🍂
غلامرضا رو از فکه شناختم. از نیروهای دسته ما بود. دسته یاسر از گروهان نجف.
پوست روشن و حالاتش خیلی به ما نمی خورد. شاید در دید اول تصور می کردیم از قشر مرفه جامعه است که گذرش به بچه های جنگ افتاده.
دوستی ما از آن صبحی شروع شد که می خواستیم بعد از اتمام صبحگاه به کارهای شخصی برسیم. تا آن موقع نمیدانستم که چگونه باید پوتين خود را واکس بزنم و برق بيندازم. وقتی او را ديدم كه با چه دقت و وسواسی این کار را می کند لحظه ای کار او را تماشا کردم. وقتی متوجه ناشی بودن من شد پوتين را از دستم گرفت و شروع به واکس مالی آن کرد و بعد، برق انداختن. هر چه خواستم کار را از او بگیرم قبول نکرد تا تمام شد.
مهربانی و بزرگواری او بر من ثابت شده بود و مرا شیفته اخلاق خود کرده بود. در دل خیلی به او احترام می گذاشتم و رابطه را نزدیکتر کرده بودم.
بعد از مدتی به کانال تپه 175 شرهانی اعزام شدیم. شرایط سخت جنگ و نگهداری دست آوردهای عملیات محرم خیلی سخت و طاقت فرسا شده بود. مقاومت بچه ها بشدت بالا رفته و همین دشمن را در آن منطقه نا امید از پس گیری مواضع خود کرده بود. عراق هم به تلافی این شکست، آن شب انتقام سختی از بچه ها گرفت هر چند فایده ای برای او نداشت.
ساعت بین نه و ده شب بود که باران انواع خمپاره روی کانال باریدن گرفت. لحظه ای اجازه تکان خوردن به ما نمی دادم. همه بچه های سنگر بغلی جلو سنگر ما تجمع کرده بودند و مشغول تقسیم پست ها بودیم که آتش دشمن شروع شد. برادر سجاد نوری فرمانده دسته ما به افرادی که بیرون بودند دستور داد که به سنگرها بروند و عجله کنند. آنها هم بی درنگ حرکت کردند. نزدیک سنگر خود رسیده بودند که خمپاره ای کنار آنها به زمین خورد و.....
تا نیمه های شب آتش تهیه ادامه داشت. وقتی همه جا آرام شد خبرها رسید.
برامالکی، کاردان و موذن به شدت زخمی شده اند و غلامرضا بختیاری به شهادت رسیده. فاصله مجروحین تا سنگر بهداری و آمبولانس به بیش از یک کیلومتر می رسید. به سختی مجروحین را همان شب به عقب منتقل کردند. ولی غلامرضا همانجا مانده بود تا صبح.
گرگ و میش صبح بود که دو نفر با برانکارد به همراه یک روحانی و نیز استاد منابى بالای سر شهید حاضر شدند و جملاتی رد و بدل شد و آخرین دیدار با پیکر شهید در حالی که روی برانکارد لحظه به لحظه از ما دور می شد برای همیشه به آخر رسید.
خاطره آنشب با یاد و خاطره این شهید عزیز سال هاست که در ذهن آن جمع، ماندگار شده است.
روحش شاد و شفاعتش شامل حالمان باشد.
@defae_moghadas
نميدانم #شهادت
شرط زیبا دیدن است
یادل بہ دریا زدن؟
ولی هر چہ هست
جز #دریادلان
دل بہ دریا نمیزنند...
#فرمانده_شهید_محمد_کیهانی
🌹تصویر فرزند شهید مدافع حرم #اسماعیل_خانزاده ...
رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم
آخرعباس شدی درپی زینب، پدرم
🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم " اسماعیل خانزاده " گرامی باد
#صلوات
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
🌷.....ما روایتگر جنگیم...✨جنگ نه ... ✨دفاع، دفاع مقدس .🌷
دفاع 👊 در مقابل هواها و هوسها، از فطرتی خداجو و خداخواه .💫
و شهید 🌹🌹 فاتح مطلق این میدانه
... اینجا سخن از یه پروازه 🕊
شهادتو 🌹🌹 نه در جنگ 🔺🔺 در مبارزه 👊 می دن ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل از اینکه شهادت رو جز به اهل درد نمیدن 🌹💫💫
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
❣🍂
💞🕗قرار عاشقی 🕗💞
سلام ✋ دوستان خوش اومدین 😍
خوشحالم که به دعوتنامه 💌 بنده پاسخ دادین و به مجلس صمیمی ما تشریف آوردین. قدمتون بر دیده 👀 💐💐
در خدمت مهمون عزیز 😘 امروز هستیم از ایشون میخوایم که خودشون رو برای ما و دوستان قرار عاشقی 💞 معرفی کنن .💫
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
❣🍂
🌷دقیقا راس دهه ی چهل توی شهر شوشتر بدنیا اومدم 😉 ، هنوز درست و حسابی در و دیوارهای شهرو ندیده 👀 بودم که خانوادم به آغاجاری نقل مکان 🏃🏻 کردن 💥
✨ از همون دوران طفولیت 👶🏻 🍼 کلا تو مسجد و مجالس بزرگ شدم 😇 و وقتی 6 سالم شد فهمیدم دنیا دست کیه ❗ اون موقع بود که شروع به خوندن نماز کردم 😍
2⃣
🍂❣
🔆 هفت سالم بود که اومدیم اهواز و اینجا موندگار شدیم 🔸
🍃🍁 عاشق مطالعه بودم 😍 اصلا دفتر و کتاب 📚 از دستم نمیفتاد ❗توی کانون انجمن اسلامی اهواز هم تدریس می کردم 😊
🍀 دوران دبیرستانم مصادف شده بود با شدت گرفتن مبارزات انقلابی ✊🏻✊🏻👊🏻👊🏻 که البته منم ساکت ننشستم و برای پیروزی انقلاب اسلامی هرچی از دستم ✋🏻 بر میومد برای یاری امام عزیز انجام می دادم ❤
🌟 همون سالی که دیپلم گرفتم انقلاب🎈 پیروز 🎈 شد و به کمک بچه های ناب و دوست داشتنی 😍 ، کمیته ی اهواز رو راه اندازی کردیم
🌼 در خلال همه ی فعالیت ها با تدریس درس تفسیر قرآن دوپینگ 💪🏻 می کردیم و دلمون ❤ قرص میشد واسه فعالیت های بعدی 😇
3⃣
🍂❣