1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 سردار 🌹شهید حاج شعبان نصیری
@defae_moghadas2
❣
(بخش هجدهم)
12 اسفند ۱۳۶۵ ـ شلمچه
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
دلم گرفته است.
دارم میپُکم.
مفاتیح را از جیبم درآوردم و مقداری دعا خواندم.
برادر پیکامراد را دیدم و به سنگرش رفتم.
از دیشب که جدا شده بودیم، تا حالا ندیده بودمش.
باتعجب نگاهم کرد.
شلوارِ ششجیب که پایم بود، پارهپاره شده است.
ابروها، موهای صورت و جلوی سرم را آتش عقبه آرپیجی سوزانده و کِز داده است.
دنبال جای ترکش است.
گفتم: «بیخود نگرد؛ خبری نیست.
شلوارم نمیدونم چرا اینجوری پارهپوره شده.
از اقبالم، هرچه تیر و ترکش بوده، شلوار رو پاره کرده و برده؛ ولی به خودم نخورده!»
ادامه دادم: «تو دیشب چرا یکدفعه کپ کردی و نشستی؟»
گفت: «توی سنگر، یک عراقی کمین کرده بود؛ هرکسی رو رد میشد، میزد.
من نشستم ببینم چه خبره؛ شما رد شدید.
تا خواست شما رو بزنه، امونش ندادم و با نارنجک خدمتش رسیدم.»
مکث کرد و بعدش پرسید:
«محمدرضا سعیدی چطوری شهید شد؟»
سخت بود؛ ولی برایش تعریف کردم.
بیانصاف، نه گذاشت و نه برداشت و گفت:
«چرا تو هنوز شهید نشدی؟»
دیگر تاب نیاوردم؛ بغضم که انگار منتظر فرصتی بود، همچون پرندهای قفس را شکست و پرواز کرد و درون سنگر شروع کردم به گریستن.
از خودم بدم میآمد.
شرمسار بودم.
اینهمه میآمدم جبهه؛ شهادت که هیچ، دریغ از یک ترکش ریز!
نکند خدا نظر رحمتش را از من برگرفته و قهر کرده!
هر دم بَرَم به گریه پناه از فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
نَشِگِفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار
گریهام که تمام شد، کمی سبک شدم.
از خدا خواستم اگر لایق نیستم، حداقل زندهبودنم فایدهای داشته باشد.
به نظرم پیکامراد از حرفی که زده بود، پشیمان شد.
بلند شدم تا گشتی داخل خاکریز بزنم.
سمت راست خاکریز، کانال پرورش ماهی قرار دارد.
خاکریز چون گِرد است، به آن نونی میگویند و دورتادورش سنگر است.
سمتوسوی سنگرهای دیدهبانی و تیربار و ادوات، بهسوی بیرون خاکریز است.
با توجه به گرد بودن خاکریز، نیروی مهاجم از هر طرف که بخواهد به آن نزدیک شود، در معرض دید و تیر مدافعان خاکریز است.
به دژی تسخیرناپذیر میماند؛ ولی این دژ تسخیرناپذیر، دیشب به لطف خدا و شهامت و ایثار بچهها فتح گردید.
بیرون خاکریز را که نگاه میکنم؛ تا چشم کار میکند، مواضع دشمن از قبیل دژ و خاکریز و موانع ایذایی است و جایی از دشت را خالی پیدا نمیکنی.
خاکریزهای نونی، در امتداد هم هستند و با کانال به هم متصل شدهاند.
وسط خاکریز، آبگرفتگی است و انبوهی از نیهای بلند که در طول زمان رشد کردهاند، آبگیر را در برگرفتهاند.
میگویند یکی از بچههای خودی را که از عملیات چند شب قبل جامانده است، میان نیها پیدا کردهاند.
بنده خدا، این چند روز چه کشیده است!
فکرش را بکن! چند روز گرسنه و تشنه بین عراقیها گیر افتاده باشی و امیدت فقط به خدا باشد.
در گشتوگذار، به خاکریز قبلی که اکثر شهدا آنجا بودند، رسیدم.
هنوز شهدا را تخلیه نکردهاند.
صحنه عجیبی دیدم.
شهیدی با بادگیر آبی که حفره بزرگی کنار سرش ایجاد شده بود.
تفنگش را به جلو قراول کرده و لوله تفنگش به گونی سنگر گیر کرده و ایستاده شهید شده بود.
یاد این گفته شهید بهشتی افتادم:
«ما راستقامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند.»
هنوز پیکر محمدرضا سعیدی را نبردهاند.
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 74
(خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5)
ادامه دارد ...
@defae_moghadas2
❣
❣به یاد قبر بی نشان مادر
🌸خبر شهادت محسن خسروی، حسین میر شکاری را از پا انداخته بود. با حسین و چند نفر دیگر از همرزمان، شبانه برای زیارت محلی که قرار بود قبر محسن باشد به بهشت زهرا کازرون رفتیم. هر کدام خاطره ای از محسن می گفت و سیل اشک را از دیدگان دیگران جاری می کرد. ناگهان خنده بر صورت اشک بار حسین نشست. با خنده و شعف خاصی در حالی که به قبر اشاره می کرد گفت: این قبر محسن است!
به قبری همان نزدیکی اشاره کرد و ادامه داد: ایــن هم ان شاءالله قبر من است!
