•
«من با چشم باز این راه را پیمودهام
و ثابت قدم ماندهام. خوب به آیت #قرآن
گوش کنید و سرمشق زندگیتان قرار دهید.
آیت قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به
شما رسوخ پنهانی نکند. فرماندهی برای
من لطف نیست یک تکلیف شرعی است.
مسلماً در راه امر به معروف و نهی از منکر
از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل
کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید.»
✍ فرازی از #وصیت_نامه
″سردار شهید عبدالحسین برونسی″
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع)
شهیدان
در راه خدا جان دادند . آیا ما ادامه دهنده راه شهیدان هستیم ؟
@defae_moghadas2
❣
❣اذان ظهر تاسوعا به دنیا آمد. پدرش شیراز بود. عمه اش پیش یکی از ملا های محل رفت و گفت پسر برادرم به دنیا آمده، برایش اسم انتخاب کنید. ایشان گفته بود: علی اکبر.
فرزند اولم بود هنوز به حال خودم نیامده بودم. در همان حال گفتم: انگشت دست راستش نذر ابوالفضل.
وقتی به حال خودم آمدم، نگاه کردم دیدم همه انگشت ها هست. یکی را فرستادم پیش یکی از خانم های مؤمن محل که بپرسد تکلیف من با این نذر چیست. گفت: نگران نباش. وقتی بزرگ شد، سر کار رفت، ده یک درامدش را برای حضرت ابوالفضل(ع) خرج کنید. که دیگر علی اکبر به کار کردن نرسید. وقتی جنازه اش آمد، رفتم بالای سرش. چشمم رفت به دست راستش، دیدم سه تا انگشت های دست راستش قطع شده، نذرم ادا شده بود.
🌷بار اخر که امد، جورابش را که در آورد. پایش پر از طاول بود. شیمیایی شده بود. گفتم: پاشو بریم بیمارستان مسلمین پاتو درمان کنیم!
سرخ شد و گفت: من برم مسلمین که برام پرونده تشکیل بدن!
گفتم: دیگه نمی زارم برگردی؟
گفت: من باید برم اسلحه برادرم را از زمین بردارم.
پسر برادرم، محمد عزت حقیقی پنج شش ماهی بود که شهید شده بود. گفت: می خواهم برم اسلحه برادرم را بردارم!
گفتم: دیگران هستند که اسلحه او را بردارند.
گفت: نه، تا من هستم که دیگران نباید اسلحه برادرم را بردارند.
بار آخرش بود. خود پدرش بند پوتینش را بست و راهی اش کرد. وقتی از خانه بیرون رفت، عده ای در خیابان در حال کار بودند. تا علی اکبر از جلو آن ها رد شد و رفت، گفتند: خدا به فریاد شما برسد، این شهید است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید اکبر ممسنی صلوات، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
🔸شهید بابایی توی آمریکا هم پپسی نمیخورد؛ چون...
عباس وقتی آمریکا بود ، هیچوقت نوشابهی پپسی نمیخورد. چند بار بهش گفتم: برام نوشابهی پپسی بخر ، اما نمی خرید و به جاش نوشابه با مارک دیگه میگرفت. یکبار اعتراضکردم و گفتم: این نوشابهها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟ عباسگفت: چون کارخانۀ پپسی مالِ اسرائیلی هاست...
👤خاطرهای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
📚منبع: کتاب پرواز تا بینهایت ، صفحه ۳۷
راز شهدا این بود که در زمان حیات خود شهید بودند . از هوا و هوس دور بودند . خدا را ناظر اعمال و رفتار خود میدیدند . اهل دروغ ، نیرنگ و ریا نبودند .
اگر ما هم همین شیوه را سر لوحه اعمال خود بدانیم ، قطعا به شهدا خواهیم پیوست .
@defae_moghadas2
❣
﷽
💫خودسازی به سبک یک شهید...
📌خودسازی را قبل از انقلاب و با برنامه ی خودسازی امام خمینی (ره) شروع کرد. سکوت جزو برنامه اش بود و برای ترک گناه می بایست حرف زدنش را به حداقل می رساند.
🔸ذاتا هم آدم کم حرفی بود ؛ اگر هم حرفی می زد ، بوی دروغ یا غیبت نداشت. حرفش حرف خود سازی بود.
🔹عاشق کتاب های شهید دستغیب بود و از همه بیشتر کتاب عُجب و ریای شهید ؛ شاید بیشتر از ده بار این کتاب را خوانده بود.
▪️توی هـوای گـرم و شـرجی آبادان و درفصل خـرماپـزان، روزه اش ترک نمی شد.
▫️افطـار و سحـرش یک تکـه نان بود و خـرما. چشمان گودرفته ورنگ پریده اش نشان بیداری های شبـانه و روزه داری روزش بود.
□بحالش غبطه میخوردم؛ میگفتم: «این قدر نگران نباش؛ برادر شهیدت ازت شفاعت میکنه.»
🔻می گفت: «نه، می خوام تـوی اون دنیـا چـراغ دست خـودم باشه؛ به امیـد کسی نمیشه نشست.»
🔅شهیده مریـم فرهانیـان
📜دختری کنارشـط / نشر فاتحان
"صلـواتی هدیـه کنیـم به روح مطهـر
شهیده_مریم_فرهانیان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی
الی خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً
الی الحَقّ المُبین.
خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از برکاتش
وآسان کن راه مرا به سوی خیرهایش ومحروم
نکن ما را از پذیرفتن نیکیهایش ای راهنمای
به سوی حـق آشکار .
