❣صاف مثل آیینه
اصلاً زیر کار در رفتن در مرامش نبود. از کمردرد رنج میبرد. اما هر روز در دو صبحگاهی گروهان که بعضی روزها به ده کیلومتر هم میرسید شرکت میکرد. شوخی کردن و بذله گویی با خونش عجین شده بود. همه چی را با شوخی رد میکرد. بچهها عاشق همین مرامش بودند. همیشه خشابش پر بود از تکههای ناب شوخی. به موقع و بجا به هدف میزد. دل طرف مقابل با حرفش جلا پیدا میکرد. فرقی هم نداشت. فرد مورد نظرش فرمانده باشد یا دوستش. تکه مناسب را شلیک میکرد. حتی تازه واردها هم از تکهانداختن هایش در امان نبودند.
هیچ کس هم ناراحت نمیشد. از بس تودل برو بود و کلام دلنشینی داشت. با وجود کمردردش در کارهای دست جمعی پیشقدم بود.
اما نمیدانم چطور شد که در آن شب رزمشبانه که قرار بود سی تا چهل کیلومتر پیادهروی کنیم آمد و گفت من کمرم درد میکنه. اجازه بده که من نیام.
نمیدانم دغدغه عملیات را داشت که نکند این پیادهروی باعث شود کمردردش اوت کند و نتواند در عملیات شرکت کند. یا شایدم آنقدر درد کمرش زیاد بود که میدانست تحمل آن همه پیاده رفتن با تجهیزات را ندارد. هرچه بود اهل دروغ گفتن نبود. مثل آیینه بود. صاف و صادق.
گفتم: من حرفی ندارم. اما دستور فرمانده گروهانه که همه باید شرکت کنند.
مگر اینکه با خودش صحبت کنی. فرمانده گروهان برادرزاده خودش حاج یدالله مواساتی بود. خوب با اخلاقش آشنا بود. میدانست که فرمانده در موقع کار و مأموریت عمو و برادرزاده و دوست برایش فرقی ندارد. اما با این وجود دل را به دریا زد و به سراغ فرمانده رفت.
وقتی ناراحت و پکر برگشت پرسیدم:
_ چی شد؟ فرمانده چی گفت؟
_ هیچی بابا. انتظار داشتی چی بگه؟
_ چرا مگه چی گفت؟
_ بهم میگه ببین عمو. اگه نمیتونی بیای پیادهروی صبح ساکِت رو بردار و برگرد خونه.
با خنده میگفت. اهل برگشتن به خانه نبود. چفیهای دور کمرش بست. حمایل تجهیزاتش را پوشید. اسلحهاش را روی دوشش انداخت و با ما همراه شد. با وجود درد کمر همه راه خودش را کشاند.
عموعلی مواساتی باهمه شوخیها، خندهروییها و درد و رنجها روز بیستم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در جاده شهید صفوی شلمچه به همراه گردان فجر بهبهان زیر بمباران شیمیایی دشمن قرار گرفت. چهره شادابش سوخت و غرق تاول شد. تاولها راه نفسش را بستند. آن آتشفشان خوشبیان خاموش شد و عاقبت با بدن سوخته و تاول زده شهد شیرین شهادت را نوشید و جاودانه شد.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
سالگرد شهادت شهدای عزیز ۲۱ فروردین را با ذکر صلوات گرامی می داریم
@defae_moghadas2
❣
تخریبچی شهید #حسن_پارسائیان
شهادت ۱۸ فروردین ۱۳۶۶
#عملیات_کربلای_۸
⬅️ #حسن_پارسائیان سال ۱۳۴۸ در تهران متولد شد...
از کودکی عاشق امام حسین(ع) بودوعشقش این بود که همراه پدرش به مجلس امام حسین(ع) برود جنگ که شروع شد به خاطر اینکه سنش کم بود به جبهه اعزامش نمیکردند و او هم مثل بقیه جوان ها توی شناسنامه اش دست برد و تولدش رو به سال ۱۳۴۵ تغیر داد و به جبهه اعزام شد و به علت اینکه دوستانش در تیپ نبی اکرم(ع) کرمانشاه بودند به اون تیپ رفت و بعد از کلی الهی آمین و التماس به خدا از تیپ نبی اکرم(ص) به یگان های تهران جابجا شد و چند ماه قبل از شهادت به #تخریب_لشگر_۱۰_سیدالشهداء(ع) آمد.شهید پارسائیان درعملیات تکمیلی کربلای 5 به عنوان تخریبچی شرکت کرد وعید سال ۱۳۶۶ بارزمندگان لشگر۱۰ به پابوس امام هشتم(ع)رفتند و بچه هایی که همراهش بودند گفتند حالش خیلی تغیر کرده بود . مدت زمان زیادی در ورودی حرم می ایستاد و به امام رضا(ع) التماس میکرد و ضجه میزد.میگفت آخرش شهادت را از امام رضا(ع) میگیریم. 16فروردین بود که بچه ها از مرخصی برگشتند و آماده باش داده شد. و #تخریبچی_شهید_حسن_پارسائیان به عنوان نیروی تخریب به گردان های لشگر۱۰ مامورشد و در روز ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در غرب کانال ماهی در درگیری نزدیک با دشمن به شهادت رسید و او تنها تخریبچی بود که در درگیری به شهادت رسید و پیکرش به عقب منتقل شد و در بهشت زهراء(س) به خاک سپرده شد چون سایر همسنگران تخریبچی او مثل #شهید_قنبر، #شهید_نصرتخواه، #شهید_نوراللهی،#شهید_دقیقی مفقود الاثر شدند و سال ها بعد پیکرهای مطهرشون تفحص شد....
@defae_moghadas2
❣