🍃🌸🕊
« #یاحسین »، اولین کلمه پس از 15 روز بیهوشی
#شهید_حسینعلی_پوراسحاق
از رزمندگان شهرستان هزار شهید اندیمشک
تولد: 1/7//1346
شهادت: 21/9/1360-
عملیات: طریق القدس
15 روز بود که بیهوش افتاده
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸🕊 « #یاحسین »، اولین کلمه پس از 15 روز بیهوشی #شهید_حسینعلی_پوراسحاق از رزمندگان شهرستان هزار شه
🍃🌸🕊
15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.
گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید.
با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.
آب که به لبش رسید حالش عوض شد.
شاید یاد تشنگی #امام_حسین علیه السلام افتاده بود.
شروع کرد به #یاحسین علیه السلام گفتن.
بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت #یاحسین علیه السلام می گفت که #شهید شد...
راوی: مادر #شهید_حسینعلی_پوراسحاق 🕊🌹
@defae_moghadas2
🍃🌸
هميشه بر سر قبر هاي #شهدا برويد ،
زيرا كه قبرهاشما را بياد خدا مي اندازد ،
و شما را از گناه دور مي كند و به خدا نزديك مي نمايد .
به خانواده هاي #شهدا ، #اسرا ، #مفقودين ، #جانبازان و همة #ايثارگراني كه در راه خدا و انقلاب سهمي داشته اند سر كشي كنيد و به آنها احترام لازم را بگذاريد .
#شهید_علی_جان_جشنی🕊🌹
ت: 1348
ش: 1367/4/1
@defae_moghadas2
🔴 با عرض پوزش از خوانندگان و دنبال کنندگان خاطرات من با تو هستم از جا انداختن قسمت یازدهم.
این قسمت رو تقدیم حضور می کنیم
🔻من با تو هستم1⃣1⃣ ❣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
❣حنا زدنش لو رفت!...
تازه از سفر مشهد برگشته بودیم که یک روز، دل درد شدیدی گرفتم. رفتم دکتر گفت حامله ای! وقتی خبر را به مادر شوهرم دادم خیلی خوشحال شد. آنقدر ذوق کرد و هیجان زده شد که باورم نمیشد.
شب که خبر باردار شدنم را به سید جمشید دادم، او هم دست کمی از مادرش نداشت. آنقدر اظهار شادمانی کرد که من هم به وجد آمدم. گفت: «چه کیفی داره! توی جبهه باشم و بهم بی سیم بزنن، بگن بچه ات به دنیا اومده. اون وقت سوار ماشین بشم، گازش رو بگیرم و بیام و بچه ام رو ببینم..."
چنان با ذوق و شوق تعریف می کرد که مرا هم برد توی عالم خیال و گفتم: «نه! این بچه ی اول مونه تو باید موقع تولد پیشم باشی."
گفت: «آخه اینجوری خیلی باحال تره... یه شعف خاصی داره که از جبهه بیام و بچه رو ببینم.
دوباره ادامه داد «نه!... اصلا این بچه رو امام رضا به ما داده، باید بریم مشهد، همونجا هم متولد بشه.»
گفتم: «نه بابا! اونجا نه مادرم هست نه فامیلی داریم، اصلا نمیشه. حرفش رو هم نزن.... حالا تا اون موقع ببینیم قسمت چیه.»
سریع از جا بلند شد و تقویم را برداشت و آمد کنارم نشست. پرسید: دقیقاکی تولد بچه است؟» تاریخی را که دکتر گفته بود پیدا کردیم. حدود یکی، دو هفته قبل از تولد امام رضا (ع) بود.
گفت: «پس به کار دیگه... باید همزمان با تولد امام رضا عليه السلام به دنیا بیاد
گفتم: «مگه نعوذ بالله تو خدایی یا دکتری! مگه دست خودمونه که تاریخش رو تعیین کنیم؟!»
گفت:"نه ولی من این جوری دوست دارم...» بعد هم بحث اسم بچه را پیش کشید و گفت: «اگه پسر بود اسمش رو میذاریم رضا، اگه دختر بود فاطمه، ولی اسم مادر سید، فاطمه بود و گفت که ممکن است مادرم با این نام مخالفت کند به همین خاطر گفت: «اگه دختر بود اسمش رو زهرا میذاریم... زهرای خالی هم نه! حتما صداش میزنیم بی بی زهرا
همراه باشید با قسمت بعد👋
@defqe_moghadas2
❣