❣محمد در عملیات فتح المبین شهید شده بود. خبر دادند پیکر محمد برگشته است. برای استقبال به بنیاد شهید رفتیم، جنازه ای را به ما نشان دادند که صورتش محو شده بود، می گفتند شش هفت روز زیر آفتاب مانده است. روی تابوت هم نوشته بود محمد بیات.
جنازه را تحویل نگرفتم. گفتم پسر من محمد دیانت است نه بیات، این هم که صورتش مشخص نیست، هیچ کارت مشخصاتی هم که ندارد، این پسر من نیست!
قرار شد صبح جنازه را به شیراز برگردانند. پیکر شهید در آمبولانس ماند. شب راننده آمبولانس که در ماشین خوابیده بود، خواب محمد را دیده بود گفته بود به پدر و مادرم بگو من خود محمدم، پشت یقه پیراهنم را نگاه کنید، اسمم را نوشته ام.
راننده جریان را به برادران پاسدار گفته بود، آنها هم تابوت را باز کرده و پشت یقه را نگاه می کنند دیدند، نوشته فدائی اسلام محمد بیات!
🌹🌷🌹
هدیه به شهید محمد بیات صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣کجایید ای شهیدان خدایی
به زیارت تربت پاک شهیدان رفته بودم. رسم ادب بود سلامی عرض کنم. به درگاهشان ایستادم. دست بر سینه گذاشتم و خطابشان قرار دادم. السلام علیک یا اولیاء الله. السلام علیک یا انصار دین الله. السلام علیک ایهاالشهدا. خواستم فاتحهای بخوانم. اما بر خودم نهیب زدم فاتحه را بر اموات می خوانند. مگر قرآن نخواندهای که شهدا را اموات میدانی؟
مگر خدایت نفرموده:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون
ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ.
دیدم من به دیار مردگان نیامدهام و اینها نیازی به فاتحه ندارند. اینها همانهایی هستند که امامزادگان عشقشان میخوانند. آنها شهیدانند و نه تنها زندهاند بلکه در نزد خدایشان روزی میخورند. اما دست خالی خانه دوست رفتن هم خطا بود. لذا صلواتی فرستادم و حمد و سورهای خواندم نه به عنوان فاتحه، بلکه به عنوان هدیهای آسمانی برای آنها که در اوج آسمانند. وارد شدم و در میانشان سرگردان شدم. به چهرههای پاک و مصومشان خیره شدم. گاهی میخندیدم و گاهی اشک میریختم. یاد خاطرههاشان افتاده بودم. صلوات میفرستادم و در میان قبورشان قدم میزدم. نمیدانستم در کنار کدامشان بنشیم و غم دل بگشایم. آنها فرقی باهم نداشتند. همین طور که قدم میزدم مزار گِلی دو زاده زهرا زمین گیرم کرد. دو برادر، دو سید، سید حمدالله و سید عبدالله عزیزی. در کنارشان نشستم و درد دل کردم. گریه کردم. گاهی هم شکوه کردم. از اینکه به گمانم فراموشمان کردهاند. آخه ماهم دل داریم و دوست داریم گاهی آنها هم یادی از ما بکنند. متوجه گذر زمان نبودم. بودن در کنار آنها مایه آرامش روح و جانم بود. اشک ریختم و با خودم زمزمه کردم:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرنده تر زمرغان هوایی
✍حسن تقی زاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این «نه» باید محفوظ بماند
@defae_moghadas2
❣