🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💚پاسدار شهيد مجيد غزيعلي3⃣
🔅خلاصه عمو مجيد ساعت 10 يا 12 شب بود كه ما را سوار يك وانت لندكروز كرد (ظاهرا" خيلي دوستمان داشت كه ما را زير باران در پشت وانت سوار كرد. ) و رفتيم تا با جزيره مجنون آشنا شويم ... ساعت تقريبا" 6 يا 7 صبح بود. پس از سلام و عليك و خوش و بش با دوستان خوبم در مخابرات ( حسن ترتيفي ، جولاني ، رستگاران و شايد مهتدي ) ما را با قايق به خط بردند .
🔅اولين كسي كه از ما استقبال كرد جوان خوش رو و جكمودبي بنام شهيد مجيد غزيعلي بود. آنجا اولين و بهترين خاطره ي آشنايي ما با آقا مجيد گل بود. اين برادر عرب زبان و خوش تيپ خيلي ما را تحويل گرفت. هنوز چند دقيقه اي از آمدنمان نمي گذشت كه با آتش شديد خمپاره و توپ عراق روي خط روبرو شديم. جواني بنام موسويان كه بچه ي آخرآسفالت بود به همراه يك يا دو نفر ديگر شهيد شدند . رو به حسن هاديزاده كردم و گفتم:" حسن! اينجا ديگه چه خبره و كجا است ؟ خطي مستقيم و وسط كران تا كران
آب كه فقط گلوله توپ و ميني كاتيوشا مي خورد . خيلي ترسناك و خطري بود.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💚پاسدار شهيد مجيد غزيعلي4⃣
🔅متاسفانه و يا خوشبختانه همان شب برادر عزيزم شهيد مجيد غزيعلي گفت : خوب بچه ها كداميك از شما به سنگر كمين مي رود؟ من ساده ، زود گفتم : من! هاديزاده اي ... هم كلي خنديد. شب فرا رسيد . بخشي از راه را با قايق و با سرعت خيلي خيلي كم و تقريبا" بي صدا و بخشي ديگر از راه را با پاي پياده ولي زير گلوله هاي رسام تير بارها رفتيم و خدا مي داند چقدر در راه به هاديزاده و جسارت خودم بد و بيراه ميگفتم. اگر اشتباه نكرده باشم آن شب شهيد غزيعلي يا عباس يوسفي مرا به سنگر كمين بردند .
🔅وقتي وارد ان منطقه شدم
چشمتان روز بد نبيند ؛ ان جا از خط مقدم بدتر بود . خمپاره 60 ، آرپي جي ، گلوله تير بار و نارنجك بود كه رد و بدل مي شد . با هر بدبختي و ترس و لرزي بود به سنگري رسيدم ؛ تا وارد شدم چشمم به جمال بچه هاي مسجد خودمان (حاج علوان اهواز) و شهيد محمد علي بابازادگان روشن شد. كلي خنديديم و شاد شدم كه اينجا غريب نيستم و طي 2 يا 3 روز بعدي نيز با دوستان جديد و با محبت و شجاعي بنام هاي عبدالرضا فرشيدي ، علي صفايي ، علي كوهگرد ، عظيم زاده ، ترابي ، شهيد آقا خورده ، شهيد محمود پيام، شهيد صفارنيا و ... آشنا شدم.
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💚پاسدار شهيد مجيد غزيعلي 5⃣
🔅.. برادر جانباز و شجاع مان محمد رضا عظيم زاده و ارتش بعث عراق خط را بهم ريختند . مجيد غزيعلي تصور مي كرد پاتك شده است و من هم پس از مشورت با شهيد بابازادگان پشت بي سيم خيالش را راحت كردم كه هيچ خبري نيست و نيازي به حضور او و نيرو نيست. ( واقعا" بچه ها ي خيلي شجاع و با ايماني بودند و تازه يك آدم تپل، شجاع و دوست داشتني بنام محمد رضا عظيم زاده با تجهيزات ادوات هم حضور داشت . )
🔅روز بعد به عقب برگشتيم و در دوره هاي آموزشي شنا ، غواصي و قايقراني در پلاژ شركت كرديم. در پلاژ دوستي ما با شهيد غزيعلي بيشتر شد . آشنايي من با مجيد به يك ماه نرسيده بود ولي آنقدر با او راحت و صميمي بودم كه با بچه هاي مسجد ( حاج علوان ) كه سال ها با هم بوديم احساس راحتي و صميميت نمي كردم .
🔅تا قبل از عمليات والفجر 8 هر وقت
مرخصي ، كار و مشكلي داشتم پيش محمود ( برادر محمود معين پور دوست عزيز و فرمانده سخت گير گروهان اخلاص در شب تصرف فاو ) نميرفتم. بقول امروزي ها ما محمود را دور مي زديم و به شهيد غزيعلي مراجعه مي كرديم و او مشكلاتمان را حل مي كرد .
🔅 چند شب قبل از عمليات والفجر 8 شهيد غزيعلي يك دست لباس نظامي كره اي را به من هديه داد كه شايد خيلي ها در آن دوران آرزوي لباس نظامي شيك و مرتبي مثل لباس كره اي را داشتند و نمي دانيد چقدر خوشحال شدم .
🔅آنقدر اين انسان مهربان، باگذشت، دل رحم، با صفا و ... بود كه هر چه بگويم بسيار ناچيز و كم است . بقول امروزي ها شهيد غزيعلي فرا جناحي بود و با همه ي بچه هاي گردان حشر و نشر و رفاقت داشت .
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💚 پاسدار شهيد مجيد غزيعلي 6⃣
🔅تابستان يا پاييز سال ٦٤، گردان جعفر
طيار پشت پادگان كرخه در ساختمان هاي بتني ( به نام پروژه ) مستقر بود و شهيد جعفرزاده نيز فرمانده وقت و آن روز گردان بود. ايشان پس از برگزاري مراسم صبحگاهي ، گردان را براي ورزش تحت فرمان شهيد غزيعلي گذاشت .
🔅 از مدت ها قبل به مجيد گفته بودم يك روز گروهان يا گردان را تحت فرماندهي من بگذار. بلافاصله اشاره اي كردم ! سريع متوجه شد. اعلام كرد كه امروز گردان تحت فرماندهي عباباف است . در حالي كه به وجد آمده بودم و بادي در سر داشتم با غرور خاصي بچه ها را در حال دويدن بسوي تپه هاي اطراف پادگان كرخه ( مقر لشكر 7 وليعصر(عج) ) حركت دادم . خودم بيرون صف ها با قدرت و توهم خاصي در حركت بودم. در مسير برگشت برادر عزيز ، مرد واقعي ، شير جبهه ها و جانباز دلاور حميد بنادري مرا مسخره كرد و از پشت هم ضربه اي به من زد ؛ من هم گردان را متوقف و دستور دادم حميد بيرون بيايد و جلوي همه او را تنبيه كردم . ايشان دستور من را سريع اطاعت كرد و نهايتا با احساس خاصي به ساختمان هاي پروژه برگشتيم...
#پیگیر_باشید 👇
@defae_moghadas2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💚پاسدار شهيد مجيد غزيعلي7⃣
🔅.. بعد از صبحانه شهيد مجيد غزيعلي مرا صدا كرد و گفت : عباباف! چرا حميد بنادري را ( از فرماندهان دسته ) كلاغ پر بردي ؟ من هم گفتم : خوب ! بي انضباطي كرد، من هم فرمانده گردان بودم، بايد او را تنبيه ميكردم . مكثي كرد ، نگاهي به من انداخت و با حالت تعجب ، عصبانيت و خنده گفت: پس چرا 7 تا كلاغ پر؟ خنديدم و گفتم : خوب بايد روش من با ديگران فرق كند. ( اگر دوستان رزمنده بخاطر داشته باشند تعداد كلاغ پر را با اعدادي مثل 5 ،10و ... مي گفتند و نه با يك عدد عجيب و غريب مثل 7 ) . مجددا" شهيد غزيعلي خنديد و گفت: باشه ! برو ! ولي آبروي ما را بردي ... من هم سريع جيم شدم و رفتم . تا چند روز سعي مي كردم كمتر آفتابي شوم. تجربه خيلي بدي بود ولي دوستي و محبت حميد بنادري عزيز و شهيد غزيعلي به اينجانب بيشتر شد.
🔅مجيد عزيز در نيمه دوم بهمن ماه
سال 64 در فتح فاو و در جاده فاو – البحار به شهادت رسيد.
✅ راوي: مسعود عباباف-گردان جعفر طيار
@defae_moghadas2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#سربند_بستن
یعنی دیگر دلت
بندِ این و آن نباشد
آن را محکم گره بزن
و خود را وقفِ
صاحبِ نامش کن
#یا_فاطمه_زهرا_س