eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃💥🍃💥🍃 💢منتظرش بودم تا خودش را برساند. چشم به راه نشسته بودم و فکر می کردم مبادا کنارم نباشد و فرزندش را نبیند. یک روز قبل از تولد فرزندمان آمد. 💢دوم آبان ماه 1360 اولین فرزندمان به دنیا آمد. انگار از خوشحالی بال درآورده بود وقتی خبر تولد بچه را شنیده بود گفته بود: یک سرباز به سربازان اسلام اضافه شد.. اسم بچه را خودش انتخاب کرد و گفت: حامد. حامد از حمید می آید و به معنای ستایشگر است این طوری هر کس بخواهد اسم او را صدا کند یاد خدا می افتد. 💢برای بزرگ شدنش خیلی عجله داشت می خواست هرچه زودتر بزرگ شود. می گفت:  عزیز بابا‌ ! می خواهم با خودم ببرمت جبهه، پس کی بزرگ می شی؟ بالاخره هم هنوز حامد چهار سالش تمام نشده بود یک روز او را به منطقه برد. آن شب وقتی برگشت دیدم حامد را در آغوش گرفته و حاضر نبود او را زمین بگذارد گفتم: مگر نمی خواستی بزرگ شود و او را به جبهه ببری؟ پس چرا حالا این مرد را زمین نمی گذاری؟ 💢آن جا که بودیم یک حشره سمی پایش را نیش زده و نمی تواند راه برود، تازه خبر نداری ما چند ساعتی هم درگیر درمان این رزمنده چهار ساله بودیم. ✍ همسر شهید @defae_moghadas2 . 🍃💥🍃💥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃💥🍃💥🍃 💢درسش خوب بود. در سال های تحصیلش هیچ گاه پیش نیامده بود که تجدید بشود. دیپلمش را با معدل هجده گرفته‌بود و خیلی مشتاق به ادامه‌ی تحصیل بود. برادرم رضا که در آمریکا زندگی می‌کرد برای حمید از یکی از دانشگاه های ایالت میشیگان بورس تحصیلی گرفته بود. حمید ویزا و بلیط را تهیه کرد حتی چمدانش را بسته بود و خداحافظی کرده بود. 💢دیگر مطمئن بودیم که رفتنی است اما دو روز مانده بود به پرواز همه چیز عوض شد. وقتی امام اعلام کرد که جوانان ایران وارد عرصه مبارزه شوند و در راهپیمایی‌ها شرکت کنند. حمید هم چمدان را زمین گذاشت و گفت: من نمی روم. امام (ره) جوانان را به صحنه‌ی مبارزه با طاغوت دعوت کرده. 💢 بعد از آن انقلاب پیروز شد، هنوز مدتی نگذشته بود که جنگ شروع شد و حمید دیگر وقتی پیدا نکرد که بخواهد به ادامه تحصیل و دانشگاه فکر کند. ✍علیرضا معینیان برادر شهید @defae_moghadas2 . 🍃💥🍃💥🍃
نفر اول از چپ شهید حمید معینیان
. 🍃💥🍃💥🍃 @hemasehjonob5 🌷غنچه و گل 🌷 💢شهید حمید معینیان مردی باتقوا، دارای دانش خوب و شعوری بالا بود. کافی بود یک بار او را ببینی در همان برخورد اول مجذوب رفتار گرم، دل نشین و مؤدبانه وی می شدی و دلت نمی خواست او را ترک کنی. نظم و انضباط حمید انگار یک چیز ذاتی بود همیشه مرتب و ٱراسته بود مثل یک گل بود که به مرور زمان شکسته تر می شد. 💢او در هر شرایطی آراسته و پیراسته بود و این یکی از ویژگی های بارز حمید بود، همیشه بشاش بود، خنده‌ی حمید معروف بود هیچ وقت او را غمگین و بی حوصله نمی دیدی. دارای روابط عمومی و روابط اجتماعی بسیار خوبی بود. 💢 مردی ساده و یک رنگ که با یک نگاه می توانستی تمام خصوصیاتش را بشناسی در کارهایش همیشه فعالیت هایی را در نظر می گرفت که نیاز به تعمق، تحقیق و پژوهش بود. با نظم و ترتیب خاصی همه‌ی آنچه را که در اندیشه‌ی خود داشت بیان می کرد و یا روی کاغذ می آورد و به شکل مناسب آنچه را که مطالعه و تحقیق کرده بود ارائه می داد. 💢هیچ وقت از کمبودها نمی ترسید و اعتراض نمی کرد و راهی برای جبران آنها پیدا می کرد. گزارشاتی را که ارائه می داد همیشه کامل و قابل اتکا بود.    ✍سردار محمد بلالی - همرزم شهید @hemasehjonob5 . 🍃💥🍃💥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃💥🍃💥🍃 💢 حمید در 29دی ماه سال 1335 به دنیا آمد. مادرم می گفت : " قبل از تولد حمید یک روز رفته بودم دم در خانه دنبال بچه ها که داشتند در کوچه بازی می کردند و صدا زدم : مراقب همدیگر باشید . 