eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ارونــــد راوی میگفت: رزمنده هایـے را این رودخانہ با خود برد. پس اینجا ارونـد نیست دستانت را بہ آب بزن و فاتحہ بخوان اینجـا تنها گلزار شهـداے آبـے دنیاست. @defae_moghadas2
(بخش بیست و دوم) 18 اسفند ۱۳۶۵ ـ شلمچه پدافندی شلمچه ببین از تو پنهان نباشد که حتی برای پریدن لیاقت ندارم دعا کن که من دیگر آتش بگیرم دعا کن پرنده! که طاقت ندارم چگونه بگویم برایت برادر مجالی برای شهادت ندارم قرار است دوباره برویم شلمچه برای پدافند. برخی دوستان زودتر مرخصی گرفتند و به تهران رفتند؛ اما من ماندم تا با گردان به خط بروم. رضا محسنی که زودتر برگشته بود، توانست در مراسم تشییع محمدرضا شرکت کند. چرا این‌قدر پیکر او، دیر تشییع شده بود؟ گویا هنگامی‌که دستور دادند محمدرضا را در کانال بگذاریم و برویم، آن‌قدر خمپاره به آن نقطه خورده بود که کانال بر روی پیکرش خراب‌ شده و بچه‌های تخلیه شهدا او را ندیده بودند؛ تا اینکه مدتی بعد، هنگامی‌که برادر رضا یزدی متوجه فقدان پیکر او شده بود، به منطقه رفته و او را یافته بود. عازم خط پدافندی شلمچه شدیم. بعدازظهر به خط رسیدیم. رفتیم داخل سنگرهای احتیاط، تا با تاریک شدن هوا برویم جلو. سنگر عراقی است. شمایلی از حضرت علی (ع) به دیوارش آویزان است. یک رساله آیت‌الله خویی هم است. چند نسخه روزنامه عراقی هم پیدا کردم: «الثورة» و «الجمهوریة». خودم را با خواندن روزنامه‌ها سرگرم می‌کنم. در یکی از آن‌ها، مصاحبه با «القائد الرئیس صدام حسین» است. یکی از سوتیترهایش جالب است؛ صدام گفته بود: «هر مادر عراقی که پنج بچه نزاید، خائن است.» دیکتاتورها به بچه‌های مردم مثل گوشت دم توپ نگاه می‌کنند و «هَل مِن مَزید» می‌گویند. برادر کچوئیان گفت: «مفهوم دیگر این گفته، این است که من آن‌قدر در حکومت می‌مانم تا بچه‌هایتان بزرگ شوند.» در روزنامه دیگر، مصاحبه‌ای با یک شخصیت علمی در مورد «شادور» و ارتباط آن با حجاب شرعی است. برادر رجب‌زاده گفت: «شادور، احتمالاً همان چادر فارسی است که عربی شده است.» هوا که تاریک شد، دستور حرکت آمد. به‌ستون شدیم. روبه‌رویمان دژ قبلی ارتش عراق است که اکنون دست ایران است و محلّ پدافند ماست. دژهای عراقی، خاک‌ریزهای بلندی به عرض سه ـ چهار متر است که با غلتک کوبیده شده و داخلش کانال و سنگر حفر کرده‌اند. قبل از دژ، از خاک‌ریز عبور می‌کنیم و به فضای بازی می‌رسیم که گل چسبنده‌ای دارد و حرکت در آن، سخت است. ناگهان، یک نفر از دژ پایین می‌پرد و خودش را به ما می‌رساند. معلوم می‌شود ستون را اشتباه برده‌اند. آن محوطه باز، بین مواضع ما و عراق است. سریع خارج می‌شویم. از اقبالمان، عراقی‌ها ما را ندیدند؛ والا از خجالتمان درمی‌آمدند. بین سنگرهای دژ تقسیم شدیم. فاصله دژ ما و مواضع عراقی که روبه‌رویمان است، کمتر از صد متر است؛ همان محوطه‌ای است که ما را اشتباهی برده بودند. کانال انتهای دژ، مسدود است و آن‌طرفش دست عراق است. سمت راست دژ، کانال پرورش ماهی است. چند روزی را اینجا مهمانیم. ببینم آیا اینجا از پدافند جاده فاو ام‌القصر سخت‌تر است؟ کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 86 (خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5) ادامه دارد ... @defae_moghadas2
