🌹🌿
#مصاحبه_با همسر_شهید_رشیدپور
🎤شهيد رشيدپور از رزمندگان دفاع مقدس هم بودند، كمي بيشتر اين رزمنده با سابقه را معرفي كنيد.
🔻آقا مصطفي متولد 1347 بود. با هم فاميل بوديم و رفتو آمد خانوادگيمان باعث آشنايي و ازدواجمان شد. بهمن سال 1369 بود كه زندگي مشترك من و آقا مصطفي آغاز شد. او 22 سال داشت و من 16 ساله بودم.
همسرم كارمند مجتمع فولاد اهواز بود. در زندگي مشترك، من انتظار زيادي از ايشان نداشتم. مهمترين مسئله برايم درك متقابل بود. با همان سن كم، مفهوم زندگي را درك كرده بودم. مراسم ازدواجمان هم خيلي ساده و بيتكلف برگزار شد. آن زمان و در شرايط جنگ و پس از آن هدف جوانان از تشكيل زندگي داشتن خانوادهاي ايماني و سالم بود، آن هم با كمترين هزينه و پايينترين سطح توقعات. تمام تلاش ما اين بود كه سبك زندگي مان رنگ و عطر شهدا را داشته باشد. چنانچه خود مصطفي هم در جبههها حضور داشت و عمليات بسياري را پشت سر گذاشته بود.
از همان ابتداي زندگي مشتركمان و شايد قبلتر از آن من متوجه شخصيت محكم، چندلايه و غير قابل حدس و پيچيده ايشان شدم و تفاوتش را با ساير اطرافيانم درك كردم. حاصل زندگي 26 ساله من و آقا مصطفي يك دختر 25 ساله و يك پسر17 ساله به نام محمد است.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با همسر_شهید _رشیدپور
🎤شهيد از چه زماني در جبهه حضور يافته بودند؟
🔻مصطفي از سن 14 سالگي و همزمان با عمليات خيبر در جبهه حضور يافته بود. از خيبر تا انتهاي جنگ و حتي عمليات مرصاد كه كمترين نيروي خوزستاني در آن حضور داشت، مصطفي مجاهدانه و شجاعانه جنگيده بود. بعدها خاطراتش را براي بچههايمان تعريف ميكرد.
بچهها پاي خاطرات دوران جنگش مينشستند و از آن روزها پرس و جو ميكردند. به لطف خدا فرزندانمان با فرهنگ ايثار، جهاد و شهادت آشنا شدهاند. مصطفي از عمليات هاي خيبر، والفجر8، كربلاي 4، كربلاي 5 و... براي بچهها خاطره ميگفت. ارتباط شهيد با فرزندانش خيلي دوستانه و در عين حال قاطعانه بود. تقريباً هر شب و از جمله شب قبل از شهادت تا نزديك طلوع صبح با پسرمان محمد گفتوگو ميكرد و به او درس زندگي ميداد. دخترمان هم همين طور رابطه خوبي با پدرش داشت. همسرم عاشق محمدطاها نوه دختري مان بود.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با همسر_شهید_رشیدپور
🎤چه نكات بارزي در اخلاق شهيد نماد بيشتري داشتند؟
🔻هرگز نديدم همسرم گريه كند، مگر زماني كه شهيدي را ميآوردند يا نوحهاي در مورد شهدا ميشنيد، مثل كسي كه ياد گم كردهاش افتاده باشد ميگريست. آن هم آرام و بيصدا. از وقتي كه يادم است مصطفي دنبال شهادت بود.
وقتي با هم در بهشتآباد قدم ميزديم هميشه در مورد دوستان شهيدش سخن ميگفت. چقدر هم گرم و صميمي! هنوز صداي روايتگرياش از شهدا در ميان گلزار شهدا در ذهنم تداعي ميشود: اين بهمن صبري پوره... خيلي با هم رفيق بوديم... موسي اسكندري معلم و مسئول جلسه مان بود... اين اسماعيل دقايقيه... اين مرتضي گريزي نژاده... اين شهيد حقيقيه... و دهها شهيد ديگر كه همينطور ميگفت و ميگفت تا به سردارشهيد داود دانيالي ميرسيد كه در حمله شيميايي عراق ماسك خود را به بسيجي جواني داده و خودش پركشيده بود.
