eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹قلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ 🔸بگو: اگر ایمان و عباداتتان نبود نزد پروردگار ارزش و منزلتی نداشتید ‌ 📗سوره فرقان، آیه ۷۷ ‌@defae_moghadas2
📷 یاران میثم تمار ... ⚪️ دوکوهه، ساختمان گردان میثم که به پیشنهاد فرمانده گردان، شهید سید ابراهیم کسائیان به ساختمان شهید احمد حاجی خانی تغییر نام پیدا کرد. دوران جنگ_تحمیلی @defae_moghadas2
20.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی اوقات باید بگذاری بروی به راهی که میدانی بی برگشت است. این شجاعانه ترین کار ممکن بود که فقط از عهده فرمانده ای چون شهید محمود کاوه بر میامد، همو که هزاران راه نرفته را رفته بود و مرد جاده های بی برگشت بود سرتاسر آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه را با همت والا و ایمان و رشادت و غیرتش پاکسازی و آزاد ساز ی کرده بود. در آخرین لحظات زندگی از بلندای قله ۲۵۱۹ بخاک ایران و آذربایجان غربی نگاهی انداخت و نگاهی هم به عقبه لشکر بسیجیان ویژه شهدا که بعد از خدا، تمام امیدشان به او بود که دل خوش بودن فرمانده شان در کنارشان است. شهید کاوه رفت، و بی ادعا هم رفت .... او به وصل خدا رسید و همجوار سیدالشهدا علیه السلام شد. پ ن: موقعیت فیلم معراج شهدا، سردار علی صلاحی با دست تیر خورده بر بالای پیکر فرمانده اش ایستاده ، و عده ای هم به سردار توضیحاتی ارائه میدهند. @defae_moghadas2
سالروز تولد شهدای عزیز 17 شهریور را با ذکر صلوات گرامی می داریم @defae_moghadas2
شهید قاسم اصغری روی سیم خاردار خوابید و ۱۰۰ رزمنده از روی او عبور کردند؛ ایشان گفت: این بچه‌ها امانت‌اند؛ روی سیم خاردار خوابیدم که این امانت‌ها به سلامت رد شوند. پس ما مسئولین، باید بدانیم که ملت امانت‌اند؛ ما باید روی سیم خاردار بخوابیم تا ملت از روی ما مسئولین عبور کنند. 📝خاطره و روایت علیرضا زاکانی از پیام شهیدی که روی سیم خاردار خوابید، به مسئولین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷🌹 @defae_moghadas2
🌷شهید سیدابراهیم کسائیان 🌱 ولادت: ۱۰ شهریور ۱۳۳۹ ،سوادکوه استان مازندران ⚪️ سابقه حضور در جبهه های نبرد:👇👇 ▪️عضو گروه شهید چمران در جریان آزادسازی پاوه-سال58 انتخاب به عنوان مسئول محور قله شمشی توسط شهید همت ((قله شمشی، در مسیر پاوه-مریوان واقع است—- در این زمان شهید همت فرمانده سپاه پاوه بود.)) ▫️اعزام به جنوب و شرکت در عملیات های مختلف در کنار شهید همت: ▪️از عملیات مسلم بن عقیل در مهر 1361 ،فرماندهی گردان سلمان فارسی لشگر 27 را بر عهده داشت. ▫️مجروحیت در عملیات والفجر مقدماتی ▪️فرمانده گردان میثم تمار در عملیات والفجر 4 -مأموریت: تصرف قله 1904 کانی مانگا ▫️فرمانده گردان میثم در عملیات خیبر -- که در طی مأموریت شکستن خط طلائیه، به شدت مجروح شد ▪️از بهار 1363 با سمت جانشین تیپ از لشگر سیدالشهدا (ع) در عملیات های بدر، والفجر 8 و عاشورا شرکت نمود ▫️سپس مدتی در قرارگاه رمضان (جنگ های نامنظم) در سمت فرمانده اطلاعات-عملیات به فعالیت های برون مرزی اشتغال داشت 🌷آخرین سمت: مسئول محور لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات کربلای ۵ . . . که طی نبرد سنگین با دشمن در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۶۵ در بشهادت رسید🕊🕊 @defae_moghadas2
🌷 شهید سید ابراهیم کسائیان 💠 سرداری که امام خامنه‌ای در سخنرانی خود در لشکر 10 سیدالشهدا (ع) از او به عنوان "فرمانده‌ای بزرگ" یاد کردند. 🌱 متولد 1339 🕊 شهادت: 1365 - عملیات کربلای پنج مردی بود که ضدانقلاب و تجزیه طلبان در کردستان برای سرش جایزه تعیین کرده بودند .... او با اتکا به ایمان و شجاعت خود؛ و به یاری خداوند توانسته بود از انواع کمین‌های دشمن به سلامت بگریزد! فضائل اخلاقی، توکل و یقین، قدرت مدیریت و توان نظامی او موجب شد تا مسئولیت طرح و عملیات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) را به وی واگذار کنند. 