@defae_moghadas2
❣
تهدمت و الله ارکان الهدی، و انطمست أعلام التّقی، و انفصمت العروه الوثقی، قُتل ابن عمّ المصطفی، قُتل الوصیّ المجتبی، قُتل علیّ المرتضی، قَتَله أشقی الْأشقیاء
@defae_moghadas2
❣
✍ #امین_برای_من_زنده_است ( #از_خاطرات_شهید_امین_کریمی )
زمانی که در #معراج_شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم.
یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت
"مامان من که خواب نبودم. وقتی من را #بوسیدی تو را #نگاه میکردم."
🌷 #شهید_مدافع_حرم_امین_کریمی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
برای شادےروح شهیدان ، راه شهیدان را ادامه دهیم .
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
بسیار آرام ، متواضع و فروتن، دلسوز و مهربان بود. بسیار قرآن و نماز می خواند ، عشق و علاقه خاصی به امام و ارادت زیادی به ائمه داشت. از حجب و حیای خاصی برخوردار بود و صبر و استقامتش مثال زدنی بود و بسیار منظم و مرتب و پاکیزه بود. پایبند به انجام_واجبات و #ترک_محرمات بود."
✍ #راوی:برادر شهید
🌷 #شهید_محمد_مهدی_فاضل🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
@defae_moghadas2
❣
اردوگاه کرخه، بهمن 1365، گردان عمار؛
1 - محمود رضایی 2- شهید مهدی کهرام 3- ..4 - مهدی جم 5 - مسعود شریفی 6 - ... 7 - شهید محمدرضا سعیدی 8 - ... 9 - مجید خیری 10 - ... 11 - محمدرضا یزدی 12 - ... 13 - ... 14 - ... 15 - ... 16 - علی نبیلو
@defae_moghadas2
❣
(بخش ششم)
4 بهمن ۱۳۶۵ ـ پادگان دوکوهه
گردان عمار
دیگر در اردوگاه کوثر کاری نداریم.
رضا ثابتی به اهواز رفته؛ به امید آنکه اثری از کاظم در بیمارستانها یا معراج شهدا پیدا کند و ما هم عازم پادگان دوکوهه شدیم تا به گردان عمار در لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) برویم.
بعد از غروب، به پادگان دوکوهه رسیدیم.
آستین بالا زدیم و وضو ساختیم و در حسینیه حاج همت نماز خواندیم.
حسینیه هم مانند بقیه پادگان، خلوت و سوتوکور است.
بعد از نماز، برادر رجبزاده دنبال ساک وسایل شخصیاش میگردد.
ما که موقع نماز ساک خود را کنار دستمان گذاشته بودیم؛ اما او جلوی حسینیه کنار کفشها گذاشته بود.
هرچه گشتیم، فایدهای نداشت.
معلوم شد ساک او را تک زدهاند.
عجب استقبالی از بنده خدا شد.
طبق معمول، موضوع را بهشوخی گذراند و گفت چیز گرانبهایی در ساک نداشته؛ بهجز چند تا شورت ماماندوز که برایش خیلی مهم بوده است!
***
گردان عمار که بیستویکم دی در عملیات کربلای5 شرکت کرده بود، اکنون در مرخصی است.
توقفمان در پادگان دوکوهه، اندک بود و همراه نیروهای جدید و نیروهای قدیمی گردان عمار که به مرخصی نرفته بودند، به اردوگاه کرخه منتقل شدیم.
مقرّ گردان عمار، در فضای باز است و فاصله چندانی با رود کرخه ندارد؛ یک مستطیل بزرگ که چادرهای گردان چهار طرف آن برپاشده و حسینیه گردان هم وسط این مستطیل قرار دارد.
با رسیدن به اردوگاه کرخه، یاد دورانی افتادم که قبل از عملیات کربلای1 در آن گرمای طاقتفرسای خرداد ماه خوزستان در گردان حمزه (ع) بودم.
چه روزگاری داشتیم؛ با برنامههای آمادهسازی برای عملیات، مثل: راهپیماییهای طولانی، رزم شبانه و میدان تیری که ما را از تشنگی و گرسنگی تا سرحدّ مرگ برد.
برخلاف آن دوران، الآن که زمستان است، هوای اردوگاه کرخه گرم نیست و فقط شبها کمی سرد است که با اورکتهایی که دادهاند از سرما، باکی نیست.
گردان عمار، سه گروهان دارد به نامهای: شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید رجایی.
ما را به دسته کربلای گروهان شهید باهنر فرستادند.
نام دستههای دیگر، نجف و بقیع است.
ارکان اصلی گروهان، هنوز نیامدهاند و فعلاً فرمانده گروهان، برادر علی یوسفی و فرمانده دسته، برادر اسکندری هستند.
بهتدریج سروکله نیروهای قدیمی که یا مرخصی و یا مجروح بوده و بهبودیافتهاند، پیدا شد و دستهها تکمیل شدند.
از بچههای بسیج مسجد علی بن ابیطالب (ع) هم برادر مسعود شریفی و مجید خیری آمدند و به جمع ما پیوستند.
نیروها را سازماندهی کردند و به ما سلاح و تجهیزات دادند.
همراه محمدرضا سعیدی شدم کمک آرپیجیزن.
آرپیجیزنمان، برادر ابراهیم پیکامراد است که در والفجر۸ در گردان حمزه (ع) بوده است.
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 35
(خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5)
ادامه دارد ...
@defae_moghadas2
❣