گفتم: حسین آقا به این راحتی ها هم نیست!
حسین با خنده گفت: خواهیم دید!
وصیت کرده بود، قبرش به یاد شهدای بقیع، بی سنگ قبر باشد.
زمان زیادی نگذشته بود که پیکر خونین حسین را همان جا که خود اشاره کرده و خواسته بود، مثل قبور بقیع بدون سنگ قبر دفن کردند!
🌸 حسین قبل از شهادت به من خبر داد که وقتی شهید می شود جـسدش قابل شناسایی نیست، سفارش کرد یک نشانه از بدنش برداریم تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشد.
اطاعت کردم و نشانه ای از بدنش در خاطرم سپردم. مدتی گذشت و حسین شهید شد. جسدش را با تعدادی دیگر از اجساد شهدا داخل ماشین گذاشتم و به عقب می آوردم. درحین رانندگی یاد آن خواهشش افتادم، با خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شد، پس چرا آن حرف درست در نیامد؟
ناگهان خمپاره ای به ماشینم خورد و منفجر شد. به خودم که آمدم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و دیگر قابل شناسایی نیستند. همان طور که گفته بود از روی نشانی که داده بود، جسدش را شناسایی کردم.
🌸🌷🌸
هدیه به شهید محمدحسین میرشکاری صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣شهید غلامحسین صفری
نام پدر : محمد حسین
تاریخ تولد : 1343/2/5
محل تولد : شوش دانیال
تاریخ شهادت : 1361/5/26
محل شهادت : کوشک
عملیات : رمضان
عضویت : بسیجی
مزار شهید : گلزار شهدای شوش دانیال
فرازی از وصیت نامه شهید :
گمان نکنید کسانی که در راه خدا جهاد میکنند کشته میشوند مردهاند بلکه آنان نزد خدا روزی خویش را میگیرند.
با سلام و درود بر امام و امت شهید پرور و شهدای تاریخ وصیتنامه خود را آغاز میکنم.
خدایا انگیزهای کبر و ریا را در من بمیران و مرا به راهی هدایت کن که تمام کارهایم برای رضای تو و در راه تو باشد.
پروردگارا تو را سپاسگزارم که به من این افتخار را دادی که در زمان نائب بر حق حضرت مهدی زندگی کنم و حب این خاندان و دشمنی منافقین و کفار را در دلم جای دادی.
پروردگارا تو را سپاس از این که به من قدرت دادی تا در راه تو جان فشانی کنم.
در پایان از شما پدر و مادر عزیز تقاضا دارم برای من هیچ گونه گریا و زاری و حتی گیراهن سیاه نپوشید زیرا که خود شما می دانید که برای شهید نباید هیچ گونه عزاداری بکنید.
@defae_moghadas2
❣
یاد باد آن روزگاران یاد باد
✅ تحویل سال 1366 در مقر شهید پوررازقی در سه راه صاحب الزمان(ع) جاده اهواز به خرمشهر بودیم و قرار شد بچه ها مرخصی بروند و بعضی ها هم که در طی عملیات کربلای 5 دچار مجروحیت شده بودند دوره درمان رو طی کنند و برای عملیات های بعدی سر پا باشند...
اونایی که زودتر از مرخصی برگشتند به #عملیات_کربلای_8 رسیدند...
بعضی از بچه های تخریبچی که توی این عملیات شهید شدند ، 16 فروردین از مرخصی برگشتند و 18 فروردین رفتند عملیات و به شهادت رسیدند..
⬅️ 7 شهید سهمیه #گردان_تخریب_لشگر10 بود
از این شهدا، پیکر 3 شهید به پشت جبهه منتقل شد و پیکر 3 شهید بیش از 10 سال در صحنه نبرد بر جای ماند و توسط گروههای تفحص از دل خاک بیرون آمد و دفن شد و پیکر یک شهید با ذرات خاک شلمچه ممزوج شد. تخریبچی غریب و #شهید_مجتبی_دقیقی سومین شهید خانواده دقیقی بود که در شلمچه آسمانی شد و هنوز مکانی در زمین ندارد.
روح شهدا شاد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌹🌺🌸🌹🌸🌺🌸🌹
@defae_moghadas2
❣
شهید_علی_اصغر_صادقیان
شهادت: عملیات_کربلای_۸
غرب_کانال_ماهی
میگفت: یه تخریبچی باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه
و خودش اینگونه بود.
ازبچه های تخریب تیپ ۲۰ رمضان بود . فرماندهان تخریب لشگر۱۰ به توانمندی او واقف بودند. علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع)به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند. در عملیات_والفجر_۸ شهید_علی_اصغر فرمانده تخریب در خط بود.
در عملیات کربلای ۴ و ۵ و ۸ مسئول محور تخریب لشگر ۱۰ بود. در عملیات_کربلای_۸
کار در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود
فاصله با دشمن کم بود.
دشمن با میدان های مین حرکت رزمندگان رو در عملیات کند شده بود. ۱۸ فروردین ۶۶ روز سه شنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شد ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر شدند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود تا همان شب پاتک کنه . فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند.
شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر۱۰ و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره شهید_علی_اصغر_صادقیان آسمانی شد.
فرمانده تخریب لشگر۱۰ شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر شهید_علی_اصغر_صادقیان دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: خدایا_امیدم_رفت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .
@defae_moghadas2
❣