(بخش بیست و سوم) اسفند ۱۳۶۵ ـ شلمچه اجساد بی‌صاحب روزها در سنگرهای استراحت محبوسیم و شب‌ها داخل سنگرهای نگهبانی مشغول نگهبانی هستیم. سنگرهای استراحت، از سنگرهای خطّ پیشانی فاو ام‌القصر هم کوچک‌تر است. بوی تعفن اجساد بی‌جان عراقی، آزاردهنده است؛ مخصوصاً موقع نگهبانی. یک‌شب که از بوی جنازه کلافه شده بودم، رفتم یک سنگر دیگر گلایه کردم. بنده خدا گفت: «بااحتیاط سرت را بلند کن و لب سنگر را نگاه کن.» چشمم به‌ردیف پوتین‌های عراقی افتاد که جنازه‌هایشان لب کانال است. باز اجساد قسمت ما را بچه‌های تخلیه که بادگیر و دستکش و چکمه بلند پلاستیکی تنشان بود، هُل داده بودند و انداخته بودند پایین دژ. امکان دفن جنازه‌ها نیست و اجساد بی‌جان مدت‌ها زیر آفتاب و باد و باران می‌ماند. بالأخره، این جنازه‌ها صاحبانی دارند که چشم‌انتظار عزیزانشان هستند. ای‌کاش گروهی بین‌المللی همت می‌کرد و بین دو کشور واسطه می‌شد تا گروه‌های بی‌طرف در زمان آرام بودن جبهه و پایان عملیات، می‌رفتند و اجساد را برمی‌داشتند و تبادل می‌کردند و خانواده‌ها را از بلاتکلیفی درمی‌آوردند. *** یک‌شب دادوفریاد یک افسر عراقی به گوشمان رسید. داشت نیروهایش را جابه‌جا می‌کرد و سر نیروها داد می‌زد. آنجا بود که متوجه شدم عرب‌ها به سبب ادای مخارج حروف، نمی‌توانند خیلی آهسته حرف بزنند و پچ‌پچ کنند؛ همیشه تُن صدایشان بالاست. سریع منور زدیم. ستون عراقی را دیدیم که بین ما و دژ عراق است؛ همان‌جایی که ما شب اوّل، اشتباهی رفتیم. نمی‌دانم راه را اشتباه آمده بودند که از آنجا سر درآورده بودند یا قصد تک ایذایی داشتند. درهرحال، دادوفریاد فرمانده‌شان موقعیتشان را لو داد و ما هم از خجالتشان درآمدیم. کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 88 (خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5) ادامه دارد ... @defae_moghadas2
🌷⃟🕊 برای خیر دنیا و آخرتتان به شما وصیت میکنم که ایمان‌تان به رهبری حضرت امام خامنه ای که سایه اش مستدام باد قوی و محکم باشد. 🕊 @defae_moghadas2
❣به فضل پروردگار، ارتش جمهوری اسلامی ایران، همان طوری که امام بزرگوار می‌خواستند و آرزو می‌کردند و بارها بر زبان آورده بودند، یک ارتش مردمی و خدایی است.... مقام معظم رهبری 🇮🇷 ۲۹ فروردین‌ماه، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد... @defae_moghadas2
عَلَمِ آوینی بر زمین نخواهد ماند! 🔹دکتر رجبی دوانی: «شب بعد از تشییع شهید آوینی(۱۳۷۲/۱/۲۳) خواب دیدم که برای عرض تسلیت به منزل ایشان رفته ام. یکی از بستگان شهید گفت: شهید آوینی یک مقدار نوشته ناتمام دارد، از شما خواهش می کنیم قلم ایشان را بگیرید و این کارها را تمام کنید. من هم گفتم: اگر افتخار و لیاقتش را داشته باشم نمی گذارم قلم شهید روی زمین بماند و وقتی قلم را روی کاغذ کشیدم دیدم به رنگ سبز می نویسد! 🔹در خواب به خودم گفتم: عجب! ایشان هم مثل شهید رجایی عادت داشته با جوهر سبز بنویسد! فردا ساعت ۱۰ صبح از طرف آقای زم زنگ زدند و قرار گذاشتند. با آن خواب یقین پیدا کردم که می خواهد یکی از کارهای شهید را به من واگذار کند تا تعطیل نشود. گفتند ما می خواهیم کار دفتر مطالعات دینی هنر که یک کار تئوریک بوده و فقط از عهده شهید آوینی برمی آمد را به شما واگذار کنیم. من هم با اینکه به خاطر برخی مسائل از او ناراحت بودم اما آن پیشنهاد را درجا و بدون هیچ شرطی پذیرفتم! 🔹پرسید چه طور شد که شما اینقدر سریع پذیرفتید؟ گفتم من چنین خوابی دیده ام. ایشان خیلی متعجب شد و گفت: حالا یک چیز عجیب تر من به شما بگویم! من هم فکر می کردم شما این را درجا می پذیرید و پیشاپیش داده ام یک ابلاغی را برای شما تایپ کرده اند، بگذارید الان تایپ شده اش را بیاورند. در آنجا نوشته شده که «قلم سبز شهید آوینی را به شما می دهم!» برای من و خود او خیلی تعجب آور بود! مدتی بعد رهبر معظم انقلاب بنده را به عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب کردند.» 🔸منبع: «سایت پاتوق کتاب فردا» @defae_moghadas2
