eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ 🍀سلام دوستان. من محمدعلی قنادی هستم. امشب اومدم چند لحظه مهمان محفل خوبتون باشم. پس لطفاً کانال رو عوض نکنین. چون می‌خوام خودم رو خوب معرفی کنم و بهتون بگم که چطور شد کارم به شهادت رسید. زیاد وقتتون رو نمی‌گیرم. در عوض منم قول میدم که اون دنیا شفاعتتون کنم.😍
2⃣ من اسفندماهی هستم و در هفدهمین روزش توی سال ۱۳۴۳ در بهبهان به دنیا اومدم. پدر و مادرم اسمم رو محمدعلی گذاشتن.😊 نمی‌دونم، شاید می‌خواستن که من راه پیامبر(ص) و امام علی(ع) رو در پیش بگیرم.☺️ الحق که من رو هم خوب در این راه تربیت کردن. منم بزرگتر که شدم همیشه احترامشون رو داشتم و هیچ وقت صِدام رو براشون بلند نکردم. به خاطر لطفی که در حقم داشتن همیشه دعاگوشون هستم و ازشون ممنونم.
3⃣ دوستان! من در دوران کودکی خیلی پر جنب و جوش بودم. به قول پدر و مادرم انگار اصلاً نشستن بلد نبودم.😄 حتی غذام رو هم در حال راه رفتن می‌خوردم.😂 همیشه در حال تحرک بودم و اینور و اونور می‌رفتم.
4⃣ وقتی که مدرسه رفتم همه فکر می‌کردن چون بازیگوشم درس یاد نمی‌گیرم.😏 اما خدا ذهن خوبی بهم داده بود و منم خوب ازش استفاده کردم. نه تنها دبستان که دوره راهنمایی رو هم با نمره عالی گذروندم.
5⃣ موقع رفتن به دبیرستان و تعیین رشته شد. من که خیلی علاقه به کار فنی داشتم قید دکتر شدن رو زدم و بجای رفتن به دبیرستان رفتم هنرستان و رشته برق رو انتخاب کردم.😐 کارم رو خوب یاد گرفتم و دیگه کارهای برقی خونه نیازمندان رو هم خودم می‌رفتم انجام می‌دادم.😊
6⃣ بچه‌ها انقلاب که شروع شد چون امام روی ما حساب کرده بود نتونستم بیکار بشینم. یادتونه که امام به طاغوتیان گفته بود سربازای من تو گهوارن یا تو کوچه بازی می‌کنن. خُب منم یکی از همون سربازا بودم دیگه.😁 این بود که اینقدر با دوستام شلوغ کردیم و شعار بر علیه شاه دادیم و کلاس رو بهم ریختیم که از هنرستان اخراجم کردن.😃 بعد دو سه روز پدرم رفت تعهد داد که دیگه شلوغ کاری نکنم‌. اما من بیکار ننشستم بازم شلوغ کردیم تا مجبور شدن مدرسه رو تعطیل کنند.😂
7⃣ پاتوق ما مسجد سلطان محراب بود. کار فرهنگی می‌کردیم. با چوب و چماق از محله و شهرمون محافظت می‌کردیم. با منافقین درگیر می‌شدیم. بشکه نفت دست می‌گرفتیم و برای نیازمندان می‌بردیم. خلاصه هرکاری از دست‌مون برمیومد برای انقلاب انجام می‌دادیم. بسیج که تشکیل شد عضو شدیم و شدیم بسیجی بی ترمز و اسلحه دست گرفتیم.😆
8⃣ جنگ که شروع شد و امام دستور داد که جبهه‌ها رو پر کنیم فوراً رفتم ثبت‌نام کردم. اولین عملیاتی که شرکت کردم والفجر مقدماتی بود. بعدش هم که تو پدافندی عملیات حضور داشتم. آنقدر تلاش کردم و حضورم پررنگ بود که از فرمانده بگیر تا بقیه همه دوستم داشتن‌🤣
9⃣ از اون به بعد دیگه نیروی پروپا قرص جبهه‌ شدم و مدام آنجا بودم‌. قبل از عملیات خیبر آموزش‌های آبی خاکی و غواصی و حتی تکاوری هم دیدیم. یعنی یه برای خودم یه پا تکاور شدم.😄 از همون موقع هم شدم عضو دائمی گروهان ابوالفضل از گردان سیدالشهداء (ع) تو تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع). فرمانده هم یه آرپی‌جی داد دستم و شدم شکارچی تانک.😅 وقتی چندتا از دوستان نزدیکم رو تو عملیات از دست دادم حسابی ناراحت شدم و جگرم از فراقشون سوخت‌😢 دیگه بعداز اونا دنیا برام هیچ ارزشی نداشت. آرزو می‌کردم که زودتر منم شهید بشم و به دوستام برسم.
اینم عکسمه با لباس غواصی. اولین نفر سمت چپ
🔟 راستی بچه‌ها هروقت از جبهه میومدم مرخصی می‌رفتم تو مغازه قنادی پدرم و بهش کمک می‌کردم. شبا هم با دوستام می‌رفتیم تو مسجد و کارای مسجد رو انجام می‌دادیم. یادتونه که بهتون گفتم بودم بیکار نمی‌تونم بشینم.😊
1⃣1⃣ آخرش منم بی‌نصیب نموندم و تو عملیات بدر حسابی مجروح شدم و روانه بیمارستان شدم. اما بعداز دوره نقاهت مجدداً به جبهه برگشتم.😏 خُب نمی‌تونستم دوستانم رو آنجا دست تنها بذارم.