نام: سلمان | نام خانوادگی: ایزدیار | نام پدر: حمزه
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۹/۱۷ | محل ولادت: کرج | سن: ۲۶
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۱ | شهادت: مهران – عملیات کربلای۱
مزار: کرج – امامزاده محمد (ع)
زندگینامه شهید سلمان ایزدیار
سلمان ایزدیار پسر دوم خانواده بود که در ۱۷ آذر سال ۱۳۳۹ در محله جوادآباد کرج دیده به جهان گشود.
او تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد. همچنین علاقه زیادی به کشتی و ورزش رزمی داشت. از قد بلند و توانایی جسمی خوبی نیز برخوردار بود. او به گرداندن مغازه میوه فروشی پدر کمک می کرد و همواره احساس مسئولیت زیادی در خانواده داشت.
همزمان با اوج گیری انقلاب همواره در صحنه حضور داشت و در اکثر راهپیماییها نقش اول را ایفا میکرد.
با تشکیل سپاه به فرمان امام خمینی (ره) به عضویت این نهاد درآمد و به فعالیتهای انقلابی خویش وسعت بیشتری بخشید.
سلمان از ابتدای سال شصت، در عملیات فتح المبین و بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر، حضور مستمر داشته و جزء اولین گروههایی بوده است که بعد از فتح وارد شهر خرمشهر میشوند.
ثمره ازدواج شهید بزرگوار، یک فرزند به نام عمار است.
«سلمان ایزدیار» چهره ای بسیار جدی و با جذبه داشته است اما پس ذهن سلمان مهربانی فوق العاده ای بود. وی بسیار خیّر و مهربان بود.
او به عنوان پاسدار و با سمت فرمانده گردان در عملیات کربلای یک حماسه آفرینی کرد. سرانجام این سردار دلاور سپاه اسلام در روز ۱۱ تیر ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۱ در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به دیدار معبودش شتافت.
@defae_moghadas2
❣
نام: کریم نام خانوادگی: آخوندی | نام پدر: محمدابراهیم
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۷/۱۴ | محل ولادت: کرج | سن: ۲۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵ | شهادت: جزیره امالرصاص – عملیات والفجر۸
مزار: کرج – گلزار شهدای امامزاده محمد (ع)
زندگینامه شهید
کریم چهارمین فرزند خانواده بود. او در سال ۱۳۴۱ بدنیا آمد.
در مدارس حصار (خلج آباد) تحصیل کرد، جثه قوی داشت و در بازیها همیشه سرگروه بود. از نظر اعتقادی بچه فعالی بود. در تظاهرات شرکت میکرد و شعارنویسی روی دیوارها را به عهده داشت.
بعد ازانقلاب، جزو اولین کسانی بود که ورزش کنگ فو را به کرج آورد.
در دوران نوجوانی تحت تاثیر پسرعموهایش که در جبهه بودند قرار گرفته برای دفاع از میهن به سپاه رفت و از آن طریق به گیلانغرب منتقل شد.
در جبهه، به علت شخصیت محکم و قوی در میان همرزمانش بسیار محبوب شد.
در عملیاتهای فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر ۵ و الفجر ۸ شرکت نمود. در عملیات شهید رجایی و باهنر در جبهه کوره موش سرپل ذهاب براثر اصابت ترکش به دست راستش مجروح شد . در بیمارستان طالقانی تحت عمل جراحی قرار گرفت .
پس از چهار سال حضور مداوم در جبهه ها، (والفجر ۸) در جزیره ام الرصاص به شهادت رسیده و مفقودالاثر شد .
تا اینکه پس از ۱۳ سال مشتی استخوان به عنوان جنازه کریم به خانواده اش تحویل داده شد. او با ۷۰۰ شهید دیگر به خاک کرج بازگشت، ولی روز تشییع در آن هیاهو و شلوغی تابوتش گم شد و پس از آنکه همه مردم رفتند و تنها خانواده اش ماندند، تابوتش پیدا شد و در همان جمع بسیار کم، غریبانه در امامزاده محمد به خاک سپرده شد.
@defae_moghadas2
❣
نام : حسن
نام خانوادگی : شاه بختی
نام مادر : سیده زهرا موسوی
نام پدر : محمد باقر
تاریخ تولد : ۱۳۳۹/۹/۶
محل تولد : کرج، اشتهارد
وضعیت تاهل : متاهل – دارای ۲ فرزند
شغل : معلم
میزان تحصیلات : فوق دیپلم تجربی
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱/۲۳
سن : ۲۷ سال
محل شهادت : شرق بصره
عملیات : کربلای۸
یگان خدمتی : لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
گردان : امام سجاد (ع)
مسئولیت : مسئول مخابرات
مزار: گلزار شهدای اشتهارد، امامزاده ام کبری
@defae_moghadas2
❣
شناسه
نام: جهانبخش
نام خانوادگی: بیات
نام پدر: جهانشاه
نام مادر: بگم
تاریخ تولد: 29 مهر 1341
محل تولد: کرج
سن: 24 سال
تاریخ شهادت: 25 فروردین 1365
محل شهادت: فاو
عملیات: پدافندی فاو
یگان: لشکر 10 سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: بی بی سکینه – قطعه 1 ردیف 1 شماره 54
سایر اطلاعات: برادر ایشان جهانگیر نیز به شهادت رسیده است.
