز سه شنبه، دخترت خوب می شود. معجزه را پسرت با خودش آورد. آن روز غذایش را که به او دادم، برخلاف روزهای قبل، غذا توی دلش ماند و ساکت نشست. فردا که شد، مریضی اش خوب شد و تمام شد.
♥️این هم معجزه ای از پسرم بود؛ کسی که علی(ع) را در خواب ببیند و در رکاب او بجنگد، غیر از این انتظاری نیست! من به او افتخار می کنم؛ به او که این راه را رفت. ولی از اینکه یکی یک چیزی بنویسد که درست نباشد دلگیر می شوم. در قبال خدا و شهیدم مسئولم اگر یک کلمه پس و پیش بشود در درگاه خدا بازخواست خواهم شد.
گفتنی است پیکر این شهید در شهر نجف اشرف، با نام «محمد حسن حسینخفانیالایرانی» دفن است.
@defae_moghadas2
❣
❣کرامت بسیارزیبای شهدا(شهیدان جعفروعبدالله غلامی فضلی)
تیرماه 1401 بوددر یکی ازروزهای گرم وسوزان تیرماه،درحال اسباب کشی منزل جدیدبودم،اون روزسالگردشهدای عملیات رمضان🌷بود،اصلا اصلا قصدرفتن به گلزار رونداشتم چون حسابی درگیررفت وآمداسباب کشی بودیم وبسیارخسته،به مادرم گفتم امسال نمیتونیم بریم روی مزاردایی جعفر🌷ومراسم بگیریم،خیلی هم ازته قلبم ناراحت بودم،ولی هیچ چاره ای نداشتم،همین طورکه داشتیم وسایل رو جمع میکردیم مثل کسی که هولم بده یایه صدا درون گوشم گفت بلندشو برو سرشهدا نزارامسال داییت تنها بمونه😭هیچ وسیله ای هم آماده نکرده بودیم چون ماازچندروزقبل ازسالگرد تدارک میبینیم،نگاه ساعت کردم ساعت ۲ بود،به مادرم گفتم میای بریم سردایی یه فاتحه بدیم وزودبیایم،مادرم مثل برق ازجاپرید،گفت به خدادیشب تا حالا که نمیخواستیم امروزبریم اینقدرناراحت وحالم بدبودولی به خاطردرگیری اسباب کشی گفتم فایده نداره وخسته ایم،گفتم بلندشوزودتا بدون خبرحُسنا(دخترم)بریم وزودبیایم که خیلی گرمه بچه روببریم،حُسناازکوچیکی علاقه زیادی به شهداداره وخیلی پایه است برای آمدن روی گلزار،ولی مجبوربودیم اون روزخیلی گرم نبریمش،گفتم حسنامامان مامیخوایم بریم روی دایی یه فاتحه بدیم وزودبیایم پیش بابات بمون زودبرمیگردیم(شروع کردبه گریه که منم بایدبیایم)هرچی التماسش کردیم بی فایده بود،اینقدرهواگرم وبدبودکه میترسیدم بچه گرمازده بشه ولی چاره ای نبودبهانه گرفت که میایم زوداماده شدیم وسه نفری رفتیم گلزار🌷واردکه شدیم هیچ کسی روی گلزارنبودچون ساعت ۲ بودگفتیم زودبریم ونیم ساعته برگردیم،ازدوردیدیم ۳ نفرآقاروی شهدامون نشستن بادوربین ووسایل (به مادرم گفتم فعلا نریم روی داییها تاکارشون روانجام بدن)حتمادارن ازشهداعکس میگیرن،دیدم یهویکیشون باسراسیمه اومدجلو گفت شماروخدارسوندبه خدااین معجزه شهداست🌷😭گفتم ببخشیدشما،گفت ماازدیشب تاحالاازیاسوج اومدیم برای فیلمبرداری شهداویه کلیپ که پرکنیم،ولی یکساعته پرسه میزنیم تو این گرماهیچکسی نبود،دوتادوستام گفتن سعید،،موندن ماالکیه دیگه،یکساعته نشستیم تو این گرما که یه دختربچه ۳ ساله برای کلیپمون ولی تو این هوای سوزان کدوم بچه میادالان،آدم بزرگ این گرماروتحمل نمیکنه