eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 وظایفی بدون استثنا 🔻قال الباقر علیه‌السلام: ثَلاثٌ لَم يَجعَلِ اللّهُ (عزّ وجلّ) لأحدٍ فيهِنّ رُخصَةً: أدَاءُ الأمانَةِ إلى البَرِّ وَ الفاجِرِ، وَ الوفَاءُ بالعَهدِ لِلبَرِّ وَ الفاجِرِ، وَ بِرُّ الوالِدَينِ بَرَّينِ كانَا أو فاجِرَينِ. 💡 امام باقر علیه السلام فرمودند: سه چیز است که خداوند عزوجل به هیچ‌کس در ترک آن‌ها اجازه نداده است: 1️⃣ ادای امانت به نیکوکار و فاسق، 2️⃣ وفای به عهد نسبت به نیکوکار و فاسق، 3️⃣ نیکی به پدر و مادر، خواه نیکوکار باشند یا فاسق. کتاب : بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۵۶ ‌ ‌@defae_moghadas2
شهید راه خدا گفت ... @defae_moghadas2
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• «خَلْعَتِ شَهید» ″منی که ازاین قافله جا موندم خدایا، ما که لایق نیستیم هرچه نگاه می‌کنم چیزی ندارم خداوکیلی دستم خالیه اما رحمتُ، احسان تو رو میبینم خدایا ... به لطفت، به کرمت، خدایا...به عزتت، به فضلت بر من جامانده‌ی از کاران شهدا رحم کن، منت گذار و ما را در روز قیامت در کِسْوَت و خَلْعَتِ شهید چشم در چشم ارباب بی کفن قرار بده.″ [مناجات‌جانباز‌شهیدسردار‌ غلامحسین‌غیب‌پرورباپروردگارخود] 🔹️ شهدا این گونه بودند ... ما چگونه ایم ؟ @defae_moghadas2
گرامی میداریم سالروز شهادت سرباز شهید رضا همتی فرزند علی متولد ۱۳۴۳ شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۰۷ محل شهادت شلمچه عملیات رمضان مزار بهشت زهرا قطعه: ۲۶ ردیف: ۱۹ شماره: ۳۳ شادی روحش هدیه کنیم یک حمد و سوره با صلوات بر محمد و آل محمد و عجل فرجهم @defae_moghadas2
💐 امام علی (ع) فرمودند: اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح‌ کنید، خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند: 🌸 باطنت را اصلاح کن ؛ خداوندظاهرت را اصلاح میکند و خوبی‌ات را سر زبانها می اندازد. 🌼 رابطه ات را با خدا اصلاح کن ؛ خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .. 🍀 آخرتت را اصلاح کن ؛ خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند .. 📚"خصال شیخ صدوق ┄┅┅┅┅❁❤️❁┅┅┅┅┄ @defae_moghadas2
بعد از شهادت علی، با وجودی که از شهادت او متأثر بود و باید ایشان را مورد دلجویی قرار می دادند گاهی به خانه ما می آمد و از ما دلجویی می کرد. من می دانستم که ایشان خیلی علاقه به علی داشتند ولی تاکنون از زبان خودشان نشنیده بودم تا در یکی از ملاقاتها فرمودند: حسین خرازی، ، حسین خرازی نیست، از وقتی علی شهید شده است ماندن برای من خیلی سخت است. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا مـحفـل شـ‌هـیدان چه زیباست @defae_moghadas2
🔸 تعدادی از شهدای گردان مالک اشتر در عملیات غدیر (پاسگاه زید) در مرداد سال ۱۳۶۷ 🔸 علیرضا آذری، عباسعلی آهنگران، محمود ابدی، رضا احمدی، داوُد اشرفی زاده و حسن جشنی 🔸 ان شاءالله روحمان با ادامه راهشان شاد گردد، برای خشنودی آنها فاتحه ای قرائت کنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. 🔸 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.. @defae_moghadas2
