لابد می گید چرا اینقدر دور قمری خوردم . 🤔خب پدرم معلم بود 😅هر جا که می گفتند باید می رفت . بابام هم که عاشق 💞کارش بود و برای کارهای خدایی همیشه داوطلب بود. فرقی هم نداشت که کجا باشه........بگذریم، بریم سر اصل مطلب👇🏻👇🏻👇🏻
4⃣
راستش نمی دونم چرا ولی خیلی خیلی به مطالعه 🤓📚علاقه داشتم 😍و خدا هم ذهن خوبی بهم داده بود و با یکبار خوندن، مطلب رو روی هوا می گرفتم👏🏻. ازوون بچه درس خون ها که حتی حاضر نبود یه لحظه رو ازدست بدن. 😎
5⃣
البته یه انگیزه هایی هم پشت قضیه بود🤔 و اون هم فکری بود که همیشه تو سر داشتم. الان می گم چه فکری😉👇🏻👇🏻
6⃣
به هرحال انقلاب پیروز شده بود ✊😃و گاهی پیش خودم فکر می کردم و به خودم می گفتم " خب، محمود حالا انقلاب پیروز شد ✨و مملکت هم قوام گرفته و در آینده نیاز به آدم های تحصیل کرده داره، پس کی می خواد چرخ کشور رو جز ماها که وفادار و انقلابی هستیم بچرخونه.🤔
🍁درکش سخته؛ نه؟........باید تو اون زمان می بودید تا مثل من فکر کنید. هر چند الان هم همون شرایط حاکمه و خیلی فرقی نکرده.😔
7⃣
البته همش هم درس و مدرسه📚📖 نبود و تو مسایل سیاسی روز هم وارد می شدم 😌و حسابی فکر می کردم🤔.
سخنرانی های 🎤بزرگان دوران خودمون رو خیلی گوش 👂🏻می کردم و تحلیل می کردم. مطالعه زیادی تو فلسفه و اصول عقاید و توحید، معاد، امامت و ولایت فقیه داشتم👓📚 و بحث ها و مناظره های زیادی انجام می دادم و به عنوان یه چهره علمی تو محافل گوناگون شناخته می شدم. 😎
تو مساجد مختلف رفت و اومد داشتم و روی مسایل اظهار نظر هم می کردم، هر چند به قد و قوارم نمی خورد.☺️
8⃣
همین کارام بود که منو موفق کرد✊😃 به اتفاق چند تا از دوستام👥 کانون انجمن های اسلامی دانش آموزان رو تشکیل بدیم و خودم هم از مدرسین اصلی اون بشم.
البته این تنها نبود و اون ایام حسابی فعال شده بودم👏🏻.
❣همون اوایل بود که کلاس های نهضت سوادآموزی رو راه انداختیم ، عضو سپاه هم که شده بودم و تو انجمن اسلامی هم که بله دیگه ......مساجد رو هم که گفتم، بقیه رو هم بی خیال می شم😉 تا طولانی نشه.
✨فقط حیفم میاد اسم استاد گلم رو اینجا نیارم. ❣آقا مهرداد❣رو می گم. مجدزاده عزیز که اونم بالاخره خودش رو از علم جدا کرد و به عمل رسید و الانم که هر روز میرم به دیدنش . همین اطراف خودم می شینه ..... فاصله اش با من زیاد نیست.😍
9⃣
💞باور کنید اگه تو این دنیا بودم اینا رو عمراً براتون نمی گفتم😒 .
ولی خب، الان دیگه اوضاع فرق کرده. 😅
یادش بخیر اون موقع هیچکس از خودش حرفی نمی زد و سعی می کردن کارهاشون برا خدا باشه و بس، ✋🏻😔
مهم هم نبود کسی نفهمه که چه کارهایی کردن........ خب شما هم سعی کنید اینطوری بشید تا شما هم شهید بشید 😊✋🏻
🔟
همه اینایی که گفتم مال قبل از جنگ بود.
ولی جنگ که شروع شد........آخ یاد اون شرایط افتادم تو اهواز........دوستای خوبی دورم رو گرفته بودن😍.
داره اشکم درمیاد.😢......کاش می گرفتید چی دارم می گم.😔...... برای درک این ایام فقط چند واژه رو با هم ترکیب می کنم شاید یکم درد منو درک کنید😭. بچه های اون موقع چند چیز رو با هم داشتند.👇🏻👇🏻
✨ شجاعت رو با مظلومیت. ✨
✨امید رو در سخت ترین شرایط. ✨
✨غم از دست دادن دوستان رو در شادی و خلسه معنوی✨
......چی دارم می گم.✋🏻😭
1⃣1⃣
جبهه ها هم حال و هوای خاصی داشتن✨. هر موقع دلم از دوری دوستان و شرایط یک نواختی شهر می گرفت با هزار خواهش و تمنا به خط می رفتم و روحمو جلا می دادم💞😭.
خب برا من یکم سخت می گرفتند و فکر می کردند می تونن جلو تقدیر الهی رو بگیرند😏. اون روز هم همین اتفاق افتاد. به جبهه سوسنگرد رفته بودم تا دوستان عزیزم رو ببینم😍. همونجا بود که متوجه شدم قراره عملیاتی بکنند.
نمی خواستم بدون اجازه فرموندهی وارد عملیات بشم😔. به شهر اومدم و یک راست به سراغ عباس آقا رفتم. خیلی اصرار کردم که منو بذاره برم برا حمله ولی خیلی سخت گرفت . خب منم کوتاه نمی اومدم و دوستان دیگه هم رسیدند و اصرار چند برابر شد. ✊
1⃣2⃣