eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدانه🕊🌹 📜فرازی از وصیتنامه: «عزیزان من! اگر تا به حال غفلتی کرده اید، گذشت؛ در این برهه از زمان، اسلام به همت و کوشش شما احتیاج دارد و شما مسئول در برابر این خون شهیدان هستید. مسئولیت شما چه بسا مشکل و دشوار است چون باید بار سنگین انقلاب را شما حمل کنید. مطالعات خود را بالا ببرید تا دشمن با سیاست خود نتواند ضربه به اسلام بزند.» @defae_moghadas2
امام خامنه‌ای: شرح حال شهدا را بخوانید!! 🌷مشق شهادت مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس بود. در شبی مهتابی به سمت جاده اهواز خرمشهر در حرکت بودیم! در بین راه اسماعیل صدایم زد: رضا رضا؛ از دسته جدا شدم و به سمتش رفتم؛ گفت: من امشب شهید می‌شوم! گفتم: اسماعیل مگر علم غیب داری؟ گفت: دیشب خواب برادر شهیدم مصطفی را دیدم. می‌دانم امشب مهمانش خواهم بود. جنازه‌ام را برای پدرو مادرم به عقب برگردان! گفتم: اسماعیل شاید من زودتر از تو شهید شدم؟ گفت: نه تو شهید نمی‌شوی! خواسته دیگری هم از تو دارم؛ ذکری یادم بده تا در هنگام شهادت زمزمه کنم! یاد ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت افتادم و گفتم: ذکر امام حسین (ع)موقع شهادت این بود: الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين تو هم همین رو بگو!! نگاهش به مهتاب افتاد و در آن گره خورد و در آسمانها سیر کرد! به داخل دسته برگشتم. داریوش صدایم کرد و گفت: رضا بیا کارت دارم؛ به سراغش رفتم و گفت: من امشب شهید می‌شوم بیا و ذکری یادم بده تا لحظه شهادت زمزمه کنم! گفتم: ای بابا! تو و اسماعیل امشب با هم تبانی کردید؟ گفت: چطور مگه؟ گفتم: او هم حرف تو را می‌زد؛ گفت: هر ذکری به او گفتی به من هم بگو! همان ذکر امام حسین (ع)را برایش گفتم. خوشحال شد و به میان دسته برگشتیم؛ عملیات شروع شد. درگیری شدید بود. تیربار دشمن بر ما باریدن گرفت. تیری بر قلب داریوش نشست و در بغلم افتاد. او را بر زمین خواباندم؛ شروع کرد به زمزمه ذکر امام حسین (ع) الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين! چشمانش را بست و آسمانی شد! در بین راه شنیدم که اسماعیل هم آسمانی شده است. حتماً او هم آخرین کلامش ذکر امام حسین (ع) بوده است. مانده بودم اینها در کدامین مدرسه مشق شهادت کرده بودند که این چنین بی‌پروا آن را در آغوش کشیدند!! براساس خاطره رضا زکی‌پور همرزم شهیدان: «اسماعیل شهیدزاده و داریوش کاظمی» ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
❣اجازه مادر! ◀️... بعد از کربلای 4، تعدادی نیروی جدید به گردان ملحق شدند. با شهید سلمان بذرافشان که معاون گروهان بود، به سمت آنها رفتیم تا کمبود نیروی گروهان را از آنها تکمیل کنیم. سلمان تا آنها را دید رفت و یکی از آنها که نوجوان لاغر اندام و کم سن و سالی بود را در بغل گرفت و شروع به مصافحه کرد. او را به نزدیک من آورد و گفت: آقای مهدوی این عبدالله، برادر "قاسم عرب سعدی" است! قاسم در کربلای 4 مجروح و به عقب منتقل شده بود. تا گفت قاسم عرب سعدی تکانی خوردم و گفتم: از قاسم خبر داره؟ از عبدالله پرسید خبر داری قاسم مجروح شده؟ - خبر دارم شهید شده! - کی گفته؟ - همه بچه های سعدی خبر دارند. - پس شما چرا آمدی؟ سری تکان داد و جوابی نداد. به سلمان گفتم سلمان بیارش تا بریم پیش بو علی [سردار علی قنبرزاده] تعیین تکلیف کنیم. خودم زوتر رفتم و جریان را به بوعلی خبر دادم. گفتم: شما باهاش صحبت کنید تا برگرده. سلمان با عبدالله رسیدند. بوعلی بلند شد مصافحه ای کرد و گفت شما که خبر داشتید چرا آمدی؟ باز پسر جوابی نداد. بوعلی گفت: چه جوری تو را اعزام کردند، با این سن کم حتماً خانواده ات هم خبر ندارند! عبدالله گفت: چرا خبر دارند. بوعلی خیلی باهاش صحبت کرد و از سختی عملیات آینده و خط شکنی گردان گفت و گفت تو نمی تونی در این گردان باشی و باید برگردی شیراز. عبدالله با چهره معصوم و با چشمان اشک آلود التماس می کرد. ولی بو علی گفت: حتما باید بر گردی! بعد هم به بچه ها سپرد او را به اهواز و ترمینال برسونن. عبدالله ناراحت وگریان رفت. در این مدت گردان با سازماندهی و تکمیل نیرو مشغول آموزش بود. روز ها آموزش های نظامی و عقیدتی و شب ها را در کانال های اطراف زمین های کشاورزی و شیار کوه ها راهپیمایی و مانور مشابه منطقه عملیاتی سپری می کردیم. چند رو از برنامه آموزشی گذشته بود که باز سر کله "عبدالله عرب سعدی" پیدا شد و باز سلمان او را آورد. گفتیم: چی شد، مگه نرفتی شیراز؟ - بله رفتم و جریان را به مادرم گفتم، ایشان هم نامه ای به من داده و گفته برو جای قاسم رو پر کن! نامه را گرفتم و با سلمان و عبدالله به چادر بوعلی رفتیم. به بوعلی گفتم: عبدالله آمده می گه مادرم یه نامه داده برا شما معلوم نیست کار خودش هست یا مادرش! بوعلی نامه را گرفت، باز کرد و خواند. دیدم اشک در چشمانش حلقه زد و سکوت کرد. نامه را گرفتم و خواندم. بعد از سلام وتشریفات نامه نوشته: جناب فرمانده گردان، من که شما رو ندیده و نمی شناسم ولی بدان که این نامه از طرف مادر شهید سید قاسم عرب سعدی است، امام بعد از عملیات کربلای4 دستور داده جوان ها هرچه زودتر به سوی جبهه ها بشتابند، سید عبدالله را به جای قاسم به جنگ فرستادم تا جای خالی قاسم را پر کند. من به ندای امام لبیک گفتم اگر دوباره او را برگردانید فردای قیامت در حضور مادرم زهرای اطهر، جلوی شما رو می گیرم! بوعلی که انگار آدم برق گرفته مات و مبهوت شده بود، بلند شد عبدالله را بوسید رو به من گفت: قاسم ببرش پیش خودت و مواظبش باش. [ بعد از جنگ به دیدار خانواده ای شهید رفتیم. به مادر شهید عرب سعدی گفتیم شما آن نامه را نوشته بودید؟ محکم گفت: بله، هم من نوشتم، هم من پسرم را فرستادم.] راوی: حاج قاسم مهدوی @defae_moghadas2
❣عملیات خیبر بود. گردان ما در نوک خط و نزدیکترین محل به دشمن بود. کسی نمی دانست حاج مجید کجاست، تنها با بیسیم با او ارتباط داشتیم. هر دستوری یا پیشنهادی را که فرمانده لشکر می داد، حاج مجید تأیید می کرد، بعد ما انجام می دادیم. تا جایی که موقعیت به نحوی شد که صلاح بود، عقب نشینی کنیم. مجید هم آمد روی خط و حرف مرا تأیید کرد. وقتی که کار تمام شد و آماده عقب رفتن شدیم، دیدم حاج مجید با بی سیم چی اش [شهید] خیرالله الطافی و [شهید] باقر سلیمانی از سنگری پنجاه متر جلوتر از ما، جایی که تسلط کافی روی دشمن داشت بلند شد. هیچ وقت حاضر نبود نیروها را تنها به جلو بفرستم و از عقب نیروها و فرمانده ها را هدایت کند. شنیده بودم حاج مجید فرمانده عملیات لشکر حتی از نیروهای تک ور هم جلوتر است، اما باورم نمی شد تا اینکه او را جلوتر از خودمان در دل آتش دیدم. مثل همیشه پشت سر همه ، آخرین نفر به عقب آمد. ☝️راوی:سردار حاج مسعود فتوت @defae_moghadas2
18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسنگران مارا در این ره گفتگوهاست دریادلان، در پیش رو دریاست دریاست.. همراه با شهدا و سرداران لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع) جلسه توجیهی به فرماندهی جانباز سرفراز سردار حاج علی فضلی عملیات والفجر ۸ یاد و خاطره : 🌹شهید محمد حسن حسنیان 🌹شهید حاج عبد الله نوریان 🌹شهید مصطفی زواره ایی 🌹شهید حاج جعفر جنگروی 🌹شهید حسن احسانی نژاد 🌹شهید حاج احمد عراقی 🌹شهید حاج حسین میر رضی 🌹شهید رمضان ناظریان 🌹شهید داود حیدری سردار حاج نصراله سعیدی سردار حاج اکبر عاطفی حاج رضا صفر زاده حاج حسن امیری و .... 🌴 دوران دفاع مقدس اوج عزت و سربلندی ملت ایران است @defae_moghadas2
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه اصابت تیر بر پیشانی راننده لودرجهاد  و همچنین بر قلب  جوانی دیگر حین زدن خاکریز در جبهه، خدا کنه مادر و خواهر و برادر این شهداء فیلم رو نبینند، واقعاً قلب انسان درد می گیرد. مسئولین و نماینده ها بیشتر ببینند و متوجه صندلی که نشستن باشند. ✍️پ.ن اون روزها سر صندلی های لودر دعوا بود، در فیلم دیدید که به دقیقه نکشید تا راننده جوان لودر تیر خورد و شهید شد جوان دیگری جای آن را پر کرد، جگر شیر می خواست نفر دوم باشی و روی آن صندلی بنشین. یاد و خاطره سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی گرامی و روحش شهیدان شاد کانون سنگر سازان بی سنگر شاهرود. 🌹سلام وصلوات خدا برشهدا🌹 @defae_moghadas2
روایت شهادت شب یازدهم اسفندماه ۱۳۶۳ نامه‌ای برایم نوشته بود !!! فرازی از نامه که در خاطرم هست به این مضمون بود !!! امروز روز سختی بود از سحرگاهان تاشب هنگام از آتش ریختن روی خطوط دشمن لحظه‌ای درنگ نکردیم !!! اینجا صدای غرش گلوله‌های دوشیکا، تیربار، تانک، کاتیوشا، توپ و خمپاره گوش انسان را کر می‌کند. زمین رابه لرزه درآورده است!!! اینجا بوی باروت و خون در هم آمیخته و حال انسان را دگرگون می کند!!! اینجا تاریک و ظلمانی است. اما گاهی منور‌ها همه جا روشن کرده است!!! آخر نامه نوشته بود!!! شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر در پایان این بیت شعر را گفته بود: مراقب فرزندم باشید ندیده چون پدر الله اکبر!!! سرانجام ساعت ۱۰صبح روز یازدهم اسفندماه سال ۱۳۶۳ سنگر خمپاره انداز شهید خورشید گودل مورد اصابت گلوله مستقیم توپ قرار گرفت و به جمع یاران و همسنگران شهیدش پیوست !!! در روز پانزدهم اسفندماه ۱۳۶۳در میان حزن و اندوه مردم خون گرم بخش دهرم شهرستان فراشبند از محل پاسگاه تا گلزار شهدا بر روی دستان مردم ولایت مدار دهرم تشییع و پیکر مطهرش با دست برادر بزرگترش (مرحوم پدرم)در جوار شهیدان والامقام حمزه قربان، پور صفری و مرادی به خاک سپرده شد !!! راوی: همرزم شهید: حجت‌الاسلام قاسم اسلامی‌نسب @defae_moghadas2
❣وقتی تازه از تشییع شهید خورشید گودل به منزل برگشتیم مرحوم پدرم به مادر بزرگم «مادر شهید خورشید» گفت: یادته مرحوم پدرم گفت اگر خداوند به من شش اولاد پسر بده یکی را در راه خدا قربانی می‌کنم؟ اکنون شهید خورشید آن قربانی است که آن زمان به دل آن مرد خدا افتاد. امیدوارم خداوند قبول فرماید!!! ۳۷روز بعد از شهادت، خداوند پسری به او مرحمت فرمود و نام شهید را بر او گذاشتند تا ادامه دهنده راه پاک شهیدان باشد. کسی می‌داند جنگ چیست؟ کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را پاره پاره می‌کند؟ جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب اینکه کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ همسرم کجاست؟ عهد با زلف تو بستم خدا می‌داند سر مویی نشکستم خدا می‌داند «به یاد آن روزهای به یاد ماندنی» روزهایی که نام و نان بهایی نداشت و آنچه میدان‌دار بود، قیام بود و عروج. روزهایی که ماندن بی‌معنا بود و مردن در بستر، ننگی بزرگ. روزهایی که شهادت، شاهراهی به وسعت افق داشت. روزهایی که فاصله خاک تا افلاک و کویر تا بهشت، یک میدان مین بود. یا یک ترکش سرگردان، یا گلوله قناسه و تیر کلاش. خاکریزها بوی بهشتِ مردانی را گرفته بود که سر به سر، تن به مرگ می‌سپردند تا مبادا وجبی از کیان دین و وطن، به دست کفتاران حریص و متجاوزن خونخوار بیفتد؛ چرا که دفاع مقدس، رساترین واژه در قاموس ایستادگی این ملت قهرمان است!!! مردان این دیار در پی تجاوز کفتار صفتان خون آشام، در هفت شهر عشق، هشت بهار، آزادگی را پیمودند و حماسه آفریدند. همواره یادشان جاودان. بیاییم با شهیدان پیمان ببندیم تا آخرین نفس ادامه دهنده راه شهدا باشیم!!! خورشیدم، هنوز بوی عطر چفیه‌ای که از تو به یادگار دارم از همه عطرها برتر و والاتر است. هدیه به روان پاک تمام شهدا، از شهدای صدر اسلام، تا پهلوانان دشت کربلا، شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و شهدای والامقام دهرم و شهید خورشید گودل صلوات!!! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم تربت سنگ قبر شهیدان توتیای چشمم ✍حجت‌الاسلام قاسم اسلامی‌نسب @defae_moghadas2