زندگینامه
شهید جهانبخش بيات بيست و نهم مهر 1341، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. پدرش جهانشاه، كشاورزی میكرد و مادرش بگم نام داشت.
جهانبخش تا کلاس اول راهنمايی درس خواند.
او كارگر كارخانه خودروسازی بود.
وی که به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافته بود روز بيست و پنجم فروردين 1365، با سمت فرمانده محور عملياتی در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شهدای بیبیسكینه شهرستان شهريار قرار دارد. برادرش جهانگير نيز به فیض شهادت نائل آمده است.
@defae_moghadas2
❣
علی:
حكمت 272
۲۷۲- وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ .
و درود خدا بر او فرمود: اگر از فتنه ها و لغزشگاه استوار بگذرم، دگرگونیهای بسیار پدید می آورم.
پس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در زمان خلفا انحرافى چه در مسائل عقيدتى وچه در احكام روى داد كه غالباً منشأ سياسى يا عدم آگاهى به تعليمات اسلام داشت و امام علیه السلام مترصد بود مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به اسلام خالص و راستين زمان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله سوق دهد؛ ولى متأسفانه جنگهاى داخلى كه يكى پس از ديگرى واقع شد و بى وفايى كوفيان و فعاليت شديد منافقان به آن حضرت مجال نمى داد. ازاينرو فرمود كه اگر اين لغزشگاهها برطرف گردد و آرامش پيدا شود ـ كه متأسفانه تا آخر عمر مبارك آن حضرت حاصل نشد ـ امورى را تغيير خواهم داد.
شاهد اين سخن ما خطبه اى است كه حضرت ضمن آن مى فرمايد: زمامداران پيش از من كارهايى انجام دادند كه برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. عامدانه راه خلاف رفتند و نقض عهد آن حضرت كردند و سنتش را تغيير دادند و اگر من مردم را وادار به ترك آنها كنم و آنها را به حال اول و به همان چيزى كه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بازگردانم، لشكرم از اطراف من پراكنده مى شود تا آنجا كه تنهاى تنها مى مانم و يا كمى از شيعيان من با من مى مانند».
@defae_moghadas2
❣
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣پخش گزارش خبری صداوسیما از برگزاری مراسم رونمایی از مزار یادبود سردار شهید اسماعیل دقایقی و چهلمین سال تاسیس لشکر۹ بدر👆
#قطعه_۲۴_بهشت_زهرا
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@defae_moghadas2
❣
❣وصیت نامهی شهید سید احمد پلارک:
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نمود و اگر ما را هدایت نمی کردما هدایت نمی شدیم السلام علیک یا ثارا… ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید . ( یا حسین دخیلم ) آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم برای گرفتن انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما .
خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا… اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستارالعیوبی را بر می داشتی میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی العفو…
بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.
ظهر عاشورا 24/6/1365
سید احمد پلارک
@defae_moghadas2
❣
سلام
خدايا
بر محمّد و آل او درود فرست، و مرا به ياد كردن (سپاس) خود در آن چه (نعمت هائي كه) به من عطاء فرمودى فراموشكار مگردان، و به احسانت در آن چه به من بخشيده اى، غافل مساز.
التماس دعا عزیزان همراه
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🔴 یک اتفاق نادر در هشت سال دفاع مقدس
روایت شهادت همزمان دو برادر
یکی سپاهی
یکی ارتشی
یک اتفاق تلخ و نادر
بهمن۶۱ چند روزی مانده به شروع عملیات والفجر مقدماتی، واحد تدارکات و پشتیبانی لشکر۷ ولیعصر(عج)، در دو نقطه، بُنه های تدارکات را جهت پشتیبانی عملیات سرپا کرده بود؛ یکی در منطقه ای بعد از تنگه ذلیجان و دومی در منطقه ای نزدیک بمحور عملیات و در جنگل امقر
چند کیلومتری بعد از تنگه ذلیجان،زمین منطقه از جنس رمل بود و زمین رملی هم که تکلیفش مشخص است. هر گونه حرکت و جابجایی نفر و ادوات در آن سخت و نفس گیر است.دشواری زمانی به اوج خود می رسید که باد شروع به وزیدن می کرد و رفته رفته،شدید و شدیدتر میشد. در چنین وضعیتی تپه های رملی و ماسه ای نرم را ، در کمترین زمان جابجا می کرد و فرم منطقه را تغییر میداد
