🍃🌸
✍بادرود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام به شهداي انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی.
✍شاید چیزی را نتوان بالاتر دانست که انسان نیستی است و هستی او تنها به #قرب است.
بعد از اراده حق بر خلقت انسانها، تاریخ جز عده ای قلیل بقیه را حق ناشناس و قدر نا شناس معرفی کرده ،
و شاید که دنیا را قیمتی نباشد جز به #انس با او و #معرفتش .
✍اگر چه انسانها باهمند اما تنهایی وحشتناک در برابر او داریم که محبتش آن را نامحسوس کرده و اگر نه این است ، دنیا ظاهر است.
پس با ظهور باطن و ناتوانی ما بر تحملش جز تنهایی و او را دیدن چه حاصل و مدهوشی تمام.
✍اگرچه وسایل اشتغال ما بیشمار است ولی اگر نبود هر لحظه توجه به او موت آجل ، و اگر احیاء می نمود باز راهی فناء و مدهوشی بودیم
✍خدایا خود را در تنهایی می یابم که جز با ملائک پر نگشته ، و بقیه با ظاهر است و اما فقط تو !! خدایا!! در دنیا محبتت را دیدم و تنها تو را شایسته محبوب، بقیه هیچ.
وائمه علیهم السلام مرا نجات دادند پس مرا خادم آنان قرار ده.
#شهید_عبدالرئوف_بلبلی_جولا
#شهادت: 1364/11/27
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
و جمله ای زیبا ، درنهایت حق شناسی از خانواده👇👇
🌹 به خانواده محترم و عیالم :
❣شما وسایل قرب من بودید و هستید .❣
#شهید_عبدالرئوف_بلبلی🕊🌹
@defae_moghadas2
🍃🌸
#خاطرات_شهادت
✍ شب عملیات کربلای پنج بعد از نماز مغرب و عشاء با آن شور و حال خاص خودش، چشم همه بچهها از گریه و مناجات پف کرده بود.
اصغر باخواندن شعر برنامه عروسکی «هادی هدی» جو را عوض کرد خنده بر روی لبها نقش بست.
سپس نیم ساعتی استراحت کردیم و فرمان حرکت به طرف نقطه رهایی(کنار آب دشت شلمچه) صادر شد.
حرکت کردیم و به نقطه مورد نظر رسیدیم و نشستیم و منتظر فرمان برای افتادن در آب ماندیم.
❣⤵️
🍃🌸
✍جواد محمدی را دیدم که در تاریکی به طرفمان میآمد و با لبخند دستش را گذاشت روی شانه من و گفت: «حالا گرگ تویی!» من هم بلافاصله دستم را گذاشتم روی شانه اصغر و گفتم: «تویی.» خندهای کرد و گفت: «بمونه اون طرف.» منظورش را درست نفهمیدم و خیال کردم منظورش آن طرف آب است. بعد رو کرد به طرف من و گفت بیا دیده بوسی(خداحافظی) کنیم. با خودم گفتم که راست میگوید معلوم نیست تا چند لحظه دیگر چه کسی میماند و چه کسی میرود؟
❣⤵️
🍃🌸
✍همدیگر را به آغوش کشیدیم و دیده بوسی کردیم. سپس فرمان رفتن به داخل آب رسید و پشت سر هم در سکوت مطلق آرام وارد آب شدیم.
اصغر جلوتر از من حرکت میکرد و من پشت سرش بودم. تصادفا آن شب مهتابی بود و احتمال اینکه عراقیها متوجه حضور بچهها در آب شوند، زیاد بود و در آن سکوت اسرار آمیز شب غیر از زمزمه آهسته آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون...» و ذکر بچهها هیچ صدایی نبود.
❣⤵️
🍃🌸
✍البته در هر 10 دقیقه صدای تیربار عراقیها که به صورت ایزایی و بیهدف شلیک میشد سکوت را میشکست. تا اینکه حدود ساعت 11 شب به کنار موانع دشمن رسیدیم که شامل: سیم خاردارهای حلقوی و میلههای خورشیدی و انواع مینها بود، منتظر باز شدن معبر توسط تخریبچیها به حالت نیم خیز داخل آب نشسته بودیم. لحظاتی که قابل وصف نیست. اضطراب و شوق و ... همه در هم آمیخته بود.
❣⤵️