eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔴 نامه بسیار زیبا و معنوی شهید عبدالکریم صادق حبشی به دخترش بسمه تعالي دختر خوب و عزيزم نرگس صادق حبشی نرگس جان سلام بابایت را از درون سنگرى از سنگرهای رزمندگان حق و سپاهیان فرزند فاطمه زهرا (س) حضرت صاحب الزمان (عج) بپذیر. نرگس جانم امیدوارم که سلامت و تندرست و روز به روز به رشد و کمال (مادی و معنوی) برسی. عزیز بابا از خداوند تبارک و تعالی عاجزانه درخواست می کنم که توفیقی عنایت کند و تو بزرگ بشوی و یکی از رهروان راه بی بی دو عالم فاطمه زهرا(س) بشوی. دختر خوب و عزیزم از اینکه تو را در این سن و سال تنها گذاشته ام امیدوارم مرا ببخشی . جان بابا (نرگس) بدان که اسلام عزیزمان ، اسلامی که ائمه (ع) و فاطمه زهرا(س) كه انشاالله همه ما بتوانيم فاطمه زهرا(س) را از دست خودمان راضي كنيم تا ما را شفاعت كند، چه درد و رنجها و شکنجه هایی که در راه این اسلام کشیده اند ، اکنون در موقعیتی قرار دارد که میبایست ما آن را یاری کنیم ، حالا نوبت ما شد که جان به کف گرفته و در راه اسلام بدهیم. پس بدان عزیز بابا که در این راهی که می رویم مشکلاتی هست که باید در برابر این مشکلات و مصائب صبر پیشه كنيم چون راه ما حق است و حق هميشه و در همه حال پیروز است. (يا پیروز ميشويم و يا شهيد ميشويم كه باز پیروزیم) دختر عزیزم در کارهایت به خداوند سبحان توکل کن و همیشه خدا را در نظر بگیر و باز میگویم صبر و استقامت پیشه کن که خداوند با صابران و با ماست. عزیز دلبندم خداوند بزرگ تو را همچنان در راه خودش هدایت و ثابت قدم بدارد و به همه ما توفیق بندگی عطا بفرماید. انشاالله خدا حافظت باشد عبدالکریم حبشی ۶۴/۱۱/۱۰ شهرستان دزفول @defae_moghadas2 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🍃🌸 ❣ ✍ايمان داشتن فقط با زبان ارزشي ندارد ، ما بايد ثابت كنيم كه واقعاً هم در زبان و هم در عمل دوستدار و بنده خدا هستيم. به شما وصيت مي كنم كه در همه حال پرهيزكار باشيد و خداوند را ناظر اعمال خود بدانيد . ايمان قلبي داشته باشيم كه خداوند از اعمالي كه در پيدا وپنهان انجام مي دهيم آگاه است 🕊🌹 @defae_moghadas2
🕊🕊🕊🕊 ڪوچڪ باش و " " ڪه ، خـود می دانـد آیین " " ڪردنت را...
🍃🌸 #بسیجیان_کوچک❣ #بزرگمردان #دفاع_مقدس🇮🇷 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #بسیجیان_کوچک❣ #بزرگمردان #دفاع_مقدس🇮🇷 @defae_moghadas2
🍃🌸 ✍یه بسیجی با موهای صاف زرد کمی متمایل به خرمایی بود ،شبیه بچه اروپاییها . خیلی گریه می کرد و کارتش را برادر عباس صمدی نمی داد . برادر صمدی به ایشون گفتند : باید برگردی و بری خانه . ✍بسیجی کوچولو گفت : اگه کارتم را پس ندین برمی گردم به دین خودم . برادر صمدی همینطور مانده بود که منظور اون چیه ؟ با کمی مکث به ایشون گفتند : مگه دین خودت چیه ؟ گفت من مسیحی هستم بخاطر علاقه به بسیجیان و جنگ آمده ام مسلمان شده ام . برادر صمدی با تعجب کارتش رو پس دادند . ✍حسین نام و نام خانوادگی قبلی خود را با نام مستعار حسین شهادت پیشه تغییر داده بود . بعدا حسین شهادت پیشه این بسیجی کوچولوی مسیحی در تبلیغات گردان مشغول فعالیت شد . صبح ها توی گردان بچه ها را با بلند گو برای نماز صبح بیدار می کرد و اذان را هم می گفت . کلا بچه ی شاد و سر حال و خندانی بود و همه او را دوست داشتند . وحسین برای عملیات خیبر تا خط مقدم جبهه طلائیه آمده بود . @defae_moghadas2
🌷 فرارسیدن سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید دکتر فرمانده فقید قرارگاه های فجر و کربلا سپاه در دوران دفاع مقدس گرامی باد 🌷 📸 تصویر کمتر دیده شده از : از سمت چپ: سردار حاج سردار حاج و نفر دوم از سمت چپ پایین: سردار حاج
صداهایمان روز به روز ضعیف تر می شود عهدهایمان هم به مرور سست تر! بیسیم را به زمین بگذارید و دیگر وضع را؛ گزارش مدهید! ما به اندازه مردانگیتان شرمنــــــــــــــــده ایم!