چه برسه به بچه،سعیدبهشون گفته بودبه خدابه دلم افتاده که شهدا کمک میکنن وخودش جورمیشه،(خلاصه ازماسوال کردن دخترتون چندسالشه گفتم ۳ سال،بیشترتعجب کردن وحالشون دگرگون شد)😥گفت به خدافقط معجزه است،گفت یکی ما رو هل دادسمت این دوشهید(جعفروعبدالله غلامی فضلی)نشستیم ودعاکردم خودتون یکی روبرسونین وگرنه بایدالان دست خالی بریم یاسوج،گفتم این دوشهیدی که روش نشسته بودین داییهام هستن وامروزساگردجعفرکه توعملیات رمضان شهیدشده هستش،بیشترتعجب میکردن وبابهت نگاه همدیگه میکردن ومیگفتن الله اکبرازمعجزه شهدا،خلاصه جریان اینکه نمیخواستیم بیایم روبراشون گفتم واونا بیشترتعجب میکردن وازاین معجزه هم گیج شده بودن هم خوشحال،(خواهش کردن که میتونیم ازدخترتون که یکساعته منتظریه دخترسه ساله هستیم تو این گرما وناامیدمیخواستیم این همه راه روبرگردیم برای کلیپمون استفاده کنیم)گفتم اره باکمال میل،خلاصه شروع کردن به توضیح که چیکارکنیم،واینکه اشک مصنوعی هم داشتن که بریزن روی. صورت حُسنا☺️وچون حسنابسیارکم رووخجالتیه،تو بغلش گرفتن تا اُختشون بشه وگفتن بهت جایزه میدیم تا قبول کرد،وگفتن جاهایی که نیازه ازاشک مصنوعی هم استفاده میکنیم برای بچه(ولی ازمعجزه شهدامون زمانی که نیازداشتن بچه گریه کنه حسنا شروع کردبه گریه😭)وفیلمبردارها فقط میگفتن ازاین تیکه هایی که خیلی لازم داریم زودفیلم بگیر،اینقدرازحسنا خوششون اومده بودومهرشون به دلشون بودومیگفتن خداوشهداشما وحسناروبرامون فرستاده که دست خالی نریم یاسوج🤲فقط اقاسعیدکه خواننده محبوب یاسوج بودخیلی به این آرامش که کسی تو گلزارنباشه نیازداشتیم که کارمون روبه نحواحسن اماده کنیم،ولی متاسفانه برای بقیه کلیپمون الان به یه شلوغی نیازداریم😔ولی تو این گرمامحاله کسی بیاد،گفتم میخوام یکی ازمعجزات دیگه شهدابگم براتون که دست خالی نمیریدگفت چیه،گفتم امروزسالگردشهدای عملیات رمضانه🌷وسالگرددایی منم هست(جعفرغلامی فضلی)وتانیم ساعت دیگه اینجاغلغله میشه گفت شوخی میکنیدیاجدی میگیدگفتم بشینیدنیم ساعت دیگه خودتون ببینید،وقتی بعدازنیم ساعت مردم وخانواده شهدای عملیات رمضان اومدن(خواننده اقای سعیدمرادی)فقط داشت گریه میکرد،میگفت ازشوق وهیجان این معجزه امروزالان دیگه نمیتونم بخونم😭اونقدرمعجزه اون روززیبابودکه اگرکافری هم اونجابودمسلمون میشد😭خلاصه شروع کردن ادامه فیلمبرداری ازمردم وخانواده شهدا💚
(وشداین کلیپ زیبابانقش افرینی حُسنازمانی بهبهانی)وخانواده شهیدان جعفروعبدالله غلامی فضلی که معجزات زیادی کردن😔😭وبااین معجزه زیبابایدیادمون باشه که شهدازنده اندوکسی که اون روزگرم این مهمان های غریب روناامیدنکردکه دست خالی بگردن همین شهدابودن،پس بدونیم که شهدازنده اندومامرده ایم😔
صلوات خدابه روح پاک همه شهدای اسلام(وشهیدان جعفروعبدالله غلامی فضلی)
@defae_moghadas2
❣
❣راه سعادت و جاودانگی
قسمت اول:
در راه زیارت قبور مطهر شهدا بودم؛
کسی پرسید: به کجا میروی؟
گفتم: به زیارت شهدا میروم تا فاتحهای به روح پاکشان هدیه کنم؛
گفت: از کی تا حالا مردگان برای زندهها فاتحه میخوانند؟ مگر قرآن نخواندهای که شهدا را اموات میدانی؟
گفتم: چرا خواندهام اما قرآن میگوید شما زنده بودن شهدا را درک نمیکنید، میروم تا شاید زنده بودنشان را درک کنم؛
گفت: اموات و درک عند ربهم یرزقون کجا؟
گفتم خیلی هم بیگانه نیستم؛
ما با هم همسفر بودیم؛
راهمان یکی بود؛
باهم میجنگیدیم؛
اما کمی غفلت کردم و از قافله جا ماندم؛
به هوش که شدم دیدم بیابان است و دشواریهای راه بسیار؛
میروم تا شاید عنایتی کنند و راه را نشانم دهند؛
ساکت شد و چیزی نگفت؛
نمیدانم شاید اشک چشمان و غم قلبم را که دید دلش به حال بیچارهگیم سوخت و یا شاید در دلش آهی کشید و گفت الهی هیچ مسافری از رفیقاش جانمونه؛
به راهم ادامه دادم تا به دیارشان رسیدم؛
اذن دخول گرفتم و پای در حریمشان گذاشتم؛
در میانشان قدم زدم و گاهی در کنارشان مینشستم و درددل میکردم و عذر تقصیر از جاماندنم میخواستم و التماس میکردم که راه زنده شدن و جاودان ماندن را نشانم دهند؛
اما بعضی از آنها در چشمانم ذل میزدند و فقط نگاهم میکردند و بعضیهاشون بهم میخندیدند!!
کمی دلگیر شدم و گفتم بجای آنکه راه را نشانم دهید به بیچارگیام میخندید؟
مگر به بیچاره خندیدن گناه نیست که شما از آن بدور بودید؟
اما آنها باز کار خودشان را میکردند و باز به من میخندیدند؛
حتی فرماندهشان به من نگاه میکرد و قهقه میزد؛
هرچند خنده چهرهاش را زیباتر کرده بود به او گفتم وقتی تو که فرمانده اینها هستی به جاماندنم میخندی دیگه از زیردستانت چه انتظاری هست؟
غم روی دلم سنگینی میکرد؛
اما آنها بجای نشان دادن راه به من میخندیدند؛
در میانشان قدم میزدم تا اینکه سنگ نشان مزار یکیشون نظرم را جلب کرد؛
به صورتش نگاه کردم و همه چیز را در چشمانش خواندم؛
میگفت مگر نشان راه نمیخواستی این هم نشان راه بسمالله!!!
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣راه سعادت و جاودانگی
قسمت دوم:
نوشته روی سنگ نشانش را خواندم؛
نوشته بود: کوله بارتان را ببندید و به فکر آخرت باشید و مشغول لهو و لعب دنیا نشوید که سخت فریبنده است؛
فهمیدم این اولین تابلوی راهنما است؛
پس باید طبق راهنمایی او کوله بارم را ببندم و چشم از لهو و لعب دنیا بربندم و در راه رسیدن به کمال و زنده شدن قدم بردارم؛
اما این هنوز اول راهم بود و به تابلوهای راهنمای بیشتری نیاز داشتم؛
فهمیدم خندیدنشان به بیچارگیام نبود؛
لابد میگفتند ما در موقع شهادت در وصیتهامون راه را به همه نشان دادهایم اما شما نمیبینید؛
سنگ نشان مزارهای دیگه را هم خواندم؛
شهیدی که خودش گمنام بود میگفت:
اگر میخواهی به مقصودت برسی کارت را در گمنامی انجام بده و فقط برای خدا کار کن و منتظر تعریف و تمجید هیچکس نباش؛
این دومین تابلوی راهنمایی بود که به من نشان دادند؛
!! یعنی کار مخلصانه برای خدا!!
شهیدی دیگر نوشته بود:
آخرت خود را برای این دنیای فانی نفروشید؛
شهیدی دیگر راه رسیدن به سعادت را توسل به نماز و قرآن و اهلبیت توصیه کرده بود؛
سنگ نشان هر کدامشان تابلوی راهنمای من بود!!!
اما تابلوی اصلی را همان فرمانده خندان نشانم داد؛
آری، همان سردار دلها حاج قاسم سلیمانی را میگویم؛
او میگفت اگر میخواهی شهید شوی باید شهید باشی؛
چون شرط شهید شدن شهید بودن است؛
یعنی تمام اعمال و رفتار و کردارت باید شهیدگونه باشد؛
او شرط عاقبت بخیری که خودش به آن رسیده بود را اینگونه بیان کرد:
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد؛
منظورش اطاعت از ولایت امام خامنهای بود؛
فهمیدم که اگر بخواهم به مقصود برسم و عاقبت بخیر شوم باید مرید و مطیع ولایت باشم والا راه را باز گم خواهم کرد و به بیراهه خواهم رفت؛
وقتی برگشتم آن شخص که اول سر راهم قرار گرفته بود گفت: شهدا را چگونه دیدی؟
گفتم: حاضر و ناظر و شاهد؛!
گفت: راه را نشانت دادند؟
گفتم: آری، سنگ نشان مزارشان بهترین راهنما برای رسیدن به مقصد بود؛
خندید و او هم برای زیارت قبور مطهر شهیدان راهی شد؛
به گمانم او هم راه را گم کرده بود و رفت تا راه بیابد.
شما هم اگر دنبال راه سعادت میگردید حتماً به زیارت شهیدان بروید؛
حتماً شما را هدایت خواهند کرد.
والسلام!!!
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
#خاطره_از_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
خواب دیدم محمد بالا سر مزار #شهید_جهان_آرا نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست..
وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ فیلم های محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با گل درست میکنه...
و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین #محمدرضا و #دخترم رد و بدل میشه:
#محمدرضا: دعا کن شهید بشم
#دخترم: چه خودشم تحویل میگیره
حالا کجا شهید میشی!؟
محمدرضا: #دمشق
دخترم: اونوقت دمشق کجا میره؟
محمدرضا: #حلب...
این مکالمه برای دوسال قبل از شهادته...
✍ #نقل_از : مادر بزرگوار شهیدمحمدرضادهقان
به راستی شهدا ره صد ساله را در مدت کوتاهی طی نمودند .
خوشا به سعادت از خود گذشتگان... که به خدا رسیدند .
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از غم سید حسن نصرالله 😭😭😭
@defae_moghadas2
❣
🤲 پروردگارا
مرا از ياد خودت در آنچه به من عطا كرده اى، گرفتار فراموشى مكن.
و از احسانت در آنچه بمن مرحمت كرده اى، غافل مساز.
و از اجابت دعايم، گرچه به تأخير افتد، نوميدم مكن."چه در خوشى باشم يا ناخوشى، در سختى يا رفاه، در سلامتى يا بلاء، در شدت حاجت يا آغوش نعمت، در دارايى يا تنگدستى، در فقر يا توانگرى."
🥀یاذالجلال والاکرام 🥀
🌹التماس دعا🌹
@defae_moghadas2
❣