eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 ⚡️ادامه داستان واقعی👇 📚 : حمله چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ... دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ... دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ... هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ... وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد ... نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ... حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ... پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ... در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ... رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت .. @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : پله اول پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ... همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ... و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ... وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل ... پلیس خوب و بد شده بودن ... و همه با یه هدف ... یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری ... من ساکت بودم ... اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم ... به پشتی صندلی تکیه دادم ... - زینب ... این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟ ... چشم هام رو بستم ... بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا ... - خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ... نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه .. نزار حق در چشم من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ... خدایا ... راضیم به رضای تو ... با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرق فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد ... خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم ... و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم ... - این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید ... حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم ... یا باید برم ... امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ ... چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم ... چشم هام رو باز کردم ... - همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه ... سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... ⬅️ادامه دارد .... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
مــرا بـالـی اسـت از پـرواز مـانـده قـدمهـایی اسـت در آغـاز مـانــده شهیــدان! دستهایم را بگیـریـــــــد منــم همـــراهِ از ره بــاز مـانــــــده #روزتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍نــــــام : عبدالمحمد 📍نام خانوادگی : شیخی پور 📍نــام پــدر : حميد 📍تاريخ تولــد : ۱۳۴۴/۰۳/۰۱ 📍تاريخ شـهادت : ۱۳۶۰/۰۲/۱۵ 📍تــاهـــل : مجرد 📍شـــــغـل: محصل @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
📍نــــــام : عبدالمحمد 📍نام خانوادگی : شیخی پور 📍نــام پــدر : حميد 📍تاريخ تولــد : ۱۳۴
🍃🌺🍃🌺✳️🌺🍃🌺🍃 «بسم رب الشهداء» 💠زندگينامه شهيد عبدالمحمد شيخی پور 🔻 شهید عبدالمحمد شيخی پور در سال ۱۳۴۴/۰۳/۰۱ در روستایی در غرب دزفول بنام ميچغان چشم به جهان گشود. عبدالمحمد شش ساله بود كه به مدرسهای گلی واقع در همان روستا راه يافت اما هنوز چهار كلاس درس نخوانده بود كه زمينهای زراعتی كشاورزان توسط رژيم ستم شاهی به شركت آمريكايی محول شد تا به قول خودشان كشاورزی را صنعتی كنند . 🔻 اين در حالی بود كه كشاورزان برای بدست آوردن نان شب آواره شهر شده بودند خانواده عبدالمحمد هم از اين امر مستثناء نبودند و به ناچار به انديمشك نقل مكان كردند و عبدالمحمد برای ادامه دوره ابتدائی خود به دبستان شهیدحسن هرمزی (داريوش سابق) راه يافت و پس از اتمام موفقيت آميز اين دوره برای شروع دوره راهنمائی به مدرسة علامه معزی (شهيد مطهری فعلی) راه يافت و دوره دبيرستان خود را در مدرسه مولوی آغاز كرد، اين دوران همراه با آغاز جنگ تحميلی بود. 🔻 شهيد در آغاز انقلاب همراه با بچه های هم سن و سالش در تظاهرات و مبارزات عليه رژيم شاه شركت می كرد. عبدالمحمد بعد از پيروزی انقلاب اسلامی با اين كه از سن كمی برخوردار بود ضمن درس خواندن با جهاد سازندگی برای آبادی مملكت همكاری می كرد و همچنين مسؤوليت كتابخانه حسينيه امام خمينی (ره) اندیمشک را به عهده داشت و با همكاری شهيد چگله بيشتر اوقاتش را در حسينيه ميگذراند و شبها در كنار کار فرهنگی در بسیج و پایگاه مقاومت نیز خدمت می کرد. 🔻عبدالمحمد تمام وقت در خدمت بسيج بود تا اينكه در تاريخ دوم ارديبهشت ۱۳۶۰ به جبهه شوش اعزام شد و بعد از ده روز حضور جبهه در اثر اصابت تركش خمپاره مجروح و سپس به درجه رفيع شهادت رسيد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد . 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نجواے_عاشقانه_شهدا_با_خدا 💠 #الهے!... از من امتحانے را ڪه از عهده ام خارج است به عمل نیاور... و قدرت دریافت و تحمل و پذیرش حق را ارزانیم دار. پیمودن هیچ راهے دشوارتر از راه حق نیست. 🍃 #خـدایـا!.. قوتم بخش تا به آنچه ڪه درستے اش بر من یقین گشته عمل نمایم... و نعمتهایت را در راه خیر و رضاے تو به ڪار بندم. 🌻 #پـروردگـارا!... یاریم فرما تا آنچه به دیگران توصیه مے ڪنم خود نیز عمل نمایم. ( #شهید_اسماعیل_فدایے)
گرماے خونه هامون توے این روز هاے سرد ازسوختن نفت و گاز نیست این گرما را مدیون مردانے هستیم ڪه براے ما سوختن.... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا