(بخش شانزدهم)
11 اسفند ۱۳۶۵ ـ شلمچه
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
آتش عقبه موشک آرپیجی مرا گرفت.
زانوهایم خم شد و نمیتوانست بدنم را سرپا نگه دارد.
سست و بیحال داشتم روی زمین میافتادم.
یکباره بخش هوشیار ذهنم نهیب زد: «اینجا که جای افتادن نیست! نمیبینی زیر رگبار گلوله است؟ قدم بردار! اگر نتونستی، اون موقع میافتی روی زمین.»
از گیجی که درآمدم، سر آرپیجیزن فریاد کشیدم: «موقع زدنِ آرپیجی، پشت سرت رو نگاه کن!»
برگشت و هاج و واج نگاهم کرد و رفت.
چه دشوار است با دیدگان خودت، شاهد پرواز رفقا باشی و خود جا بمانی.
همیشه در آخرین ساعات و دقایق، حسّ غریبی داری.
زودبهزود دلت برایش تنگ میشود و دوست داری بیشتر با او باشی و از دیدنش سیر نمیشوی.
نگرانش هستی و به خیال خود مراقبش هستی؛
لیکن در بحبوحه درگیری و در معرکه گلوله و خمپاره، بهناگاه فرشتهای میآید و در غفلت تو، او را گلچین میکند و میبرد و برایت فقط نگاهی حسرتآلود باقی میگذارد؛ به همراه آرزویی که شاید دوستان به تو نیز بشارت همراهی دهند.
هنوز که هنوز است، وقتی چشمانم را میبندم، برایم مجسم میشود:
تلوتلوخوران قدمی برداشتم که صدای ضعیف محمدرضا را از پشت سر شنیدم.
فقط چند لحظه از او غافل شده بودم.
در آن سروصدای کرکننده، چطوری صدایش به گوشم رسید!؟
- «جم! دارم میمیرم!»
روی زمین نشسته بود.
پاهایم سست شد.
روبهرویش نشستم.
+ «چی شده؟»
با صدایی ضعیفتر از قبل پاسخ داد:
- «موج گرفتَتَم.»
دیگر چیزی نگفت و روی زمین افتاد.
باعجله بدنش را گشتم.
خونریزی نداشت.
«شکر خدا، تیر و ترکش نخورده؛ فقط موج گرفته و بیهوش شده.»
در دل، خوشحال و آسوده شدم.
اما از همه طرف، تیر و ترکش میآید.
«باید از این وسط ببرمش بیرون.»
یاد چند روز پیش افتادم که در اردوگاه کارون موقع صبحگاه همدیگر را کول کردیم؛
ولی این بار، فرق دارد.
هرکاری میکنم، نمیتوانم روی کولم بگذارمش.
سُر میخورَد و میافتد.
کلافه شدهام.
«ای خدا، مددی برسان!»
همان موقع، محمود رضایی از کنارم رد شد.
دید مستأصل وسط معرکه کنار محمدرضا سعیدی نشستهام.
پرسید: «کیه؟ چی شده؟»
ـ محمدرضاست! بیهوش شده! نمیتونم بذارمش روی کولم و ببرمش!
سریع نشست.
= بذارش روی کول من، ببریمش.
گذاشتمش روی کول محمود رضایی و تا خاکریز بردیمش.
رضا محسنی را کمی آن طرفتر دیدم که داشت زخم یکی را باندپیچی میکرد.
مثل ما کمک آرپیجیزن بود؛ ولی تجربه امدادگری داشت و الآن امدادگری بیشتر لازم بود.
به محمود رضایی گفتم: «بدو برو محسنی را بیار.»
شروع به باز کردن تجهیزات محمدرضا کردم.
رضا محسنی سراسیمه آمد.
کمک کرد محمدرضا را ببریم داخل یک چاله که مثل سنگر بود.
رضا محسنی گفت: «نبض و تنفسش طبیعیه.»
خوشحال شدم.
رضا محسنی دنبال جای تیر و ترکش است، تا پانسمان کند.
دقیقهای نگذشت.
با صدای رضا محسنی به خود آمدم:
= سرد شده! نفس نمیکشه!
شوکه شدم.
سریع گوشم را روی سینهاش گذاشتم؛ صدای قلبش نمیآید.
دستم را روی دهانش گذاشتم؛ نفس نمیکشد.
شروع کردم تنفس دهانبهدهان.
رضا محسنی هم ماساژ قلبی میدهد.
ـ ای خدا! برش گردان!
اما او قرار نبود در میانمان بماند.
= بسه! دیگه فایده نداره؛ شهید شده.
با این حرف رضا محسنی، دنیا بر سرم خراب شد.
مبهوت کنار محمدرضا نشستهایم؛ فتح خاکریز برایمان زهر شد.
برادر کوشکنویی از کنارمان رد شد.
پرسید: «چی شده؟»
بغضم گرفته است.
به پیکر محمدرضا اشاره کردم.
ـ شهید شده.
= از سنگر بذاریدش پایین، و سنگر را گود کنید.
سخت است؛ ولی چاره چیست؟
با سرنیزه شروع به کندن سنگر کردم.
سرنیزه به زمین میخورد؛ اما انگار به قلبم فرو میرود.
زیر لب زمزمه میکنم:
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ؛ فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم أَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنونَ یَستَبشِرُونَ بِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجرَ الْمُؤمِنِینَ.»
«خدایا! آیا ما را هم بشارتی هست؟»
میخواهم بروم و بهجای امنتری ببرمش؛ ولی موقعیت، مناسب نیست.
بلندمان کردند و صد متر جلوتر به خاکریز دیگری بردند.
به خاکریز بعدی که رسیدیم، شروع کردیم به کندن سنگر.
ناگهان متوجه شدم دو تا کلاهخود، یواشکی از آنطرف خاکریز سرک میکشند.
«عراقیاند؟»...
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 68
(خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5)
ادامه دارد ...
@defae_moghadas2
❣
🚩 به یاد شهدای گردان مالک اشتر لشکر ۲۷
🔹شهید حسین لطیفیان
🔹عملیات تکمیلی کربلای 5
🔹منطقه شلمچه
🔸گروهان شهید بهشتی
🔸 تولد 1342/05/01
🔸 شهادت 1365/12/10
🔸 مزار شهید: گلزار شهدای یافت آباد
🔹 برای شادی روحش فاتحه ای قرائت کنیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
🔹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
هیات ثارالله (علیه السلام) رزمندگان گردان مالک اشتر
@defae_moghadas2
❣
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر کمتر دیدهشده از شهیدان زاهدی، کاظمی، باکری و کاوه در عملیات بدر
🔹امروز سالروز شهادت سردار حاج علی زاهدی در بخش کنسولیِ سفارت ایران در دمشق توسط رژیم صهیونیستی است.
┄┅┅┅┅❁❤️🌺🌸🌹🌸❁┅┅┅┅┄
@defae_moghadas2
❣
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاد_آن_روزهای_خوب_بخیر
وداع یاران عاشق
هر کدام از کوی و دیاری...
اما دلهاشان به هم نزدیک....
گویی به حجله می روند
آنانی که مرگ را به بازی گرفته اند
چقدر زیبا امامشان در وصشان فرمود:
"چه غافلند دنیاپرستان و بیخبران که #ارزش_شهادت را در صحیفههای طبیعت جستجو میکنند و وصف آن را در سرودهها و حماسهها و شعرها میجویند و در کشف آن، از هنرِ تخیل و کتابِ تعقل مدد می جویند.
. . . حاشا که #حل_این_معما_جز_به_عشق میسر نگردد،
،رزمنده های لشگر10 سیدالشهداء(ع)
عازم میدان نبردند . . . می روند تا ابهت پوشالی دشمن را در #جزیره_ام_الرصاص بشکنند
اینجا بیمارستان ولیعصر(ع) خرمشهر است
لایوژاکت های رنگارنگ به تن کرده اند تا از آب خروشان اروند رد شوند.
،خیلی هاشان در رویارویی با دشمن، شهید شدند
@defae_moghadas2
❣
وصیت_نامه_شهید
بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بخون خویش نویسم به روی سنگ مزارم
که من به جرم محبّت قتیل خنجر یارم
ربَّنا فاغفرلنا ذُنوبَنا و کفِّر عنّا سیّئاتنا وتَوَفَّنا مَعَ الابرار
ربَّنا اِ نَّنا سَمعنا مُنادیاً یُنادی للایمان اَن آمنوا بربِّکُم فامنّا
ناد علیّاً مَظهر العجائب
تَجدهُ عوناً لَکَ فی النَوائِب
کُلُ هَمٍّ وغَمٍّ سَیَنجلی
بِولایتکَ یا علیٌّ یا علیٌّ یا علیٌّ
اینجانب غلامعلی جندقی وصیت می کنم که همه آشنایان، دوستان، پدر و مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد. مرا در هیئت فراموش نکنید.
