eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
• قرارمان را یادت بماند صبوری و لبخند من ... بـــــهــــشت و انتظارِ تــــو ... فرمانده شهیدی که قول ملاقات در بهشت به همسرش داد و گفت: «من بی‌وفا نیستم قرار ما در بهشت!!!» «۲۵ دی سال ۱۳۶۵ بعد از ۴۰ روز بی‌خبری، تماس گرفت و از من خواست به اهواز بروم. قبول نکردم چون پسرمان امتحان داشت. فردا دوباره تماس گرفت و باز هم اصرار کرد. پیش خودم فکر کردم حتماً زخمی شده یا اتفاقی افتاده. در آن هوای سرد و با کمترین امکانات، خودم را به اهواز رساندم. وقتی برای دیدنمان آمد، گفت: قدمت خیر بود. برنامه عوض شده و جلو افتاده و من همین الان باید بروم عملیات. خیلی جا خوردم اما دیدم اعتراض بی‌فایده است. فقط از او خواستم اگر نرفت، شب را پیش ما بیاید. همین هم شد. آمد و درباره شهادت خیلی صحبت کردیم. گفتم: «کاش شهادت نصیب ما هم بشود.» اسماعیل گفت: «دلت می‌یاد من تو خونه بمیرم! نگران نباش بی‌وفا نیستم. اگر شهید شدم، توی بهشت منتظرت می‌مونم.» صبح زود بیدار شد و بعد از خواندن نماز حدود یک ربع با من حرف زد و رفت. ۳ ساعت از رفتنش نگذشته بود که خبر رسید، هنگام شناسایی منطقه جنگی شهید شده است. تاریخ پای وصیتنامه‌اش مربوط به ۳ سال قبل بود و خطاب به من نوشته بود: «ان شأالله اگر بهشت نصيبم شد، يکديگر را در آنجا ملاقات کنيم.» ✍ راوی: معصومه همراهی، همسرشهید اسماعیل دقایقی 📸 وداع همسر فرمانده‌ی جوان لشکر۹ بدر با پیکر مطهر همسرش، ، در دی ماه ۱۳۶۵ پیوند_آسمانی همسران_خوب همسران_بهشتی همراه با شهیدان ، هم سو با شهیدان @defae_moghadas2
گفتگوی تمثیلی با شهید محمدعلی قنادی 👇
1⃣ 🍀سلام دوستان. من محمدعلی قنادی هستم. امشب اومدم چند لحظه مهمان محفل خوبتون باشم. پس لطفاً کانال رو عوض نکنین. چون می‌خوام خودم رو خوب معرفی کنم و بهتون بگم که چطور شد کارم به شهادت رسید. زیاد وقتتون رو نمی‌گیرم. در عوض منم قول میدم که اون دنیا شفاعتتون کنم.😍
2⃣ من اسفندماهی هستم و در هفدهمین روزش توی سال ۱۳۴۳ در بهبهان به دنیا اومدم. پدر و مادرم اسمم رو محمدعلی گذاشتن.😊 نمی‌دونم، شاید می‌خواستن که من راه پیامبر(ص) و امام علی(ع) رو در پیش بگیرم.☺️ الحق که من رو هم خوب در این راه تربیت کردن. منم بزرگتر که شدم همیشه احترامشون رو داشتم و هیچ وقت صِدام رو براشون بلند نکردم. به خاطر لطفی که در حقم داشتن همیشه دعاگوشون هستم و ازشون ممنونم.
3⃣ دوستان! من در دوران کودکی خیلی پر جنب و جوش بودم. به قول پدر و مادرم انگار اصلاً نشستن بلد نبودم.😄 حتی غذام رو هم در حال راه رفتن می‌خوردم.😂 همیشه در حال تحرک بودم و اینور و اونور می‌رفتم.
4⃣ وقتی که مدرسه رفتم همه فکر می‌کردن چون بازیگوشم درس یاد نمی‌گیرم.😏 اما خدا ذهن خوبی بهم داده بود و منم خوب ازش استفاده کردم. نه تنها دبستان که دوره راهنمایی رو هم با نمره عالی گذروندم.
5⃣ موقع رفتن به دبیرستان و تعیین رشته شد. من که خیلی علاقه به کار فنی داشتم قید دکتر شدن رو زدم و بجای رفتن به دبیرستان رفتم هنرستان و رشته برق رو انتخاب کردم.😐 کارم رو خوب یاد گرفتم و دیگه کارهای برقی خونه نیازمندان رو هم خودم می‌رفتم انجام می‌دادم.😊
6⃣ بچه‌ها انقلاب که شروع شد چون امام روی ما حساب کرده بود نتونستم بیکار بشینم. یادتونه که امام به طاغوتیان گفته بود سربازای من تو گهوارن یا تو کوچه بازی می‌کنن. خُب منم یکی از همون سربازا بودم دیگه.😁 این بود که اینقدر با دوستام شلوغ کردیم و شعار بر علیه شاه دادیم و کلاس رو بهم ریختیم که از هنرستان اخراجم کردن.😃 بعد دو سه روز پدرم رفت تعهد داد که دیگه شلوغ کاری نکنم‌. اما من بیکار ننشستم بازم شلوغ کردیم تا مجبور شدن مدرسه رو تعطیل کنند.😂
7⃣ پاتوق ما مسجد سلطان محراب بود. کار فرهنگی می‌کردیم. با چوب و چماق از محله و شهرمون محافظت می‌کردیم. با منافقین درگیر می‌شدیم. بشکه نفت دست می‌گرفتیم و برای نیازمندان می‌بردیم. خلاصه هرکاری از دست‌مون برمیومد برای انقلاب انجام می‌دادیم. بسیج که تشکیل شد عضو شدیم و شدیم بسیجی بی ترمز و اسلحه دست گرفتیم.😆
8⃣ جنگ که شروع شد و امام دستور داد که جبهه‌ها رو پر کنیم فوراً رفتم ثبت‌نام کردم. اولین عملیاتی که شرکت کردم والفجر مقدماتی بود. بعدش هم که تو پدافندی عملیات حضور داشتم. آنقدر تلاش کردم و حضورم پررنگ بود که از فرمانده بگیر تا بقیه همه دوستم داشتن‌🤣
9⃣ از اون به بعد دیگه نیروی پروپا قرص جبهه‌ شدم و مدام آنجا بودم‌. قبل از عملیات خیبر آموزش‌های آبی خاکی و غواصی و حتی تکاوری هم دیدیم. یعنی یه برای خودم یه پا تکاور شدم.😄 از همون موقع هم شدم عضو دائمی گروهان ابوالفضل از گردان سیدالشهداء (ع) تو تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع). فرمانده هم یه آرپی‌جی داد دستم و شدم شکارچی تانک.😅 وقتی چندتا از دوستان نزدیکم رو تو عملیات از دست دادم حسابی ناراحت شدم و جگرم از فراقشون سوخت‌😢 دیگه بعداز اونا دنیا برام هیچ ارزشی نداشت. آرزو می‌کردم که زودتر منم شهید بشم و به دوستام برسم.
اینم عکسمه با لباس غواصی. اولین نفر سمت چپ