eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
امروز سالگرد عملیات والفجر هشت است. دیشب حوالی ساعت ده و چهل و پنج دقیقه غواص های بعضی از یگان ها به ساحل دشمن رسیدن و درگیری در همه محورها آغاز شده است . دیگر پنهان و در خفا بودن معنا ندارد. همه چیز آشکار شده است . باید در میدان ظاهر بشی نه قبل اش و نه بعدش این حضور معنا ندارد. و شاید هم تاثیر ندارد. باید مرد زمانه خود باشی با حضور بموقع ات . این عکس حوالی ظهر امروز گرفته شده است . البته سی و سه سال قبل ما هم مهیا بودیم . البته در بین دو نقطه آبادان و فاو شاید خیلی ها نمی دانستن که هم زمان در حوالی فاو در حوالی آبادان هم عملیات دیشب آغاز شده بود. تا دشمن به تردید بیفتد که کدامیک عملیات اصلی است . امروز دیگر برای ما و دشمن مشخص شد که عملیات اصلی همان حوالی فاو است . دستور و فرمان گسیل بسمت فاو صادر شده بود. اون موقع آدرس دقیق دادن رایج نبود. فقط می گفتند بسمت کدام جهت برویم . بقیه اش کار عقل بود و دل که راه را پیدا کنیم و خود را برسانیم . تک‌تک این عزیزان حاضر در قاب عکس خوب درخشیدند در عملیات اما از همه بهتر محسن زالی همان عکس خندان در قله قاب عکس همه ما در یک نکته مشترک بودیم حاضر برای حضور در مکان و زمان مثل فردا بیست و دوم بهمن راهپیمایی چهل سالگی این درخت تنومند که محسن به پایش خون ریخت. . راوی حاج کاظم فرامرزی
💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠 دشمن بداند ... اگر از سر های بریده ی ما مناره ها بسازد فرزندان آینده ایران هرگز در تاریخ نخواهند خواند که ""خامنه ای"" تنها ماند ! 💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
#شهیدانھ🌹|•° دِلَمٖ‌رٖ‌فٰاقَتیٖ‌ می‌خٰواهَد کِهٖ‌ سَربَندِ یٰا زَهرٰایمٖ‌ بِبَݩدَد•❥• کِهٖ‌ دِلمٖ‌رٰاحُسیݩی ڪُنَد• کِهٖ‌ خٰاڪیٖ‌ بٰاشَد°•○ دلمٖ‌ رفٰاقتیٖ‌ می‌خٰواهَد•❥• کِهٖ‌شـَ℘ـیدم ڪُنَدツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الله اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 ⚡️ادامه داستان واقعی 📚 : که عشق آسان نمود اول ... نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ... صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟ ... بغض اسماعیل هم شکست ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : بیا زینبت را ببر تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ... مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ... دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ... دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ... ⬅️ادامه دارد .... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
همسر #شهید_مدافع_حرم_محمدکیهانی در تربیت بچه‌ها یکی از شاخص‌هایش تربیت انقلابی بود در راهپیمایی‌ها علاوه بر حضور فعال خویش،بچه‌ها را به همراه می‌برد.یادم هست در یکی از سالها که راهپیمایی۲۲‌بهمن با گردوغبار شدید دراهواز مصادف شد،محمد دوباره بچه‌ها را با خود به راهپیمایی برد به او اعتراض نمودم که محمدجان بچه‌ها مریض می‌شوند.در جواب به من گفت: "تَن بچه‌ها مریض شود بهتر از آن است که روحشان مریض شود.
چه لبخندی زدی وقتِ گذشتن عجب آسوده‌ای هنگام رفتن . . . شهادت : ٢١ بهمن ٦٤ فاو ؛ عملیات والفجر هشت شهیـد محمـدرضـا حقیقـی یاد کنید شهــدا را با صلــوات سلام صبحتون شهدایی 🌺👋
راهشان خــون می‌طلبد " مـرد " کیست ؟ تصویر کمتر دیده شده از شهیـد محمـد رضـا حقیقـی شهیـدی که در قبـر خندید ...