eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید حمید شاه حسینی، جانشین ف گردان قمر گردان بنی هاشم(ع) _ لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع) متولد: ۱۳۴۱ -- شمیران شهادت: فاو -- عملیات والفجر ۸ مزار شهید: امامزاده علی اکبر چیذر او را به جرأت می توان قمر گردان بنی هاشم دانست، گردانی که ناراحت می شد اگر کسی می گفت: گردان قمر و اصرار داشت که حتما بگویند گردان قمر بنی هاشم... گرین کارت آمریکا در جیب، گرین کارت آمریکا در جیب، عشق وطن در دل خدا نعمت را به حمید تمام کرده بود؛ هوش و استعداد بالا، هیکل درشت و موزون، چهره زیبا و دوست داشتنی و قدرت بدنی خوب... والیبال که بازی می کرد، همه را به حیرت وامی داشت... @defae_moghadas2
حكمت ۲۷۰ و درود خدا بر او فرمود: (در زمان حكومت عمر، نسبت به فراوانی زیور و زینتهای كعبه صحبت شد، گروهی گفتند آنها را برای لشكر اسلام مصرف كن، كعبه زر و زینت نمی خواهد، وقتی از امیرالمومنین (ع) پرسیدند، فرمود:) همانا قرآن بر پیامبر (ص) هنگامی نازل گردید كه اموال چهار قسم بود، اموال مسلمانان كه آن را بر اساس سهم هر یك از وارثان تقسیم كرد، و غنیمت جنگی كه آن را به نیازمندانش می رساند، و خمس، كه خدا جایگاه مصرف آن را تعیین فرمود، و صدقات، كه خداوند راه های بخشش آن را مشخص فرمود، و زیورآلات و زینت كعبه از اموالی بودند كه خدا آن را بحال خود گذاشت، نه از روی فراموشی آن را ترك كرد، و نه از چشم خدا پنهان بود، تو نیز آن را بحال خود واگذار چنانكه خدا و پیامبرش آن را بحال خود واگذاشتند. (عمر گفت: اگر تو نبودی رسوا می شدیم، و متعرض زیورآلات كعبه نشد. @defae_moghadas2
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ شهادت هنر مردان خداست 🌹 سلام علیکم با قرآن سوره شعرا آیه ۹ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ و پروردگار تو عزیز و رحیم است! سوره شعراء - آیه ۹ ذکر روز دو شنبه : یا قاضی الحاجات (ای برآورنده ی حاجت ها) تنور دلتان گرم و نورانی روز دوشنبه تان پر خاطـره. روزمان را پر برکت کنیم با ذکرصلوات الـّلـهـم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآل ِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) حدیث روز : پيامبراکرم صلي الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ يَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ و يَرضى لِرِضاها ؛ به يقين خداوند با خشم فاطمه به خشم مى آيد و با خشنودى او خشنود مى شود . بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 320 .   الـّلـهـم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآلِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ @defae_moghadas2
❣من بیوه بودم با یک فرزند یتیم. او جوانی مجرد و پرتلاش. با من ازدواج کرد تا سرپرست من باشد, پدری برای فرزندم و پسری برای مادر نابینایم... این برایش جهاد اکبر بود... 🌷 روزی کیسه ای پر از رطب تازه خریده و با هم می رفتیم. زن بارداری از کنار ما رد شد و خیره به رطب ها نگاه کرد. سریع به سمت او دوید و رطب ها را به او داد و گفت:شما پا به ماهی شاید دلت کشیده باشد... 🌷برای جبهه کمک جمع می کردند. سریع گوشواره دخترش را در اورد همراه با کله قندی به مسؤل این کار داد و گفت :این گوشواره را از گوش عزیزترین فرد خانواده ام در اوردم اما برای کمک به جبهه ناقابل است. 