📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_دوازدهم: زینت علی
مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردارشده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا ... دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
✨صبحمان را با سلام بر حسین(ع) شروع می کنیم . . .
✨رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هرصبح
بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد:🌹
✨چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــا عَبـــــدالله
چَشــم تـو خــالق دُنیـــاست اَبــاعَبـــدالله
هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت
او نَظـَرکَــرده ی زَهــراست اَبـاعبـــدالله
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
✨ الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى
الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي
سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ
وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي
لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى
عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ،
وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.✋
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💠اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفرج
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
یادش بخیر
محمد رضا آزادی رو می گم
می گفت، حاضر جون بدم ولی
منو "بسیجی" صدا کنن. 👌🏻
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
وعده ی خداوند
تخلف ناپذیر
و
#شهادت !
تنها مسیر
یکطرفه ی دنیای
ماست!
هرچه خدا بخواهد
همان گونه می شود..
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
دو رکعت عشق
اوایل انقلاب که شهر اندیمشک در محاصره ،سیل قرار گرفته بود سر از پا نمی شناخت و با تمام وجود به سیل زدگان کمک می کرد فقط هنگام نماز و صرف غذا به خانه می امد.
اولین شهید که به نام مقدس✨ حضرت زهرا ✨
از عملیات فتح المین جاودانه شد او بود
ان دلاور و عاشق 🌹محمد باقری مرادی عبدی 🌹نام داشت.
@defae_moghadas2
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠 امام خامنه ای:
مبادا کسانی تصور کنند که دورهی سخن گفتن از شهدا و سربازان فداکار و زحمتکشان میدان نبرد، سپری شده
@defae_moghadas2
🍃🌸
❣
من نیز مزه مرگ ، نه ، بهتر بگویم مزه شیرین شهادت راچشیدم.
شهادتی که مراجذب خود ساخت و من نیز اورا درک کردم و جذب او شدم ،
و خدایا تو را شکر و سپاس می کنم ازاینکه این فیض عظیم و بزرگ را نصیب من نمودی ومرا یاری نمودی تا به دیدارت هرچه زودتر نائل گردم و مرا به آرزوی همیشگی ام که همان #شهادت در راه تو و برای تو بود ، رساندی .
#شهید_علی_گازرپور🕊🌹
#کربلای_5
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 ❣ من نیز مزه مرگ ، نه ، بهتر بگویم مزه شیرین شهادت راچشیدم. شهادتی که مراجذب خود ساخت و من نیز
🍃🌸
❣
#مزد_اشک
✍با شروع جنگ تحمیلی و تا چند سال بعد از آن ،سنش برای جبهه قد نمی داد ،اما بدون استاد ، مداح و قاری قرآن قابلی بود ، که بارها در مسابقات قرآن شرکت کرده و از نفرات برتر هر دوره بود. با صدای ملکوتی و زیبایش خود را در میان رزمندگان جا کرده بود و به همین دلیل گاهی به دنبالش می آمدند و او را برای مداحی می بردند.
✍همرزم شهید می گفت :
با اینکه سن و سال کمی داشت ولی با صورت زیبا و مداحی و صدای روحانی و با صفایش توی غربت جزیره مجنون، دلهای بچه ها را تسخیر کرده بود و صدای محزون و دلنشین اش به قلبها آرامش می داد. او را قبل از عملیات کربلای 4 در گلزار شهدای اهواز دیدم که به مزار شهدا خیره شده بود و گریه می کرد.
✍چند دقیقه ای کنارش نشستم.
او با اشاره به مزار شهداء گفت:
ببین از بین دوستان و همرزمانم، فقط این جوانها انتخاب شدند و ما ... ماندیم ...
صدایش گرفته بود و قطرات اشک از گوشه چشمانش جاری بود.
✍هر زمان به اهواز می آمد سری به مزار شهداء می زد و با آنها درد دل می کرد...
تا اینکه از بچه ها شنیدم #علی_گازرپور مزد اشک و ناله هایش را از خدا گرفته و به شهداء پیوسته و مزارش هم ، جایی قرار گرفت که همیشه به آن خیره می شد.
#شهید_علی_گازرپور🕊🌹
#راوی : همرزم شهید
❣
@defae_moghadas2
📗✨📕✨📗
ادامه داستان👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_سیزدهم: تو عین طهارتی
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجس
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