شهید والا مقام محمدرضا  پازند تاریخ تولد: چهارم فروردین سال۱۳۴۸ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۲۹ فروردین ۱۳۶۵ محل شهادت: مریوان- خط پدافندی لاری فرازی از وصیتنامه : ای مردم، پرچم توحید  احتیاج به خون دارد ؛احتیاج به خون انسانهای پاک و آگاهی که به خاطر احیای عقیده شان به جهاد فی سبیل الله بر خاسته اند و دارند پرچم توحید را بر فرار قلعه ها نگه میدارند ، تا اینکه کمر استکبار جهانی را به لرزه بیندازند و او را در زیر پاهای خود بکوبند.  شما ای برادران و خواهران عزیز ، آگاهیتان به کمال رسیده است و زمینه صدور انقلاب فراهم شده است تلاش و کوشش شما به انقلاب سرعت میبخشد و از تلاش و کوشش خود دریغ نکنید که در جهان آخرت باید جوابگو باشید.سعی کنید که تکلیف خود را به خوبی انجام دهید تا هم در این دنیا خوشنود باشید و هم در جهان آخرت.     @defae_moghadas2
❣علی خسروی در بین خلبان های هم دوره ی خود از جمله سرلشکر شهید عباس بابایی و شهید عباس دوران به عقاب شجاعت معروف بود .در عملیاتها گاه با بالهای شکسته و گاه با سیستم های از کار افتاده از پرواز برمیگشت. علی وقتی میخواست به عملیات برود همیشه می گفت: من فقط برای شرف مردم و حفظ این مرز و بوم اوج می گیرم! او در بعضی مواقع بر پهنای آسمان ممسنی و زادگاهش ظاهر می شد و همه را شگفت زده می ساخت. بر فراز کشتزارها و خانه ها و مدارس منطقه اوج می گرفت و می غرید. در حالیکه با هنرنمایی و رقص بال های فانتوم خود همه را مبهوت کرده بود برای کمک خلبان خود چنین سخن می گفت: «اینجا زادگاه من است، ایل و تبار و طایفه من است، اینجا من متولد شده ام، بزرگ شده ام و به مدرسه رفته ام، اینجا سرزمین مردمان شجاع و متعصبی است که سال ها با کار و تلاش و سرزندگی دست به گریبانند.» 🌷صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان ) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد. تنها ۱۵۰ دقیقه پس از این مصاحبه صدام،علی به همراه شهید عباس دوران و شهید علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند! در یک مستند جنگی، معاون نیروی هوایی امریکا خطاب به صدام گفت: آسمان ایران عقابهایی همچون علی خسروی و عباس دوران دارند باید خیلی مواظب بود! 🌷همواره آماده پرواز بود و در حالی که همسرش را از دست داده بود و سرپرستی فرزند خردسالش را نیز برعهده داشت امّا همواره آماده و داوطلب انجام ماموریت های سخت بود و در جواب دیگرانی که او را به خاطر فرزندش از پرواز منع می‌کردند می‌گفت : "من نمی‌توانم ببینم به خاطر سرپرستی فرزندم، نجنگم در حالی که فرزندان هم‌وطن و هم‌دینم یکی پس از دیگری جان خود را فدا می‌کنند." 🌷عملیات اچ۳یکی از بزرگترین عملیات هوایی دنیاست که به نام فانتوم های ایرانی و لیدری علی خسروی ثبت شده است. فانتوم های ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین برانگیز در ۱۵فروردین سال ۱۳۶۰(۴اوریل ۱۹۸۱) پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ۳ واقع در غرب عراق در نزدیکی مرز این کشور با اردن را به کلی نابود کردند. حمله به اچ 3 از لحاظ فنی یکی از پیچیده ترین عملیات های هوایی جهان به شمار می رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل 48 هواپیمای عراقی در رده بزرگترین و موفق ترین عملیاتهای نظامی جهان قرار می گیرد. سه روز پس از این عملیات، در تاریخ 18/1/1360 بدون هیچ تشریفاتی، کلیه خلبانان شرکت کننده در این عملیات به حضور رهبر انقلاب رفتند که تصویر ماندگار علی در کنار امام امت برای همیشه باقی ماند. 🌾🌷🌾 هدیه به خلبان شهید علی خسروی صلوات شهدای فارس ↘️ تولد:1329- روستای تل گر- شهرستان رستم- فارس شهادت: 1363/9/11- @defae_moghadas2
شهید علی خسروی