بُنه های تدارکات، لابلای بوته زارهای جنگل امقر و در زمین های رملی سرپا شده بودند و واحد مهندسی رزمی، برای حفاظت از این بنه ها مشغول ساخت سنگر و خاکریز بود و اولویت با بنه های مهمات بود تا از دید و تیر دشمن محفوظ بمانند
کار زاغه های مهمات که بپایان رسید، «نعمت الله کلول» که مسئولیت تسلیحات لشکر را بعهده داشت،از بچه های مهندسی ـ رزمی خواست تا برای نیروهای مستقر درمنطقه یک سنگر تجمعی هم ایجاد کنند،چون از روز گذشته عراق منطقه را زیر آتش گرفته بود و نیاز بود که برای محافظت از نیروها یک سنگر تجمعی سرپوشیده ایجادشود
نیروهای تازه نفس بسیجی گونی های مخصوص را با استفاده از ماسه های بادی پرکردند و دیواره های سنگر با استفاده از گونی های پرشده،در دل زمین رملی چیده شد.با استفاده از ابزار و ادوات و ماشین آلات موجود،کار ساخت سنگر و پوشاندن سقف آن با تراورس ها (قطعات چوبی که ریل راه آهن روی آن بسته میشود)و نیز با استفاده از ورقهای گالوانیزه موجدار و ریختن ماسه روی ورقهای گالوانیزه در کوتاه ترین زمان ممکن انجام گرفت
حوالی غروب بود که کار ساخت سنگر به پایان رسید و تعدادی از نیروها، وسایل خود را بدرون سنگر منتقل کرده و در آن مستقر شدند
بسیاری از نیروهای واحد تدارکات شب را در چادر بسر می بردند و هنوز واحد مهندسی فرصت ساخت سنگر را برای نیروهای دیگر بدست نیاورده بود
آنشب بجهت حساسیت و اهمیت منطقه و وجود بنه های مهمات، نعمت دستور داده بود که از ساعت ۱۰شب تا صبح تیمهای دونفره مشغول گشت و نگهبانی شوند
حوالی۱/۵شب بود که سروصدایی منطقه را پرکرد.بهمراه تعدادی از بچه ها،از چادر بیرون آمدیم تا ببینیم چه اتفاقی رخ داده
نگهبان زاغه مهمات میگفت:«یک ساعت از پست من گذشته و نفر بعدی نیومده! عجیب اینجاست که هرچی میگردم سنگر تجمعی را پیدا نمیکنم
بلافاصله بسراغ محل سنگر رفتیم. چنگهبان راست میگفت.خبری از سنگر نبود.چند ساعت پیش بچه ها درهمین محل سنگر را ساخته بودند
سر و صداها بیشتر شد و اکثر نیروها از خواب بیدار شدند.دویدیم سمت بنه مهمات.سنگر تجمعی در کنار همین بنه بود، اما حالا در آن تاریکی شب،اثری از آثارش بچشم دیده نمیشد.عجیب بود.مگر می شد سنگری به آن بزرگی از روی زمین محو شده باشد.قدری ماسه ها را که کنار زدیم تازه متوجه اتفاق پیش آمده شدیم. دلمان ریخت و اضطراب سرتاپای بچه ها را فرا گرفت
بدلیل ماسه ای و سست بودن زمین، دیوارها و سقف سنگر فرو ریخته و سنگر فروریخته بود.باد هم هرچه توانسته بود، ماسه ریخته بود روی سنگر و دیگر اثری از سنگر نمیشد پیدا کرد
بچه ها زیر کوهی از ماسه های بادی دفن شده بودند.با سرعت دست بکار شدیم. یک بیل ماسه را که برمی داشتیم، دو برابر ماسه جایگزینش میشد.کار بشدت سخت بود و فاجعه ای در پیش رو.فاجعه ای که تصورش هم داشت حال و روزمان را بهم می ریخت.فقط خداخدا میکردیم دیر نشده و اتفاق تلخی رقم نخورده باشد
کار بکندی پیش میرفت و امیدمان هر لحظه بیشتر به ناامیدی پیوند میخورد. وضعیت زمین بسیار بد بود و برداشتن آن همه ماسه بادی کاری دشوار.یک جورهایی آب در هاون کوبیدن بود.بچه ها را صدا میزدیم،اما پاسخی شنیده نمیشد و همین بیشتر آزارمان میداد
در اوج ناامیدی در حال کنارزدن آن حجم بزرگ از ماسه بادی بودیم. در آن هوای سرد بهمن ماه انگار وجود همه مان آتش گرفته بود. اشک امانمان نمی داد.آفتاب هم کم کم داشت خودش را نشان میداد و که پیکر یکی از بچه ها آفتابگونه خودش را نشان داد.تا آخرین پیکر را از زیر ماسه ها بیرون بکشیم ساعت حوالی ۸صبح شده بود
ماتم مثل نسیمی سرد و دردآلود در منطقه پیچیده بود.نعمت کلول بهمراه حدود ۹ -- ۸نفر دیگر از نیروهای بسیجی بشهادت رسیده بودند.هنوز عملیات آغاز نشده بود که روحیه همه بچه ها با این اتفاق به هم ریخت.بدون اینکه هنوز نبردی رخ داده باشد، ما تعدادی از بهترین نیروهایمان را در یک اتفاق تلخ و ناگوار از دست دادیم. بچه ها هرکدام کنجی زانوی غم بغل کرده بودند
راوی:مهدی لبابیان
ادامه👇👇👇