❣آویزان از اتوبوس
کشیدمش کنار و ازش پرسیدم:
_ بگو ببینم آقاسیدجلال تو چطوری اومدی جبهه؟
_ همون طوری که بقیه اومدن.
_ اما سن تو قانونی نیست.
_ راستش هرچی میرفتم بسیج ثبتنامم نمیکردن. میگفتن سنت کمه و نمیشه. تا اینکه روزی که اعزام نیرو بود رفتم پیله کردم به فرمانده اعزام تا من رو هم اعزام کنه. گفت تا من نیروها رو سوار اتوبوس میکنم دور حیاط بسیج بدو ببینم چند دور میتونی بدوی. من هم گول حرفش رو خوردم و شروع کردم به دویدن. پنج دور دویده بودم. اما دیدم انگاری یه بوهایی داره میاد که میخواد قالم بذاره. دیگه دور از چشم فرمانده به پنجره یکی از اتوبوسها آویزون شدم. اتوبوس راه افتاد و من هم آویزونش بودم. پانزده کیلومتری از شهر دور شده بودیم که فرمانده اعزام که با ماشینش پشت سر ما میومد متوجه من شد. سریع رفت جلو و اتوبوس رو نگه داشت. وقتی اومدم پایین کف دستم از بس بهش فشار اومده بود خون مرده شده بود. فرمانده اول کلی دعوام کرد. بعدش وقتی دید من ول کنش نیستم راضی شد و با اعزامم موافقت کرد.
_ پس از همون اول ترمز بریده بودی. واقعاً که چه کارهایی میکنین شما بچه بسیجیها.
آقا سید جلال سعادت در عملیات کربلای پنج شدیداً شیمیایی شد و پس ۱۷ سال درد و رنج جانبازی به شهادت رسید.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣سالروز شهادت ۵ خرداد
🌷 برای بدرقه نیروهای اعزامی رفتم، دیدم برادرم صفر که ۱۳، ۱۴ سالش بود، گوشه ای خارج از صف نیروها ایستاده بود. به سمتش رفتم، لباس خاکی که پوشیده بود، به تنش زار می زد از بس گشاد بود. گفتم: کاکا چرا نمی ری تو صف؟
گفت: تو صف بایستم، چون قدم از بقیه کوتاه تر است من را می کشن بیرون نمی گذارن برم، وقتی خواستند حرکت کنند وارد صف می شوم!
گفتم: خوب نرو، جبهه الان برای تو زوده!
جدی گفت: از علی اصغر امام حسین که بزرگترم!
خندید و با همان روحیه و انرژی و نشاطی که همیشه داشت گفت: تازه اون داخل قنداق بود، من که توی قنداق هم نیستم!
🌷برای دیدن صفر به سنگر کمین نوک رفتم. جایی که فاصله بسیار کمی با دشمن فاصله داشت و با تک تیر نیروهای ما را می زدند. گفتم: کاکا اگر تو هم اینجا اذیت میشی، ببرمت عقب!
گفت: نه، تا روزی که گروهان ما اینجا مأموریت داره، من این سنگر را ترک نمی کنم!
به سنگرش رفت و یک کلاه آهنی آورد و گفت: کاکا این را ببین!
محل ورود و خروج گلوله روی کلاه آهنی مشخص بود. گفت این کلاه سرم بود که گلوله از این سمتش وارد شد، از آن سمتش خارج شد، موهای سرم از داغی گلوله سوخت، اما به سرم نخورد.
در حالی که به جای گلوله روی کلاه اش نگاه می کرد گفت: کاکا اگر خدا می خواست و این گلوله کمی پائین تر رد شده بود به سر من می خورد، نگران نباش تا خدا نخواهد اتفاقی نمی افتد!
🌷🌹🌷
هدیه به بسیجی شهید صفر اسکندری صلوات، ،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت امام جوادالائمه بر شیعیان تسلیت باد @defae_moghadas2
❣
📌 آرامش رزمندهها در هتل پنج ستاره دشت عباس
🔹️ نه شب است، نه آسایشگاه؛ زیر آفتاب ، در دل گونی های خاکی ،وسط روز روشن، در گرمای سوزان، اینجا مانند هتل پنج ستاره در دل جنگ ، سراسر آرامش است .
◾️اینجا دشت عباس است، وسط عملیات فتحالمبین
◽️ رزمندهها با آرامشی عمیق خوابیده اند، نه از خستگی جسم، که از آرامش دل؛ آرامشی که فقط ایمان میآورد.
🔸️ به عکس که بیشتر دقت شود، مشخص است بعضیشان فقط ۱۵ یا ۱۶ سال دارند، اما خوابشان شیرینتر از هر صاحبمنصبیست که امروز از دغدغهها خواب ندارد.
◾️ چرا؟
◽️ چون میدانستند برای که میجنگند، و با کهاند.