حماسه جنوب،شهدا🚩
💠〰💠〰💠 🔴 خاطره یا دلنوشته ای از برادر آزاده "حاج رحیم قمیشی" 🔸برای شهید منصور شاکریان 🔸 یکی از شهدایی که اگر روزی سعادت زیارت کربلا نصیبم شود دلم می خواهد به نیابت از او بروم، منصور یا همان تورج شاکریان است. اولین باری که با منصور قرار گذاشته بودم، به آدرس خانه شان رفتم، آخرِ آخرِ زیتون کارگری بود، یادم هست یک سربالایی هم داشت، وقتی رفتم، دیدم منصور نیست. مادرش گفت رفته سیلندرهای گاز را پر کند. چند دقیقه بعد متوجه شدم یکی از دور می آید، دو سیلندر سنگین و پرِ گاز در دو دستش و با سرعت می آمد، من را که از دور دید لبخندی زد و سیلندرها را یک ضرب تا داخل خانه برد، وقتی برگشت گفت سیلندرها را از سرِ میدان پر کرده ام، و تصمیم گرفتم تا خانه آن ها را زمین نگذارم و نگذاشتم تا داخل خانه... فاصله میدان تا خانه شان بیشتر از یک و نیم یا دو کیلومتر بود. نادر برایم تعریف می کرد، وقتی ماشینشان پنچر شده بود و تازه متوجه شده بودند جَک همراهشان نیست. منصور گفته بود مشکلی نیست! ماشین را با دست بلند کرده و گفته بود حالا تایر را عوض کنید. در جبهه مسابقه ای ترتیب داده بود می گفت هر کس می تواند مرا خفه کند... عضله های گردنش را محکم می کرد، و می گفت فشار دهید... هیچکس نمی توانست ذره ای گردنش را فشار دهد! ولی همین منصور آنقدر دلش نرم و لطیف بود که ممکن نیست یادش بیفتم و منقلب نشوم. در طلاییه برای کادر گردان پست گذاشته بودند، من و منصور پستمان پشت سر هم بود، منصور 12 تا 2 بود، من 2 تا 4، یک روز، دو روز، سه روز، یک هفته می گذشت و او من را بیدار نمی کرد، با او دعوا می کردم که منصور من 2 تا 4 برای خودم برنامه ریخته ام، و او هر بار می گفت: ساعت 2 که می شود، دلم نمی آید بیدارت کنم، می مانم تا 4، نمی توانم از خواب بیدارت کنم، فکر می کنم تو خسته ای... می گفت برای یک ماموریت در هور، تا عمق نیروهای عراق رفتم ، سه شبانه روز ماموریتم طول کشید، چشم به هم نگذاشته بودم، برای فرماندهان اطلاعات این شناسایی خیلی مهم بود، همینکه رسیدم ساحل، یکراست مرا بردند نزد محسن رضایی، حالا من آنقدر خواب آلود بودم که اصلا نمی دانستم کجا هستم، چه می گویم، مقابل چه کسی هستم و چه می خواهم بکنم... می گفت خودم هم متوجه شدم که تنها دارم ور ور می کنم، یعنی حرف های ناقص، جمله های بی معنی، هر چه سئوال می کردند می خواستم! اما نمی توانستم یک جمله را تمام کنم، تا آقا محسن گفت بگذارید یکی دو ساعت بخوابد دوباره بیاوریدش! شجاعت منصور زبانزد همه بچه های نصرت شده بود، و هر ماموریتی را با شجاعت می پذیرفت. منصور هیچ ادعایی هم نداشت.... از هیچکس طلبکار نبود.... و همیشه صورتش نورانی و لب هایش خندان بود. هیچکس نمی دانست منصور برادر شهیدش (ایرج) را در عملیات فتح المبین خودش به عقب آورده و تا اهواز برده و دوباره به گردان نور برگشته. (آن ماموریت منصور پیک گردان بود)، هیچکس نمی دانست منصور در خانواده ای بی نهایت ساده و در خانه ای بسیار محقر بزرگ شده بود. یکی از غصه ها و دردهای عمیق منصور تا آخر عمرش، آن بود که قایقی را سکانی می کرده که قایق به دلیل نقص فنی و بی احتیاطی سرنشینان غرق می شود. می گفت در دم آخر که قایق با هر 15 نفر سرنشینش آرام آرام به زیر آب می رفت پرسیدم شنا که بلد هستید! و همان وقت متوجه شدم همه که بدون جلیقه نجات سوار شده اند شنا هم بلد نیستند... از 15 نفر 14 نفر را به بیرون می کشد، می گفت برای بالا آوردن آخری رفتم زیر آب، دستش را هم گرفتم، اما نمی توانستم، هر چه زور زدم دیدم خودم هم دارم خفه می شوم! منصور آرزو می کرد همان جا مانده و از زیر آب بیرون نیامده بود، اما رنج باقی ماندن و شهید شدن آن آخری را تا آخر عمر همراه خود نمی کرد. او می گفت هیچ وقت چهره زیبای آن شهید از جلو چشمانم محو نمی شود. منصور خیلی بزرگ بود، خیلی شجاع، خیلی آرام، خیلی دوست داشتنی، نمی دانم چطور عراقی ها دلشان آمد تیر خلاص را به او بزنند!!! او از آخرین شناسایی اش هرگز برنگشت. همه مدتی که در عراق اسیر بودم بین اسرایی که می آوردند نگاه می کردم شاید منصور هم باشد! سالها بعد، وقتی تن تیر خورده اش را از عمق نیروهای عراقی به کشور برگرداندند، آرام و بی صدا، و بی هیچ ادعایی رفت و کنار برادر دو قلوی شهیدش آرام گرفت... راستش هنوز هم فکر می کنم منصور یک روز پیدایش می شود! آن روز می فهمیم جنازه را اشتباهی شناسایی کرده بودیم! منصور با همان خنده دوست داشتنی اش باز در جمع ما می آید... چقدر به ما می خندد که فکر کرده بودیم کشته شده... و آن روز از ته دل می خندیم... و آن روز چقدر خوشحال خواهیم شد. @defae_moghadas2 💠〰💠〰💠
فکرش را نمی‌کردیـم ادامـه‌ ی راهِ تـان ... اینقـدر سخـت باشـد
شهید خلف سلمان حسون البدیری(ملقب به خلف آل بدر) شهیدی از استان دیوانیه کشور عراق که حسب علاقه زیاد به امام خمینی (ره)در زمان ۸ سال دفاع مقدس به لشکر سپاهیان اسلام پیوست و از اعضای اولیه تیپ ۹ بدر (سپاه بدر امروزی)گردان شهید دستغیب بود.ایشان بعد از پیوستن به سپاه اسلام به سبب ثوابق مبارزه های خود با تفکرات صدام حسین و مخالفت با رژیم بعثی در عراق محکوم به اعدام شد.و به دلیل عدم حضور او در عراق برادرانش توسط رژیم بعث به ۸ سال زندان محکوم شدند.ایشان از اولین شهدای مدافع حرم بودند که به خاطر علاقه به حضرت رضا (ع)و خواهر گرامیشان حضرت معصومه(ع)در تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۵در کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.یادش گرامی 🍃🍂🍃🌺🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا