eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
📍نــــــام : عبدالمحمد 📍نام خانوادگی : شیخی پور 📍نــام پــدر : حميد 📍تاريخ تولــد : ۱۳۴۴/۰۳/۰۱ 📍تاريخ شـهادت : ۱۳۶۰/۰۲/۱۵ 📍تــاهـــل : مجرد 📍شـــــغـل: محصل @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
📍نــــــام : عبدالمحمد 📍نام خانوادگی : شیخی پور 📍نــام پــدر : حميد 📍تاريخ تولــد : ۱۳۴
🍃🌺🍃🌺✳️🌺🍃🌺🍃 «بسم رب الشهداء» 💠زندگينامه شهيد عبدالمحمد شيخی پور 🔻 شهید عبدالمحمد شيخی پور در سال ۱۳۴۴/۰۳/۰۱ در روستایی در غرب دزفول بنام ميچغان چشم به جهان گشود. عبدالمحمد شش ساله بود كه به مدرسهای گلی واقع در همان روستا راه يافت اما هنوز چهار كلاس درس نخوانده بود كه زمينهای زراعتی كشاورزان توسط رژيم ستم شاهی به شركت آمريكايی محول شد تا به قول خودشان كشاورزی را صنعتی كنند . 🔻 اين در حالی بود كه كشاورزان برای بدست آوردن نان شب آواره شهر شده بودند خانواده عبدالمحمد هم از اين امر مستثناء نبودند و به ناچار به انديمشك نقل مكان كردند و عبدالمحمد برای ادامه دوره ابتدائی خود به دبستان شهیدحسن هرمزی (داريوش سابق) راه يافت و پس از اتمام موفقيت آميز اين دوره برای شروع دوره راهنمائی به مدرسة علامه معزی (شهيد مطهری فعلی) راه يافت و دوره دبيرستان خود را در مدرسه مولوی آغاز كرد، اين دوران همراه با آغاز جنگ تحميلی بود. 🔻 شهيد در آغاز انقلاب همراه با بچه های هم سن و سالش در تظاهرات و مبارزات عليه رژيم شاه شركت می كرد. عبدالمحمد بعد از پيروزی انقلاب اسلامی با اين كه از سن كمی برخوردار بود ضمن درس خواندن با جهاد سازندگی برای آبادی مملكت همكاری می كرد و همچنين مسؤوليت كتابخانه حسينيه امام خمينی (ره) اندیمشک را به عهده داشت و با همكاری شهيد چگله بيشتر اوقاتش را در حسينيه ميگذراند و شبها در كنار کار فرهنگی در بسیج و پایگاه مقاومت نیز خدمت می کرد. 🔻عبدالمحمد تمام وقت در خدمت بسيج بود تا اينكه در تاريخ دوم ارديبهشت ۱۳۶۰ به جبهه شوش اعزام شد و بعد از ده روز حضور جبهه در اثر اصابت تركش خمپاره مجروح و سپس به درجه رفيع شهادت رسيد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد . 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نجواے_عاشقانه_شهدا_با_خدا 💠 #الهے!... از من امتحانے را ڪه از عهده ام خارج است به عمل نیاور... و قدرت دریافت و تحمل و پذیرش حق را ارزانیم دار. پیمودن هیچ راهے دشوارتر از راه حق نیست. 🍃 #خـدایـا!.. قوتم بخش تا به آنچه ڪه درستے اش بر من یقین گشته عمل نمایم... و نعمتهایت را در راه خیر و رضاے تو به ڪار بندم. 🌻 #پـروردگـارا!... یاریم فرما تا آنچه به دیگران توصیه مے ڪنم خود نیز عمل نمایم. ( #شهید_اسماعیل_فدایے)
گرماے خونه هامون توے این روز هاے سرد ازسوختن نفت و گاز نیست این گرما را مدیون مردانے هستیم ڪه براے ما سوختن.... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 ⚡️ادامه داستان واقعی👇 📚 : من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید ... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم ... و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ... به ساعتم نگاه کردم ... - این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ... نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد ... - دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ... - این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ... جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه ... این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : دزدهای انگلیسی وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ... خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ... توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ... - دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ... در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ... - شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ... - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ... خنده اش گرفت ... - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ... چند لحظه مکث کردم ... - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ... و از جا بلند شدم ... ⬅️ادامه دارد .... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🍂 🔻 شهادت سعید خبر شهادت سعید درفشان که به خانواده رسید ، کسی شگفت زده نشد . همه ماهها بود که انتظار شهادت او را داشتند . سعید قبل از رفتن به جبهه شوش به یک یک عموها و خواهر و دایی و خاله سر زده بود و خداحافظی کرده بود . او همیشه سر و صورت و دست پدر را می بوسید و می رفت اما این بار با گفتن یک جمله در خداحافظی اش با پدر ، اعلام کرد که این وداع آخر است . سعید گفت :« آقا جون حلالم کنید» . در مراسم تشییع و تدفین سعید ، پدر که می دانست چه سرداری را تقدیم راه حسین(ع) کرده است ، استوار ایستاد و یک قطره اشک نریخت و با صلابت به هم رزمانش دلداری می داد . ❣
🍃🌸 آن شراب طهور را که شنیده‌ای بهشتیان را می نوشانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی دست و پا افتاده‌اند... #شهید_سید_مرتضی_آوینی🕊🌹 ❣اللهم الرزقنا توفیق فی سبیلک❣ @defae_moghadas2
🍃🌸 #بزرگمردان_کوچک💪 ۱۳ سال بيشتر نداشت که به عضويت جهادسازندگي در آمد . وقتي جنگ تحميلي شروع شد ، بعداز گذراندن يك دوره آموزشي لودر و بلدوزر با همان سن و سال كم به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شد . رو درروي دشمن بي ترس و واهمه خاكريز ميزد. آنقدر كوچك بود كه پاهايش به پدال و ترمز نمي رسيد و گاهي وقتها مجبور بود بطور ايستاده رانندگي كند . #شهیدمحمدجان_محمدی🕊🌹 تولد: 1347/6/21 شهادت: 1364/11/29 #والفجر8 @defae_moghadas2