حماسه جنوب،شهدا🚩
سردار شهید، علی بهزادی @defae_moghadas2
🐚💠🐚💠🐚💠🐚💠
#پیروزی_با_ماست
🍃قبل از عملیات كربلاي 5 بود كه به منزل شهید بهزادي آمدم ، از در خانه بیرون آمد دیدم که لباس رزم پوشیده و قصد رفتن به منطقه دارد.
🍂 به او گفتم: کجا می خوای بری؟ گفت: می خوام بروم منطقه. حاج اسماعیل منتظر منه 1.(حاج اسماعیل فرجوانی فرمانده گردان کربلا در عملیات کربلای4 شهید شده بود و پیکر پاکش در میدان کارزار مانده بود).
🍃 آن روز جمله دیگری هم گفت: "در شلمچه (کربلای5) خیلی ها شهید می شوند و ما با عراقی ها می جنگیم و آخرش پیروزی با ماست.
کلماتش دائما در گوشم طنین انداز است.
شهید علی بهزادی ، اشتباه کسی رو مستقیماً تذکر نمی داد.
🍂 بلکه می گفت: رامین این کار رو نکن و منظورش کسی دیگر بود. و اگر هم می خواست امر به معروف کند باز به همین طریق عمل می کرد.
بقول معروف به در می زد که دیوار بفهمد.
رامین دریاییان
گردان کربلا
کانال حماسه جنوب -شهدا
@defae_moghadas2
🐚💠🐚💠🐚💠🐚💠🐚💠🐚
#سلام_صبحتون_زیبا☕🌹 😊
صبحتون به زیبایی دلهاتون
نبینه روزگار اخم و غم هاتون🌹
یه روز زیبا، یه آغاز پر انرژی
و یه دنیا خوشبختی✨
آرزو دارم براتون🌹🙏
❣
🔻 خاطرات کوتاه
🔅 تکلیف
شانزده سالش بود. گفتم برادر هات که جبهه هستن, تو دیگه نرو, بمان و درست را بخوان!
چنان عصبانی شد که تا قبل از ان ندیده بودم. گفت:انها تکلیف خودشان را انجام می دهند, من هم تکلیف خودم را و الان تکلیف من بنا به فرمان امام جبهه است,نه درس خواندن!
کربلای ۸ بود که شهید شد.
هدیه به شهید غلامحسین دانشمندی صلوات
@defae_moghadas2
❣
🍃🌸
دوستان مبادا در رختخواب ذلت بمیرید ،
برادران حسین وار ،
و خواهران زینب وار ،
راهم را با عزم و اراده ،
و ایمان مستحکم و با توکل به باریتعالی ادامه دهید ...
نام و نام خانوادگی : عباس سعیداوی🕊🌹
تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۳/۱۳
تاریخ شهادت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۰
عملیات : خیبر
@defae_moghadas2
❣
🔻 من با تو هستم1⃣3⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
با بچه ها هم خیلی شوخی می کرد و سربه سرشان می گذاشت. به یکی از بچه ها که اسمش مریم بود، با زبان بچگانه مرتب می گفت: «بی بی میم ..... بی بی میم ...» و با او شوخی می کرد.
بهش گفتم: «سید جمشید آنقدر ادا در آوردی و گفتی بی بی میم که دیگه توی حرف زدن عادی ات هم حرف «ر» را اصلا تلفظ نمی کنی.»
بعضی ها فکر می کند کسانی که به جبهه می رفتند، و شهید می شدند. آدم های خشنی بودند که از دنیا بریده بودند و عشق و علاقه ای به زندگی نداشتند، ولی این طور نبود. او طبق فرمایش امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و وظایف شرعی آن چنان بود که گویی آخرین روز زندگی اش است و در امور دنیا بی هم به گونه ای بود که انگار همیشه زنده است. با عشق و علاقه زندگی می کرد، خانه اش را می ساخت، بنایی می کرد، تا روز آخر حساب و کتاب ساخت خانه را دقیق انجام می داد و باذوق و شوق زندگی می کرد و هیچ گاه انگیزه اش برای کارهای دنیایی اش کم نشده، حتی وقتی که انتظار می کشید. برای شهادت زهرا از نه ماهگی راه افتاد و خیلی زود زبان باز کرد و بانمک بود. سید جمشید به شدت شیفته ی او بود. هر جا که میرفت زهرا هم ترک موتورش بود و او را با خودش به این طرف و آن طرف می برد. بعضی وقت ها هم سه تایی سوار موتور میشدیم و می رفتیم مسجد یا در مراسم مذهبی شرکت می کردیم. وقتی که خانه بود زهرا حتما در کنارش می خوابید. بعضی اوقات او را می خواباند روی سینه اش و می گفت: «دوست دارم صدای قلب من و او یکی بشه.»
بعضی وقتها هم زهرا را می گذاشت روی دوشش و دور باغچه می چرخید و نوحه می خواند و زهرا آن بالا سینه می زد. بیشتر نوحه ی کربلا کربلا ما داریم می آییم...» را می خواند اما این را هم اضافه کرده بود «زهرا و مرتضی... ها دادیم.» مرتضی بچه ی خواهرش بود که تقریبا هم سن زهرا بود.یک بار که خوابش می آمد زهرا بهانه گرفت که باید برایم نوحه بخوانی. او هم زهرا را گذاشت روی سینه اش و خواب آلوده شروع کرد به خواندن نوحه. کمی می خواند، چرتی میزد و دوباره ادامه می داد.حواسش نبود و نوحه را طبق معمول می خواند یعنی مرتضی و زهرایش را نمی گفت. زهرا گفت: بابا! این جوری نه... درست بخون!»
سید جمشید گفت: «خب بابا! دارم میخونم.» زهرا گفت: «پس چرا زهرا و مرتضاش رو نگفتی؟!» سید جمشید خوابش را فراموش کرد و نشست و شروع کرد به خواندن زهرا و مرتضی ها دادیم... کربلا کربلا ما داریم میاییم.» و زهرا هم با لبخندی نمکین نگاهش می کرد و سینه می زد.
بچه های هم سن و سال زهرا، در خانواده ی ما همگی پسر بودند و زهرا هم بازی دختر نداشت. شاید به همین خاطر اصلا اهل خاله بازی و عروسک نبود و بیشتر به بازی های پسرانه مثل کشتی و تفنگ بازی علاقه داشت. به پدرش می گفت: «بابا! من میام این پادگانتون رو با تفنگم خراب می کنم. چرا این قدر میری پادگان؟» سید جمشید هم از این روحیه ی زهرا خوشش می آمد. با این حرف هایش کیف می کرد و سربه سرش می گذاشت. مرتب با او کشتی می گرفت.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
❣
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شہید....
آنان ڪہ یڪ عمر مرده اند! ،
یڪ لحظہ هم شهید نخواهند شد ...
شـہادٺ ، یڪ عمر زندگـے است ،
یڪ اتفاق نـیست ...
#درآرزوے_شہـادتــ 🕊
🕊☘☘☘☘🕊