🌷مغازه اش دبی بود و هر چند ماه به ایران می امد.این بار خیلی زود امد. گفت می خوام برم جبهه. گفتم چرا؟ گفت دعوت شدم. گفتم از طرف کی؟ گفت شبی خواب دیدم اقایی که بر اسب سوار بود نزد من امد و گفت:اقای اسماعیلی امده ام دنبالت. مگر مرا نمی شناسی؟ گفتم نه! گفت ولی من شما را میشناسم. امده ام تو را دعوت کنم به جبهه بروی! گفتم:من به جبهه کمک می کنم. گفت:وجود خودت مهم است. گفتم :شما که هستید؟ در حالی که می رفت گفت:همان که در هر نماز صدایش می زنی, من در جبهه منتظرت هستم! از خواب پریدم. من عادت دارم در هر نماز اقایم صاحب الزمان (عج) را صدا می زنم! 🌷بار اول بود که اعزام می شد.خداحافظی کرد و رفت. یکی از اقوام امد و گفت:چرا گذاشتی بره. من خواب دیدم دیگه بر نمی گرده! به سرعت با گریه رفتم محل اعزام. گفتم نرو! دست روی شانه ام زد و گفت:خانم خیال کن دو تا گونی ارد و چهارتا گونی برنج دیگه هم خوردم, بلاخره که باید برم.من چهل سال دارم و چند فرزند از این جوان هایی که هنوز ازدواج نکرده اند و عازم هستند کمتر نیستم. حلالم کن. فقط دعا کن در رختخواب نمیرم... تا زمان شهادت ۲۷ ماه در جبهه بود.. 🌷تعریف می کرد. همسنگرم که اسمش احمد بود, خوابیده بود. از خواب پرید و گفت: اقای اسماعیلی, خواب دیدم شهید شدم! گفتم شام زیاد خوردی, خواب پریشان دیدی. گفت:حاجی, من داماد نشدم. دوست دارم قبل از شهادت مثل دامادها دست و پایم را حنا بزاری تا ارزو به دلم نمونه! دلم برایش سوخت. حنا درست کردم. به دست و پایش حنا گذاشتم, روی سرش پول ریختم و برایش کل زدم. احمدم هم با خوشحالی دست حنایی اش را روی ریش های سفید من کشید. کنارش نشستم تا حنایمان خشک شود. ناگهان خمپاره ای امد روی سنگر. گرد و خاک که نشست, چشم که باز کردم دیدم جفت پاهای حنا بسته اش قطع و کنارم افتاده... چه زیبا لباس شهادت و دامادی, خون و حنا به پیکر پاره اش می امد... 🌷🌿🌹🌿🌷 هدیه به شهید طمراس اسماعیلی صلوات,, شهدای فارس @defae_moghadas2
آمبولانس تی.بی.تی توی بیمارستان صحرایی دوش گرفتیم و آمپولی زدن و سرمی وصل کردن. غیراز این کاری برای درمان شیمیایی ازشون برنمی‌‌آمد. گفتن باید به برای ادامه درمان به اهواز برید. هرچه گفتم من حالم خوبه باید پیش نیروهام برگردم. گفتن نمیشه باید به اهواز بری. حتماً پیش خودشون گفتن هنوز بدنت داغه حالیت نیست. زورم بهشون نرسید. گفتم میرم اگه مشکلی نبود برمی‌گردم. کل گردان ما یعنی فجر بهبهان در جاده شهید صفوی شلمچه شیمیایی شده بود. مجروح زیاد بود و آمبولانس کفاف نمی‌داد. گفتن باید با اتوبوس برید. اتوبوس ۳۰۲ تی.بی.تی بود‌. از در جلو سوار شدم.‌ صندلی نداشت. پتویی کف پهن کرده بودن. مثل دوران بچگی‌مون که توی یه اتاق ردیفی کنار هم می‌خوابیدیم دو طرف اتوبوس کنار هم مجروح خوابیده بود. فقط بجای فضولی کردن و نیشکون گرفتن و سُک زدن به همدیگه، آه و ناله همه بلند بود. همه سیاه و سوخته بودن. عُق می‌زدن و بالا می‌آوردن. تاول‌های خردلی روی بدن در حال نمایان شدن بودن. تاول‌های ریز و درشت. بعضیا چنان عُق می‌زدن که دل و روده‌شون بالا میومد. بعضیا از درد و سوزش به لرزه افتاده بودن. یکی آنقدر عُق زده بود می‌گفت بچه‌ها شکمم پاره نمیشه؟ دلم به حالش سوخت. کاری از دستم برنمی‌‌آمد. جایی برای خوابیدن من نبود. اتوبوس کیپ تا کیپ مجروح خوابیده بود. مثل شاگرد راننده توی رکاب نشستم. هنوز حالم بد نشده بود. امید برگشت داشتم. هرچند که همه نیروهای گروهانم شیمیایی شده بودن. اما هنوز عمق فاجعه رو نمی‌دونستم. می‌گفتم چیزی نیست برمی‌گردیم. صدای آشنای کسی به گوشم خورد. محمود پنجه‌بند جانشین گردان بود. سردش شده بود. می‌گفت سردمه. سراغش رفتم. از سرما می‌لرزید. پتویی بیکار پیدا کردم و رویش کشیدم. سرجایم برگشتم. نزدیکی‌های اهواز بود. حالم بد شد. دل و روده‌ام بالا آمد. در تمام عمرم اینقدر و به این شدت عُق نزده بودم. به قول آن دوستم فکر می‌کردم شکمم در حال پاره شدنه. امیدم رو از دست دادم. با این وضع شرکت در عملیات کربلای پنج رو از دست می‌دادیم. بالاخره آمبولانس تی.بی.تی با آه و ناله و درد و رنج ما وارد اهواز شد. تا نقاهت‌گاه باشگاه گلف ما رو همراهی کرد و رفت. وارد نقاهت‌گاه شدیم. وارد شدن همان و حدود دوماه در بیمارستان‌های تهران ماندن همان. آخر هم خوب نشدیم که نشدیم. بعداز ۳۹ سال هنوز هم درگیرش هستیم. گاهی از درد چشم. چندسال یکبار پیوند قرنیه. سرفه‌های مدام و تنگی نفس. اعصاب خراب و خط خطی. غم و غصه جاماندگی. والسلام ✍ حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
بلند مرتبه باد نام و یاد سپاهیان جان بر کف که جان دادند تا ایران اسلامی بماند . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹. 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
نام: سلمان   |   نام خانوادگی: ایزدیار   |   نام پدر: حمزه تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۹/۱۷   |   محل ولادت: کرج   |   سن: ۲۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۱   |   شهادت: مهران – عملیات کربلای۱ مزار: کرج – امام‌زاده محمد (ع)   زندگی‌نامه شهید سلمان ایزدیار سلمان ایزدیار پسر دوم خانواده بود که در ۱۷ آذر سال ۱۳۳۹ در محله جوادآباد کرج دیده به جهان گشود. او تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد. همچنین علاقه زیادی به کشتی و ورزش رزمی داشت. از قد بلند و توانایی جسمی خوبی نیز برخوردار بود. او به گرداندن مغازه میوه فروشی پدر کمک می کرد و همواره احساس مسئولیت زیادی در خانواده داشت. همزمان با اوج گیری انقلاب همواره در صحنه حضور داشت و در اکثر راهپیمایی‌ها نقش اول را ایفا می‌کرد. با تشکیل سپاه به فرمان امام خمینی (ره) به عضویت این نهاد درآمد و به فعالیت‌های انقلابی خویش وسعت بیشتری بخشید. سلمان از ابتدای سال شصت، در عملیات فتح المبین و بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر، حضور مستمر داشته و جزء اولین گروه‌هایی بوده است که بعد از فتح وارد شهر خرمشهر می‌شوند. ثمره ازدواج شهید بزرگوار، یک فرزند به نام عمار است. «سلمان ایزدیار» چهره ای بسیار جدی و با جذبه داشته است اما پس ذهن سلمان مهربانی فوق العاده ای بود. وی بسیار خیّر و مهربان بود. او به عنوان پاسدار و با سمت فرمانده گردان در عملیات کربلای یک حماسه آفرینی کرد. سرانجام این سردار دلاور سپاه اسلام در روز ۱۱ تیر ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۱ در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به دیدار معبودش شتافت. @defae_moghadas2
