🍂
🔻 خاطرات کوتاه
🔅 رضایت مادر
نیمه شب بود.احساس کردم, کف پایم خیس شد!
نشستم. دیدم حسین است.کف پایم را می بوسید. گفتم مادر چکار می کنی!
اشکش جاری شد. گفت مادر دعا کن, مثل امام حسین بدنم تکه تکه بشه و چیزیش برنگرده!
اشکم در امد.
باراخری بود که می دیدمش.
گلوله تانک نشست به سینه اش, فقط تکه ای از استخوان پایش برگشت!
هدیه به شهید حسین ایرلو صلوات,
🔸 کانال حماسه جنوب، خاطرات
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
#کلام_شهدا 🌹 #شهید_محسن_امیر_معزی🕊🌹 یاد #شهدا را زنده نگه دارید و روح شهدا را فراموش نکنید، که در
#یادش_بخیر
#شهدا_و_اهمیت_نماز
محسن امیرمعزی سال 63 در جزیره مجنون ترکشی درپایش رفته بود و مجروح شده بود.
یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم داره گریه می کنه. فکر کردم داره درد می کشه، ازش پرسیدم چی شده ؟
گفت: « ربع ساعت دیگه نماز قضا میشه اما من هر چی سعی میکنم نمیتونم مسح پا بکشم»
شاید ربع ساعت تلاش کرده بود تا مسح پا بکشه اما نتونسته بود و از ناراحتی گریه می کرد .
مادرم بهش گفت: بگذار من برات بکشم اما قبول نکرد و آخر مسح پا را کشید.
#شهید_محسن_امیر_معزی 🕊🌹
راوی: برادر شهید
@defae_moghadas2
#شهید_گمنام
یعنی قبر خاڪ گرفته و بے رنگ و لعاب...
شهید گمنام یعنے #مادر...
مادرے ڪہ سر هر هزاران
قبر گمنام گلزارها را طے میڪند
بہ امید اینڪه یڪے از آنها #پسرش باشد...
@defae_moghadas2
4_5929525269244149975.mp3
زمان:
حجم:
26.18M
🎤مداحی فوق العاده زیبا
شهید گمنـــام
خوشنام تویی
گمنام منم ...😭
@defae_moghadae2
#خاکریز_خاطرات
عقرب و رتیل🕷 و عنکبوت🕸
تابستان سال ۱۳۶۱منطقه جبهه کوشک مملو از عقرب های کوچک و سیاه بود و عجیب آنکه هرشب شهید غلامعلی زابلی را نیش می زد و مجبور به بردن وی بسمت بهداری لشکر برای مداوا و تزریق آمپول و درمان وی بودیم.
بسیاری از رزمندگان نیش عقب را درک کرده بودند.
#جانباز_شهید_غلامعلی_زابلی🕊🌹
متولد46
شهادت65/7/29
والفجر8
⤵️⤵️⤵️
یک شب داخل کانتینر تخریب واردشدم، ناگاه افتادن چیز نرمی را بر کف سر خود احساس کردم.
بلادرنگ با کشیدن دست بر سر خود هر آنچه را بر کله سرم افتاده بود را به ضرب دست بر زمین پرت کردم. در سیاهی کانتینر چیزی راه می رفت، کاسه ای از جنس روحی در آن نزدیکی بود روش انداختم و رفتم خوابیدم. تا فردا در روشنایی آنرا شناسایی کنم.
⤵️⤵️⤵️
صبح گیج و منگ از خواب برخاستم تب داشتم به بهداری رفتم. به محض قرار گرفتن داخل بهداری از دیدن کف سرم تعجب کرده گفتند چه شده؟ یاد واقعه دیشب افتاده گفتم یک جانوری از بالا تو سرم افتاد نمی دانم چه بود!!! شرح موضوع را گفتم. یکی از بچه های درمان گفت به احتمال زیاد رتیل بوده؛ زیرا رتیل خودش را از بالا به طرف پایین پرت می کند.
سطح پوست سرم به اندازه چهار انگشت خراش خورده، چرکین شده بود!
سریع آمپول و دارو تجویز شد.
⤵️⤵️⤵️