ادامه دارد پیگیر باشید
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
🎤چطور عزم جهاد در سوريه كردند؟
🔻 از آن زماني كه جنگ سوريه و خط فكري داعش شكل گرفت آقا مصطفي ديگر آرام و قرار نداشت. خيلي واضح آشفتگي روحيه و احساسات انسان دوستانه و ظلمستيزي را در وجودش ميديدم. همسرم وقتي اخبار سوريه و تروريستهاي تكفيري را ميشنيد پريشان ميشد و ميگفت ديگر ماندن و صبر جايز نيست بايد رفت و داد اين مظلومان را ستاند.
🎤شما را هم از تصميمشان براي رفتن مطلع كرده بودند؟
🔻نزديكيهاي عيد سال 1393 بود كه يك روز آقا مصطفي به من گفت اگر بروم سوريه شما چه ميكني؟ ابتدا تعجب كردم بعد گفتم به نظرم اولويت الان، فرزند نوجوان شماست. شما بروي براي دفاع از نوجوان سوري بهتراست يا بماني براي به ثمر رساندن نوجوان خودت؟ دغدغه من پسرمان بود چون به شدت وابسته به پدرش بود و لحظهاي از ايشان جدا نميشد حتي تا لحظه شهادتش. ولي به رفتن اصرار داشت و نهايتاً در تاريخ دوم دي ماه 94 راهي شد. من و بچهها ابتدا غافلگير شديم.
دغدغه محمد را داشتم اما نيك ميدانستم كه خداوند خودش متكفل امور بندههاست. ميدانستم هدف ايشان والاست اما باز هم ته دلم خالي بود اما ديدگاه مصطفي فراتر از خانواده بود. غم انسانها را ميخورد و ميگفت كساني كه خودشان دم از حقوق بشر ميزنند اولين كساني هستند كه حقوق بشر را در سوريه و عراق لگدمال كردند. مصطفي در 29 بهمن 1394 جانباز شد و به ايران بازگشت.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
🎤مجروحيتشان چه بود؟ چطور شد كه به شهادت رسيدند؟
شش ماه ايشان با زخمهاي عفوني و دردناكي كه امانش را بريده بود دست به گريبان بود. سمت راست بدنش سوخته بود. 70 تركش در جاي جاي بدن نازنين و مظلومش به مهماني نشسته بود. آقا مصطفي مثل يك دوست با تركشهايش مدارا ميكرد. در نهايت هم 7 شهريور ماه 1395 دو تركش سمي كه در گردنش بود بهانهاي شد براي پروازش. مصطفي مزد مجاهدتهايش را از پيام بر عاشورا حضرت زينب(س) گرفت.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿
🌹🌿
#مصاحبه_با_همسر_شهید_رشیدپور
محمد رشيدپور فرزند شهيد
آمد تا ما را شريك حماسهاش كند
محمد يكي از همان نسل چهارمي هايي است كه نه انقلاب را ديده و نه جنگ را درك كرده است اما به لطف داشتن خانوادهاي مبارز و مجاهد و همراهي و دوستي با پدري رزمنده و جانباز، جنس جنگ و شهادت را خوب ميشناسد.
محمد رشيدپور متولد 1377 و دانشجو است. او از روزهاي جهاد و جبهه پدر در هشت سال دفاع مقدس اينگونه ميگويد:
وقتي كشورمان درگير جنگ تحميلي بود، پدرم قصد رفتن و جهاد كرد. انگار خانوادهشان مخالفت ميكنند. چون سه نفر از عموهايم به نامهاي احمد، قاسم و محمود هم در وسط ميدان بودند و خبر شهادت احمد فرزند بزرگ خانواده كار را براي اعزام پدرم دشوارتر كرده بود. اما از آنجا كه جهاد براي همه مردان كشور واجب بود، عاقبت پدر هم به جبهه اعزام ميشود.
ميرود و آنطور كه همرزمان و دوستانش برايمان روايت كردهاند، پدر در جبهه بسيار كار بلد و خبره هم بوده است. اگر چه سن و سالي نداشت اما در شناسايي مناطق دشمن و اطلاعات عمليات حرف براي گفتن داشت. همان مهارتي كه سالها بعد در شناسايي مناطق عملياتي در سوريه به كار گرفت و در نهايت منجر به مجروحيت و شهادتش شد.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌹🌿