❣خاطراتی از شهید سید مجتبی علمدار
🔹ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا میگذرد و دربازگشت به ساری یادش میافتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد.
@defae_moghadas2
❣
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا و تاسیس بنیاد شهید گرامی باد.
@defae_moghadas2
❣
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣حرفهای احساسی مادر شهید در برنامه محفل شبکه سه / با یه جمله بغض همه ترکید
🔹"پسرم میگفت اگه یه مشت از خاک ایران رو ببرن، من آتیش میگیرم…" گفت: "میرم جبهه، فلان روز برمیگردم." رفت… هشت سال گذشت…بعد از هشت سال، فقط چند تکه استخوان آوردن، توی یه پارچه ساده که گره زده بودن
همهی پسرم شده بود همون پارچه گرهخورده
@defae_moghadas2
❣
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عملیات بدر
به روایت شهید حاج احمد کاظمی
@defae_moghadas2
❣
19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل عملیات بدر
@defae_moghadas2
❣
28.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ بسیار به یاد ماندنی از عملیات بدر
@defae_moghadas2
❣
.
🔼بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد ..!
محله نیاوران تهران متولد شد
خدا نعمت را برای او تمام کرده بود
هوش و استعداد بالا
هیکل درشت و موزون
چهره زیبا و دوست داشتنی
قدرت بدنی خوب
امکانات دنیایی فوقالعاده...
اما حمید تمام این نعمتها را
برای صاحب نعمت خرج کرد ...
دیپلم که گرفت خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند اما همراهی چمران برایش جذابتر بود این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد در ۱۸ سالگی و اوج جوانی ، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران ....
نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم (ع) پیوند خورده بود، درست مثل روح و جانِ رزمندهها با محبتِ حمید.... او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخطبعیاش همه را شیفتهی خود کرده بود. به شوخی به رزمندههای جنوب شهر میگفت:
«شهدای شمرون افضل من شهدای خراسون»
حمید در کنار احمد سارباننژاد عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، چهار و خیبر را تجربه کرد و حماسه حضور او در این میدان های کارزار شنیدنی است. تا اینکه در عملیات خیبر شهید احمد ساربان نژاد به دیدار حق شتافت و به قول شهید حمید، کمر بچه های گردان قمربنی هاشم (ع) را شکست....
حمید بعد از شهادت احمد تلاش کرد که جای او خالی نماند و در این کار هم موفق بود در عملیات عاشورای ۳ که در مردادماه ۶۴ در منطقه فکه انجام شد، این بار حمید در کنار شهید رضا عبدی نام گردان قمر بنی هاشم(ع) را دوباره بر سر زبانها انداخت.
سرانجام این سردار دلاور در روز ۳۰ بهمن ۱۳۶۴ در حالی که جانشین گردان قمر بنیهاشم (ع) بود هنگام عزیمت رزمندگان گردان برای ماموریت فاو توسط بمب رها شده از هواپیمای دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا چیذر میهمان خاک شد.
#شهید_عبدالحمید_شاهحسینی
#معاون_گردان_قمربنیهاشم
#لشکر۱۰_سیدالشهداء
#عملیات_والفجر_هشت
#روحش_شاد_باصلوات
@defae_moghadas2
❣
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #شهامت
📽 روایتی بسیار زیبا و شنیدنی از ایثار و شجاعت و شهامت سردار سرلشگر #شهید_مهدی_باکری فرمانده دلاور #لشگر_۳۱_عاشورا در #عملیات_بدر از زبان سردار سرتیپ #حاج_امین_شریعتی
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
🇮🇷 #عملیات_بدر ، ۱۹ اسفند ماه ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق انجام شد. رزمندگان اسلام در اولین روزهای عملیات موفق به شکست دشمن و تصرف مناطق زیادی شدند ، اما متاسفانه بعداً به دلیل برخی ناهماهنگی ها و سست کاریها ، مهمات و نیروهای پشتیبانی به خطوط نبرد نرسیده و باعث پیشروی عراقیها و شکست عملیات گردید و رزمندگان بعد از هفت روز نبرد سنگین و نزدیک و تن به تن مجبور به عقب نشینی و ترک منطقه عملیاتی شدند .
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
@defae_moghadas2
❣
رزمنده_خرمشهری_با_شلیک_۵_گلوله_توپ_دشمن_هم_از_خواب_بیدار_نشد
حسن_آذرنیا یکی از جانبازان و رزمندگان خرمشهری که در زمان اشغال این شهر 21 ساله داشت با یاد شهدای گلگون کفن مدرسه دریابدرسائی از شبی سخن میگوید که رژیم بعث عراق این مدرسه را با تمام رزمندگانی که در آن استراحت میکردند، به #توپ بست. او میگوید:
روز دهم مهر ۵۹ که درگیری در خط حائل بین ما و دشمن بعثی از گمرک تا منازل پیش ساخت ادامه داشت هر کجا که لازم بود، مانند دیگر رزمندگان به دفاع از شهر میپرداختیم، شب که آرامش نسبی در خط میسر شد، جهت استراحت به مدرسه دریابد رسایی آمدیم، من در سمت راست راه پله مدرسه، کنار شهیدان بزرگوار سید_علی_حسینی و تقی_محسنیفر دراز کشیده بودم و در سمت چپ راه پله بچههای سپاه_آغاجاری از جمله: شهیدان سیدمهدی_مصطفوی و غلامرضا_حیدری اسماعیل_فرهادی و محمد_کرمی، در حال استراحت بودند.
در گوشهای در انتهای راهرو مدرسه، شهید_احمد_قندهاری محلی را جهت استراحت در نظر گرفته بود، شدت خستگی او به حدی بود که هنگامی که وقتی همان شب در خواب دشمن بعثی مدرسه را به توپ بست، او هنوز در خواب عمیق بود. یادم هست وسط حمله دشمن گلوله چهارم وقتی به داخل سالن شلیک شده بود، قصد داشتم خودم را به اتاق مخابرات برسانم و از شهید بزرگوار جهان آرا کسب تکلیف کنم و درحالیکه از روی اجساد_شهدا و از میان ابدان تکه تکه شده جانبازان عبور میکردم، گلوله پنجم نیز به داخل سالن شلیک شد و من بر اثر نوری که ناشی از شلیک آن گلوله بود برای لحظهای احمد را دیدم که بیحرکت در کنج دیوار آرمیده بگونهای که تصور میکردم، شهید_شده، قدری او را با نام صدا کرده و با دست تکان دادم تا اینکه تازه آن موقع بیدار شد و از او خواستم سریعا محل را ترک کند.
عزیزانی که مظلومانه در مدرسه دریابد رسایی به شهادت رسیدند عبارتنداز: شهیدان_تقی_محسنی_فر و سید_علی_حسینی از سپاه خرمشهر و شهیدان سیدمهدی_مصطفوی ، غلامرضاحیدری، اسماعیل_فرهادی و محمد_کرمی از سپاه آغاجاری. و کسانی که در این شب و در این مدرسه به درجه جانبازی نائل شدند نیز عبارتند از: محمد_گلشن ، علیرضا_روستایی ، حجت_الاسلام موسوی از سپاه خرمشهر و برادران عظیم_نساج ، امیرحسین_خطیبی، خسرو_کاوسی و میثم_بهمئی از سپاه آغاجاری.
برای اولین بار از جهان آرا شنیدم که گفت: بچهها! عدهای دارند به ما خیانت میکنند.
سرانجام من به اتفاق شهید قندهاری و رضاکرمی و تعدادی دیگر از همرزمان از مدرسه به سلامت خارج شدیم و درحالیکه سرگردان بودیم و ساعت از یک نیمه شب گذشته بود، خود را در زیرپل خرمشهر یافتیم، در این زمان خودرویی توجهمان را به خود جلب کرده بود، جلو رفتیم و دیدیم، محمد جهان آرا به اتفاق «احمد فروزنده»، است که ظاهرا تازه از اتاق جنگ آبادان برگشته بودند، ماجرا را برای شان تعریف کردیم،که جهان آرا هر ۳ نفر ما را در بغل گرفت و با کلام دل نشینش ما را به صبر دعوت کرد و مایه آرامش ما را فراهم ساخت. فردای آن روز، محمد جهان آرا همه همرزمانش را فراخواند و آن کلام
دل نشینش را بیان کرد، جهان آرا، همانگونه که امام_حسین(ع) به یارانش سفارش کرده بود، سخن گفت، از جمله اینکه: اینجا_کربلاست، من حجت خود را از شما برداشتم، هرکه میخواهد، میتواند برود و هر آنکس که میماند بداند که در اینجا #شهادت_دارد، اسارت_دارد، مجروحیت هم در میان است ، در این لحظه بچههایی که باقی مانده بودند، هم قسم شده و با جهان آرا بیعت کردند که تا پایان دست از جهاد برندارند، فکر میکنم در همینجا بود که جهان آرا گفت: بچه مواظب باشید شهر اگر سقوط کرد آن را دوباره فتح خواهیم کرد، مواظب باشید ایمانتان_سقوط_نکند. یاد دارم در همین روز بود که برای اولین بار من از جهان آرا شنیدم که گفت: بچهها! دارند به ما خیانت میکنند.
تدفین نیم تنه بالایی شهید محسنی فر زیر گلوله باران دشمن
صبح هنگام بود که من به اتفاق احمد محسنی فر برادر شهید تقی محسنی فر به مدرسه مراجعه کردیم و به سختی توانستیم اجساد_شهدا را شناسائی کنیم، احمد اصرار داشت جنازه برادرش را در جنت آباد خرمشهر دفن کند، لذا به اتفاق ایشان در حالیکه تنها نیم_تنه_بالائی شهید تقی محسنی فر را یافتیم، آن را جهت تدفین به جنت آباد بردیم، هیچ امکانی جهت غسل و تدفین نبود، حتی قبری هم حفر نشده و هیچ ابزاری هم برای این کار نبود . دشمن هم به شدت جنت آباد را گلوله باران میکرد. در زیر آتش سنگین دشمن تصمیم گرفتیم، در محل کنکاش کرده و جائی که تقریبا گودتر از بقیه جاها بود را مناسب تدفین شهید تقی محسنی فر تشخیص دادیم و بدون هیچ تشریفاتی جنازه
این شهید بزرگوار را در
زیر گلوله باران شدید
بعثیها دفن کرده و از محل خارج شدیم. دوستانیکه به زیارت گلزار شهدای خرمشهر شرفیاب شده و یا میشوند اگر دقت کرده باشند قبر_شهید محسنی فر از سایر شهدا فاصله دارد، که دلیل آن همین مطلب بود.
@defae_moghadas2
❣
🌷⃟🕊
#شهیدانه
اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید
که جسد هر کجا باشد روز قیامت
برانگیخته خواهد شد و اگر تأسفی هست
باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت
«حضرت زهرا س» خورده شود ..
|شهید احمد امینی❣
شهدا چون خورشید می درخشند .
@defae_moghadas2
❣
❣در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله
روز جمعه بود. به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند.
✅یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود!
📙برگرفته از کتاب مصطفای خدا. خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور. اثر گروه شهید هادی
@defae_moghadas2
❣