💠 خاطره ای از شهید 🔹 نگرانی از لو رفتن اطلاعات، موجب گشت که سید بزرگوار (در موقعیت عراقیها) چندین روز بالای درخت بماند و از برگ درختان تغذیه کند!! اطلاعات ذی قیمت او، زمینه‏‌ساز عملیات بزرگی علیه دشمن شد. ✍️ عملیات بزرگی در پیش‎رو بود و سید‌ابراهیم کسائیان (فرمانده محور عملیاتی لشکر 10 سیدالشهدا-ع) برای شناسایی شبانه تک و تنها به منطقه‌ای از خاک عراق نفوذ کرد و شروع به شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات نمود. این مأموریت تا نزدیکی های صبح ادامه داشت. در این زمان قصد ترک آنجا را داشت که بناگاه نیروهای دشمن را می بیند که به سمت او می‌آیند؛ لذا بمنظور مخفی ماندن از دید دشمن، در همان بالای درخت، خود را پنهان می کند. او تا پایان آن روز در بالای درخت می ماند تا بلکه فرجی حاصل شده و نیروهای دشمن آنجا را ترک کنند، ولی از قضا آنها آمده بودند در آنجا مستقر شوند. حضور دشمن در پای درخت، امکان پایین آمدن را از او گرفته بود و باز مجبور شد تا چند روز دیگر در آن بالا بماند . . . و در این مدت برای زنده بودن از برگ درخت تغذیه می کرد. بعد از چند شبانه‌‏روز، با توسل به ائمه معصومین (ع) یک شب از غفلت دشمن استفاده نمود، خود را آرام از درخت پایین کشید و با احتاط تمام و بی سر و صدا آنجا را ترک نمود و خود را به نیروهای خودی رساند. بدین صورت رزمنگان توانستند عملیات بزرگی را انجام دهند. @defae_moghadas2
📷 یاران میثم تمار ... ⚪️ دوکوهه، ساختمان گردان میثم که به پیشنهاد فرمانده گردان، شهید سید ابراهیم کسائیان به ساختمان شهید احمد حاجی خانی تغییر نام پیدا کرد. دوران جنگ_تحمیلی @defae_moghadas2
🔸 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم! 📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شیرازی از پدر) تازه نه سالم تمام شده بود. شب ٢١ ماه مبارک رمضان داشتیم آماده می‌شدیم برای احیای شب قدر. مراسم مسجد شهداء -مسجد بزرگ شهر- را پدر برگزار می‌کرد. او امام جمعه و نمایندۀ ولی فقیه در شیراز بود. مسجد شلوغ می‌شد. هر سه شب، من و برادرها هم همراه مادر و پدر به مسجد می‌رفتیم. ساعت ٩ شب، پدر داشت وضو می‌گرفت. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: «چرا همۀ ما باید حرف‌های یک نفر رو که خداست گوش کنیم؟ اصلاً خدا کیه؟». پدر نگاهی به من کرد و مسح سرش را کشید. ادامه دادم: «من تا ندونم خدا کیه نمی‌توانم براش دعا کنم و نماز بخونم. من اصلاً نمی‌تونم برای کسی که نمی‌بینمش کاری انجام بدم». پدر مسح پایش را کشید و نشست کنار من. - خب برو ببین خدا کیه! - از کجا بشناسم؟ شما که خدا رو می‌شناسید برام بگید تا بشناسم. پدر دستم را گرفت و آورد توی ایوان خانه و نشاند کنار خودش. برایم از خدا گفت، مثال آورد و گفت و گفت و گفت. یک ساعتی که گذشت، مادر آمد. - حاج آقا، مگر مسجد نمی‌روید؟ دیر می‌شود. بقیه حرفتان را بگذارید برای فردا. - میدانم اما امشب باید این بحث را برای فاخره به نتیجه برسانم. مادر با تعجب به من و پدر نگاه کرد و گفت: «حاجی، پس تکلیف این جماعتی که آمده‌اند احیا چه می‌شود؟ نمی‌توانی به آن جمعیت بگویی من باید بحث را برای دخترم تمام کنم!». پدر بلند شد و رفت سمت تلفن: «درستش می‌کنم». شماره گرفت و با کسی حرف زد. تلفن را گذاشت و دوباره شماره گرفت و حرف زد. مادر چشمانش خیره به پدر مانده بود. چیزهایی که می‌شنید را باور نمی‌کرد. پدر تلفن را گذاشت و رو کرد به مادر و گفت: «درستش کردم؛ یکی از دوستان به جای من می‌رود مسجد برای برگزاری مراسم احیاء. شما هم که ماشین می‌آید دنبالتان با پسرها بروید احیاء. من با فاخره در خانه می‌مانم. می‌خواهیم تا صبح حرف بزنیم». نمی‌دانستم چه باید بگویم. از این که بی‌موقع سؤال کرده بودم، کمی از دست خودم دلخور شدم، اما از این که پدر مراسم احیایش را به خاطر من به هم زد تا جوابم را بدهد خیلی خوشحال بودم. باورم نمی‌شد. تازه به سن تکلیف رسیده بودم و اینکه پدرم به من اهمیت داد و دیده شدم، خوشحالم کرد. تا سحر با پدر حرف زدیم تا وقتی که مادر و برادرها از مسجد آمدند. اصلاً حرفی نزد که «امشب شب دعاست و من نتوانستم نمازی بخوانم یا دعایی کنم یا به خاطر تو به مسجد نرفتم. همۀ شب برایم با خوش‌رویی حرف زد. پدر یک شبِ خود را تمام و کمال برای من گذاشت. پدر با این کار، من را تمام عمر، پایبند و شیفتۀ آن یک شب کرد. شیفتۀ دینی که در آن تربیت شده بود. او پدر من بود و به من اهمیت و عزت داد. بعدها بارها و بارها در جاهای زیادی این خاطره را تعریف کردم و هر بار با یک واکنش مشترک و شبیه به هم روبه رو شدم؛ می پرسیدند: «واقعاً؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟» حالا که برمی‌گردم و به زندگی‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم تمام روزها و لحظه‌های زندگی من، چنین اتفاقات درخشانی داشته است. 📖 منبع: کتاب «من فاخره‌ام»؛ پدرانه‌های تربیتی آیت الله حائری شیرازی (روایت‌های فاطمه حائری شیرازی از پدر) @defae_moghadas2