eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 سلام به امام حسین علیه السلام 📢 با صدای شهید غلامعلی رجبی مداح دلسوخته آل الله(ع) ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ فرازی از کلام شهید غلامعلی رجبی: 🌴 بهترین هدیه برای من اشک چشم برای امام حسین علیه السلام هست، آنقدر که این قطره را به تمام بهشت نمی فروشم، اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم، فقط دوست دارم در هیئت ها و روضه ها شرکت کنم." آنجا که شهید غلامعلی می فرماید یک قطره اشک بر سالار شهیدان را به تمامی بهشت نمی فروشم، در حقیقت همان "مقامِ محمود" است که در زیارت عاشورا از خدای متعال مسئلت می کنیم. جائیکه حورالعین از بهشت ندا می کنند که ما منتظر شما هستیم.. ولی جواب می شنوند که ما محضر ارباب را با هیچ چیز عوض نمی کنیم. خدایا تا قیامت اشک بر سیدالشهدا (ع) را از ما نگیر...💦💦 @defae_moghadas2
❣جنازه اش را به سپاه لامرد آوردند. یک تکه از سر و صورتش و انگشتان یک دستش قطع شده بود. کنار تابوتش نشستم. دلم داشت برایش کنده می شد. خم شدم تا سمت سالم صورتش را ببوسم و با او وداع کنم، یک دفعه انگار نیرویی من را به عقب هُل داد تا صورتش را نبوسم و بعد هم در تابوت لرزه ای افتاد. یک آن به خودم آمدم و به یاد وصیتش افتادم. - خانم اگر جنازه من را آوردند، یه وقت جلو نامحرم صورت من را نبوسی که من راضی نیستم! دوباره خم شدم، این بار چادرم را از روی سرم تا روی تابوت کشیدم که کسی من و ابراهیم را نبیند، بعد صورت ماه و خونینش را بوسیدم و خداحافظی کردم. 🌾ابراهیم تازه به شهادت رسیده بود، یکی از همسایه ها هم خانه نبود، من خیلی می ترسیدم، از ترس خواب به چشمم نمی رفت. به دیوار تکیه دادم و بچه ها را روی پایم خواب رفتند. یک لحظه احساس کردم ابراهیم کنارم ایستاده است. - حالت چطوره؟ - نمی بینی، با این بچه ها تنها هستم، ترسیدم. - نترس، من پیش شما هستم. نشستم. ابراهیم هم کنارم نشست و سرش را روی پایم گذاشت و دراز کشید. دستی در موهایش کشیدم، جای زخمی زیر موهایش بود. - چرا سرت زخم شده؟ - نگران نباش زخمی شدم. نگران نباش تا صبح پیش شما هستم. همین طور که با هم صحبت می کردیم، از خواب بیدار شدم، ترسم از تنهایی از بین رفته بود. @defae_moghadas2
❣سالروز تولد 🌾 با رضا برای دیدار اقوام به سیرجان رفتیم. روز عاشورا بود، رضا گفت: «بیا با هم به زیارت قبور شهدای اینجا برویم.» با هم به گلزار شهدای آنجا رفتیم. رضا بین قبور شهدا قدم می‌زد، گاه بر مزار شهیدی می‌ایستاد و بی‌اختیار هق‌هق گریه‌اش بلند می‌شد، انگار مادری که فرزند ازدست‌داده باشد و در فراق او اشک بریزد، برای آن شهید ناله و شیون می‌کرد. حال عجیبی داشت، نخواستم حال و هوایش را بهم بزنم. بالاخره زیارتش تمام شد و با هم به محل اسکان برگشتیم. در مسیر برگشت از رضا پرسیدم: «رضا مگر این شهدا را می‌شناختی که این‌طور برایشان گریه کردی؟» با چشمانی که هنوز خیسی اشک زیرش جامانده بود گفت: «نه!» با تعجب گفتم: «پس چرا انقدر ناراحتی و بی تابی می‌کردی!» - « همه آنها متولد سال 43 بودند، هم سن خودم. وقتی دیدم هم سن‌های من به مقام شهادت رسیده‌اند، من افسوس می‌خوردم که آنها گوی سبقت را از من ربودند و زود‌تر از من به چنان مقامی در درگاه خداوند رسیدند که توانستند شهد شیرین شهادت را سر بکشند، اما من، هنوز به آن لیاقت نرسیده‌ام و از آنها جا مانده‌ام ...» جوابی برایش نداشتم. اما می‌دانستم اگر رضا به آن مقام نرسیده باشد، آن‌قدر ذوق‌وشوق و همت دارد که حتماً روزی به آن مقام قرب الهی برسد که لباس شهادت به تن و قامت او هم اندازه شود. برشی از کتاب مقیم کوی رضا 💐🌹💐 هدیه به شهید رضا پورخسروانی صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2
💠غدیر،عیدی است که مال مستضعفان است،عید محرومان است عید مظلومان جهان است. 📚صحیفه نور ،جلد ١٩،صفحه ۶١ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عاقبتمون ختم بخیر عارفی می گفت: 🌷ﺩﻟﮕﺮﻣﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻭﺿﻌﯿﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﻩ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ. 🌷همه چیز را به خدا بسپار و اﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ، قطعا ﺧﯿﺮ ﻭ ﺻﻼﺡ تو ﺩﺭ آن است. 🌷خدای ما خدای زیبایی‌هاست، خدای خیرها و نیکی‌هاست، خدای علم و حکمت و مهربانی است. از او هیچ وقت کار شر سر نمیزند، این ما هستیم که با اعمال و افکارمان، شر را به سمت خود سرازیر می‌کنیم . برای دوری از هر شر و بدی و نقصانی، باید خودمان و کارهایمان را به خداوند بسپاریم که پادشاه عالمیان است. 🌷ﺍﮔﺮ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ دائما ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐن قرآن می فرماید: 🌷وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ و كار خود را به خدا مى‏ گذارم كه او به حال بندگان بصير است سوره غافر آیه ۴۴ @defae_moghadas2
📌 روزی که امام خمینی(ره) به شهید حسن باقری گفت: سرت را بالا بگیر؛ این سربلندی اسلام است 🔹️ چند روز پس از پیروزی عملیات فتح‌المبین، گروهی از فرماندهان سپاه برای ارائه گزارش خدمت امام خمینی (ره) رسیدند. ◾️ در میان آن‌ها، جوانی آرام، متواضع و نسبتاً ناشناس نشسته بود؛ غلامحسین افشردی که همه او را با نام جهادی‌اش، حسن باقری می‌شناختند. ◽️ وقتی نوبت به صحبت او رسید، آرام جلو آمد و با دستانی در هم گره‌خورده، در برابر امام نشست. با احترامی عمیق، سرش را پایین انداخته بود و تلاش می‌کرد با کمترین کلمات، اما دقتی بالا، گزارش اطلاعاتی عملیات را ارائه دهد. 🔸️ امام که از این گزارش دقیق و هوشمندانه خوشش آمده بود، لحظه‌ای سکوت کرد، به چهره‌اش نگریست و فرمود: ◾️ «سرت را بالا بگیر؛ این سربلندی اسلام است.» 🔸️ جمله‌ای ساده، اما آن‌قدر عمیق که حسن باقری دیگر نتوانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد. با صدایی لرزان گفت: ◾️ «ما هرچه داریم از شماست، از این انقلاب است؛ دعا کنید شرمنده خون بچه‌ها نشویم.» آن لحظه برای او چیزی فراتر از یک دیدار ساده بود؛ دعای امام، آرامشی عمیق در دل فرمانده جوان کاشت. 🔹️ چند ماه بعد، همین مرد جوان، که هنوز ۲۷ سال نداشت، در حالی‌که خود را تا عمق مواضع دشمن در منطقه فکه رسانده بود، هنگام شناسایی خط مقدم، بر اثر اصابت ترکش توپ دشمن، آسمانی شد. 🔻 حسن باقری، نه تنها در میدان جنگ، بلکه در برابر امام خویش نیز شاگردی خالص، بی‌ادعا و وفادار بود؛ و شاید به همین دلیل بود که امام با تمام احترام، آن‌گونه از او یاد کرد. @defae_moghadas2
• قرارمان را یادت بماند صبوری و لبخند من ... بـــــهــــشت و انتظارِ تــــو ... شهیدی که قول ملاقات در بهشت به همسرش داد و گفت : «من بی‌وفا نیستم قرار ما در بهشت!!!» «۲۵ دی سال ۱۳۶۵ بعد از ۴۰ روز بی‌خبری، تماس گرفت و از من خواست به اهواز بروم. قبول نکردم چون پسرمان امتحان داشت. فردا دوباره تماس گرفت و باز هم اصرار کرد. پیش خودم فکر کردم حتماً زخمی شده یا اتفاقی افتاده. در آن هوای سرد و با کمترین امکانات، خودم را به اهواز رساندم. وقتی برای دیدنمان آمد، گفت: قدمت خیر بود. برنامه عوض شده و جلو افتاده و من همین الان باید بروم عملیات. خیلی جا خوردم اما دیدم اعتراض بی‌فایده است. فقط از او خواستم اگر نرفت، شب را پیش ما بیاید. همین هم شد. آمد و درباره شهادت خیلی صحبت کردیم. گفتم: «کاش شهادت نصیب ما هم بشود.» اسماعیل گفت: «دلت می‌یاد من تو خونه بمیرم! نگران نباش بی‌وفا نیستم. اگر شهید شدم، توی بهشت منتظرت می‌مونم.» صبح زود بیدار شد و بعد از خواندن نماز حدود یک ربع با من حرف زد و رفت. ۳ ساعت از رفتنش نگذشته بود که خبر رسید، هنگام شناسایی منطقه جنگی شهید شده است. تاریخ پای وصیتنامه‌اش مربوط به ۳ سال قبل بود و خطاب به من نوشته بود: «ان شأ الله اگر بهشت نصيبم شد، يکديگر را در آنجا ملاقات کنيم.» ✍ راوی: معصومه همراهی، همسرشهید اسماعیل دقایقی 📸 وداع همسر فرمانده‌ی جوان لشکر۹ بدر با پیکر مطهر همسرش، ، در دی ماه ۱۳۶۵ @defae_moghadas2
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یکی از عجیب‌ترین خاطرات تاریخ جنگ؛جانبازی که در یک روز ۱۰ بار تا مرز شهادت رفت 🔸جانباز کسی است که به قصد جهاد و قرب الی ا… از دنیا رسته است و برای نجات جامعه خود از چنگال اهریمن بی ایمانی، جهاد می کند و جان شیرین را در طبق اخلاص قرار می دهد. 🔹در این میان، خدای یکتا گوشه ای از جسم خاکی اش را به عرش اعلا می برد. جانباز مجاهدی است که از مرزهای مادیّت می گذرد تا به همه چیز برسد. او در حقیقت از خود گذشته، و به خدا رسیده است _روده هام رو گرفتم توی دستم... _صورتم رو نگه داشتم و دوییدم سمت برانکارد... . . . _دیدم روده هام روی آب شناوره و داره بازی می کنه... . . . _توی سرد خونه دوباره به هوش اومدم... . . . _گاهی که به خدا گلایه می کنم می گم بعضی ها با یه گلوله از این دنیا بردی و این مقام عظمی رو دادی... @defae_moghadas2