💢در همین موقع خانمی که از جلو خانه ما رد می شد ، به من گفت : خانم این بچه که در شکم شماست پسر است. گفتم : مگر شما از کار و حکمت خدا خبر دارید ؟ 💢 من بهت می گم ، قبول کن خانم ! این بچه پسر است . وقتی هم به دنیا آمد ، بالای زانوی راستش یک خال مشکی است . اسمش را یکی از اسم های خدا بگذار مثل حمید ، پسر بسیار آرام و صبوری است . " وقتی که بچه به دنیا امد و مادرم دید که همه نشانه ها درست است ، اسمش را گذاشت حمید . حمید واقعا صبور ، ساکت و خنده رو بود . ✍ بتول معینیان ، خواهر شهید @defae_moghadas2 . 🍃💥🍃💥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃💥🍃💥🍃 دریا 💢دریا یکی از بزرگ ترین نشانه های قدرت خداوندی است و از نظر زیبایی نیز بسیار دل انگیز و چشم نواز است. طلوع و غروب خورشید در کنار دریا صحنه ای است که هر بیننده ای را محو تماشا می کند ، آن لحظه که دریا با همه ی صلابت و تندی اش ، آرامش را به ساحل هدیه می کند . 💢آن زمان که در دفتر هماهنگی سپاه در شهربانی مشغول بودیم ، حمید عکسی از امان خمینی " ره " را به دیوار زده بود که امام با صلابت و قدرت همیشگی در حال سخنرانی بود و روی کاغذ سفیدی زیر عکس با خط بسیار زیبا نوشته بود : " وقتی امام می خروشد دریا از تلاطم باز می ماند . " 💢 عکس آن قدر زیبا و جذاب بود که هر کس وارد اتاق می شد، محو تماشای عکس و جمله همراه آن می شد . اگر کسی سوال می کرد : " اقای معینیان ! اگر روزی برسد که خدای ناکرده امام " ره " نباشد چه می کنی ؟" جوابش این بود : " من از خدا خواستم ام که پیش از ایشان از دنیا بروم ، این دنیا را یک لحظه بدون امام " ره " نمی خوام . سرو جانم به فدای امام " ره ". ✍مرحوم مهدی صابونی ، هم رزم شهید @defae_moghadas2 . 🍃💥🍃💥🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃💥🍃💥🍃 💢 سال 1342 حمید در کلاس اول دبستان مشغول تحصیل شد و همان سال آغاز زمزمه های انقلاب بود . در روزهایی که بسیاری از خانواده ها اسمی از امام نشنیده بودند و یا هیچ فکری در این مورد به ذهنشان خطور نمی کرد ، حمید که پسر بچه7-8 بود ، چون تابستان ها به کتاب فروشی آقای کفایی می رفت ، با این مسائل آشنا شده بود. آقای کفایی نمایندگی مجله ی مکتب اسلام بود که ایت الله ناصر مکارم شیرازی آن را چاپ می کرد و حمید هم مجله ها را به افراد و اشخاص فعال سیاسی می رساند . حضور در این جمع هاباعث شده بود تا حمید در جریان مسائل انقلاب قرار بگیرد و علاقه مند شود . به همین دلیل شروع کرده بود به مطالعه ی کتاب های شریعتی و جلال آل احمد و دیگران . 💢 یک شب در حالی که خیلی هراسان و دستپاچه بود ، سراغ پدر آمد و گفت : آقاجان می شه این بسته را برایم پنهان کنی ؟ حمید جان این چیه ؟ رساله ایت الله خمینی . 💢پدرم قسمتی از دیوار حمام را سوراخ کرد و رساله را در پلاستیک پیچید و در دیوار گذاشت و با سیمان و گچ سوراخ را پوشاند . بعد از آن شب بود که متوجه فعالیت های حمید شدیم . 💢 پدرم مدام به او می گفت : حمید جان مراقب خودت باش . حواست به دوستان و اطرافیانت باشد . نمی شود به هر کسی اعتماد کرد . داشتن رساله ی امام جرم بود و اگر در خانه کسی پیدا می شد ، ساواک روزگارش را سیاه می کرد . بعد از مدتی یک شب حمید آمد و سراغ رساله را گرفت ، پدرم هم رساله را از میان سوراخ بیرون آورد . حمید آن شب به پشنهاد پدر در جمع خانواده مقداری از رساله را خواند و همه ی ما را با امام خمینی " ره " آشنا کرد . ✍ علی رضا معینیان ، برادر شهید @defae_moghadas2 . 🍃💥🍃💥🍃