در مجلس ختم وغیره، فقط و فقط روضه_حضرت_اباعبدالله (ع) خوانده شود.
روضه برای امام حسین (ع) عمری است مورد علاقه و عشق من بوده من با روضه و محبت_اهل_بیت و مجالس و هیئت ها مأنوس بوده ام و اگر اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم فقط دوست دارم در هیأتها و روضه ها شرکت کنم . مرا فراموش نکنید مخصوصاً محرم، شب ها و صبح ها از اربابم می خواهم اجازه دهد به هیأت بیایم و شما را هم سفارش می کنم به عزاداریها که بلا را دفع می کند و اشک بر حسین (ع) کلید_پیروزی است.
دفاتر شعرم وکتابهای روضه و شعرم مال غلامرضا برادرم که در هیأت بخواند. التماس دعا دارم.
براداران عزیزم و من قول_شفاعت به شما می دهم و در خاتمه از همگی خداحافظی نموده و حلالیت می طلبم .بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین (ع) است، اگر در هیئت ها یک قطره از اشک برای اربابم را به من هدیه کنید از همه چیز برایم بالاتر است، آنقدر که این یک قطره را به تمام_بهشت نمی فروشم
غلامعلی_جندقی
@defae_moghadas2
❣
سالروز تولد شهدای عزیز ۱۵ فروردین را با ذکر صلوات گرامی می داریم
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
✍ #وصیت_نامه_شهید_بزرگوار
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
… و ما نسل حاضر وارث خون این #شهدا هستیم و وظیفه انجام رسالت خون شهدا را داریم و چقدر #پر_مسئولیّت است….
تا شما قرآن را در کنار خود دارید و به آن عمل می کنید؛ تا شما جوانان از جان گذشته را دارید؛ بدانید که هیچ ابر قدرتی نمی تواند شما را تسلیم خواسته های شیطانی خود کند. قدمتان در راه رضای خدا باشد؛خوشی هایتان به خاطر پیروزی اسلام باشد؛ انتظارتان #ظهور_حضرت_مهدی (عج ) باشد. عبادتتان فقط و فقط برای رضای خدا باشد و همیشه به #یاد_آخرت باشید.".
🌷 #شهید_محمد_حسین_مروتی_شریف_آبادی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@defae_moghadas2
❣
💥#لودرتبلیغـــات!
لشڪر بایددر کوشــک #خاڪریز میزد،اما تا صـــدای #لودرها بلند مــیشد،عراق منطقـــه را میـــکردجهنـــم!
#ابوذر یک ساعــت صداے لودر را ضبــط ڪرد ورفــت جایے که حساسیــتی نداشــت و شروع ڪردبا #بلندگوےتبلیغات صـــداے لودر پخــش ڪردن،عراقـی هـا هـم تاصبــح سرڪار بودنـد وآتـش روے بلندگویش میریخــتند!
ماهم باخیال راحـت #خاڪریز را تمـام ڪردیم.
🌷#شهیدنوذر (ابوذر) #دهقــان🌷
#سمت: جانشـین تبلیغات لشکر 19
فجر استان فارس
#شهادت:کربلای ۴
•┈┈••✾•🌷🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@defae_moghadas2
❣
✅🌹 سردار شهید جواد رهبر دهقان
« نفر وسط »
رزمنده سمت چپ
🌹شهید سید محمود اعتصامی
شهادت عملیات والفجر هشت ام الرصاص
بدن مطهرش را اروندرود به یادگار دارد
رزمندگان گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
برای امنیت و استقلال ایران عزیز چه قربانی ها داده ایم
😭😭😭😭😭😭
@defae_moghadas2
❣
🔰 سردار شهید دکتر مجید بقایی
🌹شهید_مجید_بقایی
🇮🇷#ایران_قوی
🇮🇷#مذاکره_هرگز
🇮🇷#نبرد_تا_فتح_آخر
📥 عکسنوشته از: عمارها
┄┅┅┅┅❁❤️❁┅┅┅┅┄
@defae_moghadas2
❣