نام: کریم   نام خانوادگی: آخوندی   |   نام پدر: محمدابراهیم تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۷/۱۴   |   محل ولادت: کرج   |   سن: ۲۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵   |   شهادت: جزیره ام‌الرصاص – عملیات والفجر۸ مزار: کرج – گلزار شهدای امام‌زاده محمد (ع) زندگینامه شهید کریم چهارمین فرزند خانواده بود. او در سال ۱۳۴۱ بدنیا آمد. در مدارس حصار (خلج آباد) تحصیل کرد، جثه قوی داشت و در بازیها همیشه سرگروه بود. از نظر اعتقادی بچه فعالی بود. در تظاهرات شرکت میکرد و شعارنویسی روی دیوارها را به عهده داشت. بعد ازانقلاب، جزو اولین کسانی بود که ورزش کنگ فو را به کرج آورد. در دوران نوجوانی تحت تاثیر پسرعموهایش که در جبهه بودند قرار گرفته برای دفاع از میهن به سپاه رفت و از آن طریق به گیلانغرب منتقل شد. در جبهه، به علت شخصیت محکم و قوی در میان همرزمانش بسیار محبوب شد. در عملیاتهای فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر ۵ و الفجر ۸ شرکت نمود. در عملیات شهید رجایی و باهنر در جبهه کوره موش سرپل ذهاب براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شد . در بیمارستان طالقانی تحت عمل جراحی قرار گرفت . پس از چهار سال حضور مداوم در جبهه ها، (والفجر ۸) در جزیره ام الرصاص به شهادت رسیده و مفقودالاثر شد . تا اینکه پس از ۱۳ سال مشتی استخوان به عنوان جنازه کریم به خانواده اش تحویل داده شد. او با ۷۰۰ شهید دیگر به خاک کرج بازگشت، ولی روز تشییع در آن هیاهو و شلوغی تابوتش گم شد و پس از آنکه همه مردم رفتند و تنها خانواده اش ماندند، تابوتش پیدا شد و در همان جمع بسیار کم، غریبانه در امامزاده محمد به خاک سپرده شد. @defae_moghadas2
نام : حسن نام خانوادگی : شاه بختی نام مادر : سیده زهرا موسوی نام پدر : محمد باقر تاریخ تولد : ۱۳۳۹/۹/۶ محل تولد : کرج، اشتهارد وضعیت تاهل : متاهل – دارای ۲ فرزند شغل : معلم میزان تحصیلات : فوق دیپلم تجربی تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱/۲۳ سن : ۲۷ سال محل شهادت : شرق بصره عملیات : کربلای۸ یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام گردان : امام سجاد (ع) مسئولیت : مسئول مخابرات مزار: گلزار شهدای اشتهارد، امامزاده ام کبری @defae_moghadas2
شناسه نام: جهانبخش نام خانوادگی: بیات نام پدر: جهانشاه نام مادر: بگم تاریخ تولد: 29 مهر 1341 محل تولد: کرج سن: 24 سال تاریخ شهادت: 25 فروردین 1365 محل شهادت: فاو عملیات: پدافندی فاو یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر مزار: بی بی سکینه – قطعه 1 ردیف 1 شماره 54 سایر اطلاعات: برادر ایشان جهانگیر نیز به شهادت رسیده است. زندگینامه شهید جهانبخش بيات بيست و نهم مهر 1341، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. پدرش جهانشاه، كشاورزی می‌كرد و مادرش بگم نام داشت. جهانبخش تا کلاس اول راهنمايی درس خواند. او كارگر كارخانه خودروسازی بود. وی که به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافته بود روز بيست و پنجم فروردين 1365، با سمت فرمانده محور عملياتی در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شهدای بی‌بی‌سكینه شهرستان شهريار قرار دارد. برادرش جهانگير نيز به فیض شهادت نائل آمده است. @defae_moghadas2