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فيلم جديد منتشر نشده منافقين از عمليات مرصاد @defae_moghadas2
سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰ قسمت اول: قلم و کاغذی دست گرفتم تا به خیال خودم سفرنامه عشاق حسین در پیاده‌روی اربعین را سیاهه کاغذ کنم. فکر می‌کردم نوشتن از حال عشاق حسین کار راحتی است. اما هرچه کردم قلم بر روی کاغذ نمی‌چرخید. هرچه تلاش کردم قلم را یارای نوشتن نبود. قلم را گفتم: تو سفرنامه‌های عشاق زیادی نوشته‌ای. یوسف و زلیخا، شیرین و فرهاد... اما اکنون در نوشتن سفرنامه عشاق حسین عاجز مانده‌ای؟ این چه حالت است؟ گفت: مگر سفرنامه عشاق حسین نوشتنی است؟ تو که خود در این عشق حیران مانده‌ای چرا اصرار بر نوشتن داری؟ مگر نمی‌دانی که عشق حسین را باید با تمام وجود لمس کرد؟ گفتم: به هرحال باید نسل جدید را از این عشق آگاه کنم. گفت: تو نگران آگاه شدن نسل جدید نباش. مادران از لحظه تولد این عشق را در رگهای آنها جاری می‌کنند. از همان زمانی که طفل خود را در مجلس عزای حسین شیر مخلوط با اشک می‌دهند؛ از همان لحظه‌ای که پیشانی‌بند یا علی‌اصغر را بر پیشانی‌اش می بندند؛ از همان زمانی که رخت عزای حسین بر تنش می‌کنند و راهی دسته عزاداری می‌کنند؛ گفتم: اما دوست دارم از این سفر بنویسم! گفت: شاید بتوانی غباری از این عشق را بنگاری اما درکش نیاز به عاشق بودن دارد. گفتم: می‌نویسم شاید عاشقی پیدا شود؛ گفت: پس تو بگو تا من گفته‌های تو را نقش بر کاغذ کنم؛ گفتم: وقتی برای این سفر ثبت‌نام کردم، از سختی راه و گرمی هوا خبر داشتم. اما همه را با جان و دل پذیرفتم؛ وقتی پای در خاک شلمچه گذاشتم و سیل عشاق را دیدم فهمیدم این عشق خدایی است. گفت: یادت باشد روزی در این وادی بهترین عشاق حسین در خاک و خون خود غلطیده‌اند و اگر امروز به راحتی در این راه قدم می‌گذاری هر قدمت را مدیون خون آن شهیدانی هستی که تنها آرزویشان باز شدن این راه بود هرچند خود به معشوق نرسیدند. از مرز رد شدم در حالی که دیگر از خاکریز‌های نونی و پنج ضلعی و میدان مین و سیم خاردار و کانال خبری نبود. دیگر تیربار دولول و چهارلول به طرف بچه‌ها تیراندازی نمی‌کرد و دشت را قرمز و آتشین نمی‌کرد. دیگر شهادت و اسارت و جراحتی در کار نبود. هرچند آثار باقیمانده از جنگ نشان از غیرت عشاق حسینی می‌داد که مانند او با لب تشنه به شهادت رسیده بودند. دیگر دشمن نه تنها دشمن نبود بلکه دوستی مهربان بود که با احترام ما را وارد کشورش می‌کرد. با نثار فاتحه‌ای به روح پاک شهیدان و دعا برای شفای جانبازان وارد خاک عراق شدم. نیت کردم قدم‌هایم را به نیت عشاقی که آرزوی رسیدن به معشوق بر دلشان ماند بردارم. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
