🧀🍞وای چه افتخاری نصیب من شده بود😊
یه عده آدم آسمونی☁️☁️ روی زمین دور من نشسته بودن ودرد دل میکردن.
#آقامصطفی براشون از #سوریه میگفت ،از جنگ 💣🔫ودفاع از مظلوم.
بغض غریبی داشت وقتی از رفتن دوستاش وجاموندنش حرف میزد.
از گردان#عماری که توسوریه سرپا کرده بود برا کبوترای جامونده میگفت.
چه روزی بود اونروز،فک نکنم یه همچین جمع آسمونی☁️☁️ رو دیگه دور خودم ببینم😔
👈آقا مصطفی هروقت منو برمیداشت وگلوله رومیچرخوند تا آماده بشه براشلیک💥 یه دفعه بچه ها وخانواده شو همه روزای زندگیش میومد جلو چشمش👀
همه اینا یه مانع🚧 بود که شلیک نکنه وخودشو به خطر نندازه.
اما از اونجایی که آسمونی☁️ بود ودلش از شیطان👹 خالی هربار منو شلیک میکرد وشیطان رو شرمنده👌👌
@defae_moghadas2
👈آقا مصطفی عاشق حضرت ابالفضل بود🌹🌹
بخاطر عشقشم اکثرا منو میبست به سرش.
👈انصافا تو مرام ومردونگی وشجاعتم الگوش،حضرت ابالفضل بود
به قول معروف👇👇
✨ابالفضلیا مرد عمل وکار✨
چند روزی بیشتر به تاسوعا نمونده بود.وقتی یکی از دوستاش ازش پرسید پس کی شهید میشی؟؟؟؟
خیلی محکم گفت
💫تاسوعا پیش عباسم💫
سید مطمئن وبود بیتاب شهادت🌹🌹
وتاسوعای 94 پرکشید پیش عباس....
@defae_moghadas2
👤ممنون از مهمونای عزیزمون.
همسر گرامی شهید صدر زاده یه سخنرانی زینبی تو مراسم تشییعشون داشتن که بخشی از اون رو اینجا میذارم👇👇👇
🌺🌺مگر قرآن نمی فرماید فاعتبروا یا اولی الابصار؟
پس عبرت این است که مدافعان حرم نگذارند دوباره زینب کبری اسیر شود.
فاعتبروا یعنی مصطفی فدای رهبر، نه تنها مصطفی بلکه محمدعلی فدای رهبر، فاطمه فدای رهبر، خودم فدای رهبر، تمام دار و ندار هستی مال و زندگی فدای رهبر، خود مصطفی در وصیت نامهاش فرموده فقط گوش به فرمان رهبر باشیم.🌺🌺🌺
📗✨📕✨📗
#ادامه_داستان_واقعی 👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_بیست_و_نهم: جبهه پر از علی بود
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود .
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم
... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