🔻 امروز ما آسایش داریم، ولی آرامش نداریم…
◾️ دشمن عوض شده؛ حالا نامش شده اضطراب، دوگانگی، ناامیدی، هجوم ذهنی و قلبی.
◽️ ما جبهه را گم کردهایم، و شاید خودمان را هم.
🔹️ اما هنوز میشود آن حال خوب را پیدا کرد؛ همان حال رزمندهای که در دل روز، روی خاک داغ، خوابش برد چون دلش گرم خدا بود.
🔸️ سلام بر آنهایی که آفتاب هم خواب را از آنها نگرفت
◾️ سلام بر نسلی که در دل جنگ و آتش، دلشان قرص به امید خدا بود و بس
@defae_moghadas2
❣
🔷 شهید آوینی: «اگر بترسی، همه چیز از دست می رود و از آن پس باید زمین گیر شوی، ذلت را بپذیری و از همه آرمانهای الهی و عدالتخواهانه آن چشم بپوشی؛ صدای مظلومان را بشنوی و دم بر نیاوری و حتی قطره اشکت را هم پنهان کنی.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
@defae_moghadas2
❣
بسم الله الرحمن الرحیم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاقبتمون ختم بخیر
عالمی می گفت:
🌷 با هر گروهى به نحوى خاص بايد سخن گفت،
با متّقين به زبان بشارت
و با دشمنان به صورت انذار!
قرآن می فرماید:
🌷فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا
پس همانا قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را به وسيلهى آن بشارت دهى
و مردم ستيزهجو را بدان هشدار دهى.
سوره مریم آیه ۹۷
@defae_moghadas2
❣
📌زندگی به سبک شهدا
🔸درد و رنج مردم اذیتش میڪرد،
هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا...
🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت
▪️اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد...
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطرات_شهدا
همراه با شهدا باشیم در سبک زندگی
@defae_moghadas2
❣
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*◀️ این کلیپ ناب و بهشتی تقدیم می شود به همه عاشقان شهادت که آرزوی این نعمت الهی را شبانه روز در سر داشته و در راه آن زحمت می کشند.
🔴 شادی روح جهان آرای موصل شهید حاج شعبان نصیری صلوات🌷*
@defae_moghadas2
❣
604K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞خوانده احمد به لبش خطبه زهرا و علی
💕جبرییل آمده از عرش به یک صوت جلی
💞من وکیلم که به ساقی بدهم کوثر را؟
💕زیر لب فاطمه از سوی خدا گفت:بلی
عیدتون مبارک🌸🎊🌸
@defae_moghadas2
❣
🌷شهید پیام حاج بابایی
متولد تهران _ ۱۳۴۷
پدرش کارمند صنایع دفاع بود.تا دوم متوسطه درس خواند.بعنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.در ۲۱ فروردین۶۷ در شاخ شمیران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش بشهادت رسید.مزار وی در بهشت زهراست
پیام،نام شناسنامهاش بوده،اما بخاطر شیفتگیاش به امام حسین(ع) نام خود را حسین گذاشت
زادۀ شرق تهران بود از یک خانواده مومن و مذهبی.از زمانی که به یاد داشت همراه والدینش در دعاها و نمازهای جمعه و جماعات و عزاداری های ائمه اطهار﴿ع﴾ شرکت کرده بود و با حال و هوای اینجور مجالس بزرگ شده بود
از کودکی یادگرفته بود که مسئولیت پذیر باشد.در سالهای دبیرستان،مسئولیت انجمن اسلامی را بعهده داشد.همه می دانستند که با چه مهربانی و قدرتی،میتواند کسانی را که به انقلاب و دین، بدبین یا بی مهر بودند ارشاد کند
پیام حاج بابایی در رشته ریاضی–فیزیک درس میخواند که جنگ تحمیلی علیه کشورمان ایران آغاز شد.او هم هرطور شده،رضایت والدینش را جلب کرد و به بسیج دانش آموزی پیوست
با شور و شوقی وصف ناپذیر دوره۴۵روزه آموزشی را گذراند و در تمام این مدت در آرزوی رفتن به جبهه و ایستادگی در برابر دشمن ثانیه شماری میکرد.بالاخره موفق بحضور در جبهه شد.چه روز خوشی بود برای او آن روزی که بجبهه پاگذاشت و آنجا را با چشم دید و با رزمنده ها از نزدیک آشنا شد.هنگام اعزام به شاخ شمیران او هم مثل دیگر همرزمانش وصیت نامه نوشت:
پیام من به امامم این است که تا خون در رگهای من جاری است در راه هدف مقدسم و یاری رهبر کبیر انقلاب در این سرزمین خدمت نمایم و پیامم به امت حزب الله فقط ترجمه آیه۲۴سوره بقره است
@defae_moghadas2
❣