روایت بادین‌آباد | به یاد شهید ابوالفتح طبی صمد بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍀سلام بر حاج خیرالله محمدی، همرزم عزیز 🍀می‌خواهم گوشه‌ای از حقیقت زندگی و شهادت رفیق و برادر همسرم، شهید ابوالفتح طبی صمد را با شما در میان بگذارم؛ روایتی از روزهای آتش و ایمان، در کنار امین‌الله صیدلی عزیز. 🍀۵ فروردین ۱۳۶۱ بود که با دو همراه از صالح‌آباد همدان عازم تهران شدیم: - سیدجعفر موسوی - ابوالفتح طبی صمد - و خودم 🍀سه نفری وارد پادگان امام حسین شدیم، برای آموزش. آن روزها، فرمان‌ها کوتاه بود، فاصله‌ٔ تصمیم و حرکت کم. بعد از آموزش، راهی کردستان شدیم؛ سنندج، پیرانشهر، سردشت، مهاباد... درگیر عملیات‌های گسترده برای پاکسازی منطقه از نیروهای کموله و دموکرات. 🍀در پادگان پیرانشهر آماده‌ی آزادسازی جاده‌ی پیرانشهر به سردشت بودیم. ابوالفتح، هم‌رزمم و قناسه‌زن بی‌نظیری در تیپ ویژهٔ شهدا بود؛ در گردان یکم، گروهان یکم. 🍀۶ شهریور همان سال، ساعت ۱۰ صبح، او وارد نخستین عملیات روستای بادین‌آباد شد. دشمن منطقه را خوب می‌شناخت و مسلط بود. ساعت ۱۲، من از گروهان دوم برای پشتیبانی اعزام شدم. از لحظهٔ حرکت، دل‌نگرانش بودم. در میان درگیری، آرام به جلو می‌رفتیم. پیکرهایی دیدیم... مجروح، شهید، خاموش. یکی‌شان کنار جوی سبز آب افتاده بود. لباس نظامی‌اش را بیرون آورده بودند؛ تیر به بازوی چپش خورده بود، از قلبش گذشته بود، گوشش نیز زخمی شده بود. دو باندِ سفید، یکی دور سرش، دیگری دور قلبش پیچیده شده بود. نشناختمش. 🍀از دوستان سراغ ابوالفتح را گرفتم. گفتند: "آقای مرادی، مگر کنار همان جوی، شهید ابوالفتح را ندیدی؟" 🍀راه برگشت نداشتیم. درگیری سنگین بود. آن روز، در همان عملیات، فرمانده‌مان شهید ناصر کاظمی نیز همراه با ابوالفتح به شهادت رسید. 🍀قهرمان واقعی، کسی‌ست که موقع گیر کردن گروهان، نامش فریاد زده شود. ابوالفتح همان بود. قناسه‌زن ماهری که با یک تیر، دشمن را از پا در می‌آورد؛ وقتی می‌پرسید "از قلبش بزنم یا مغزش؟" فقط یک جواب شنیده می‌شد: "فقط درکش را واصل کن..." 🍀پس از آن عملیات، تا شش ماه مرخصی نرفتم. تنها پس از شهادت ابوالفتح، نزدیک عید، برگشتم. با هر عملیات، تصویر او جلو چشمانم ظاهر می‌شد. 🍀زمستان سختی بود که سیدرضا موسوی و برادرم نجات مرادی راهی پادگان شدند تا خبری از ما بگیرند. جاده‌ها بسته بود. یک هفته را در پادگان کنار ما ماندند. حتی فرماندهان اجازهٔ برگشت به آنان ندادند. 🍀شهدای کردستان مظلوم بودند، همچون سپیدی مه صبحگاهی در کوهستان، بی‌صدا و با شکوه رفتند... 🌹التماس دعا برای شادی روح تمامی شهدا، و تعجیل در ظهور بر محمد و آل محمد صلوات راوی: مرتضی مرادی خشنود @defae_moghadas2
دل‌نوشته‌ای به یاران شهید | نجوا با امین 🌹برادر مجاهد و بزرگوار، سلام صبحکم الله بالخیر والسرور 🌹نوشته‌ات را دوبار خواندم. هر واژه‌اش مثل شعله‌ای بود از آتش روزهایی که با ایثار و ایمان آمیخته بود. نمی‌دانم چگونه باید از آن همه مجاهدت، رنج، غرور، افتخار و زندگی در جوار شهیدان سخن گفت. حقیقتاً زبان قاصر است. تنها خداوند متعال است که می‌تواند به امثال شما و آن عزیزان پاداشی درخور ایثارشان عطا کند. 🌹چه بگویم؟ که هرچه باید گفت، پیش‌تر در آیات جهاد و شهادت آمده است. ما را تنها وظیفه بهره بردن باقی مانده. امیدمان این است که دوستان شهیدمان اکنون در رضوان الهی، از نعمات بی‌نهایت پروردگار روزی می‌گیرند و دست ما را نیز خواهند گرفت، ان‌شاءالله. 🌹چند روز پیش، وقتی برادر حجت‌الله ابراهیمی عکس شهدای این ماه را در گروه گذاشت، ناگهان دیدم چهل‌وسه سال از شهادت امین می‌گذرد… و هنوز نبودنش را حس می‌کنم. 🌹با خود زمزمه کردم: امین، کجایی؟ الان به یاری‌ات نیاز دارم... و آن‌گاه، در خلوت نجواهای خودم، بغضم شکست. هق‌هق گریه‌ام، مثل اشک‌هایی که آرام ولی بی‌اجازه روی صورتم غلتیدند. 🌹ای خدا... به حق شهداء، ما را از گرفتاری‌ها، بلاها، جنگ‌های تحمیلی، لغزش‌ها و گناهان، نجات بده. و عاقبت ما را خیر گردان. آمین یا رب العالمین @defae_moghadas2
سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰ قسمت دوم: وقتی وارد شدیم شب شده بود. زمین خاکی بود و تردد ماشین‌ها هوا را غبارآلود کرده بود‌. خاک پای زوار حسین از همین ابتدا تو را مهمان می‌کند و بر سر و رویت می‌نشیند. باید ابتدا به زیارت اولین مظلوم عالم، بهترین خلق خدا مولا امیرالمومنین علی علیه السلام می‌رفتیم. ماشینی عراقی تهیه و به همراه تعداد دیگری از زوار راهی مرقد مولا علی شدیم. مینی بوسی بود که راننده حتی راهرو را هم صندلی گذاشته بود تا مسافر بیشتری سوار کند. صندلی‌های آن خشک بود و برای راه طولانی ۱۲ ساعته مناسب نبود. خشکی صندلی‌ها و گرمی هوا و همچنین بلند بلند حرف زدن تعدادی از همراهان همه را کلافه کرده بود. اما چون پای در حریم عشق گذاشته بودیم همه را به جان می‌خریدیم. اولین شهری که رسیدیم بصره بود. بیاد عزیزانی افتادم که در گرمای تابستان در عملیات رمضان خود را به این شهر رساندند. هرچند عملیات ناکام ماند و عده زیادی به شهادت رسیدند و یا به اسارت دشمن درآمدند. اما رسیدن به این شهر از توان ایمان و عشق بچه‌ها روایت داشت. بصره را پشت سر گذاشتیم و پس از گذشتن بیابان‌ها و راه طولانی ساعتی قبل از اذان ظهر به حرم مولا رسیدیم. به علت جانبازی فاصله پیاده شدن از ماشین تا حرم را با ویلچر آمده بودم، اما با وجود سیل جمعیت امکان ادامه راه با ویلچر نبود. لذا عصا دست گرفتم و با هر سختی بود وارد حرم شدم. تمام تلاشم را کردم که ضریع مولا را در بغل بگیرم، اما موج عشاق و ناتوانی من این امکان را به من نداد. تنها به بودن در حیاط و ایستادن در برابر حرم بسنده کردم. پس از زیارت مولا پا در حریم جاده عاشقی گذاشتم. جاده‌ای که سراسر عشق بود و ایثار. همه آمده بودند. از کودک شیرخوار تا نوجوان و جوان و سالمند. هدف همه یکی بود. رسیدن به معشوق. رسیدن به حسین. گویا همه ماموریت داشتند. ماموریت ادامه راه حسین. فریاد کردن هدف و مرام حسین. انگار هنوز شعله‌های حماسه عاشورا فوران داشت. طفل شیرخوار آمده تا مظلومیت علی‌اصغر را به دنیا فریاد بزند. نوجوان آمده تا شیرمردی قاسم را به دنیا نشان دهد. جوانان باید علی‌اکبر را به دنیا معرفی می‌کردند و پیرمردان حبیب ابن مظاهرها را. دختربچه‌های سه ساله باید مظلومیت حضرت رقیه را فریاد می‌زدند. و این یعنی اینکه نهضت عاشورا خاموش نشده و نخواهد شد. این پیاده‌روی همایش عاشورا است. اعلام آمادگی جهت همراهی حسین زمان است. همه آمده‌اند بگویند اگر اللهم عجل لولیک الفرج می گوییم در عمل هم پا به رکاب مولای خود هستیم. دیگر نامه نوشتن و دعوت کردن از امام نبود. همه پای کار بودند و آماده انجام فرامین امام. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2