eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥خاطرات دفاع مقدس💥 ‍ عبدالرحیم شولی شهادت 23/1/66. محل شهادت مقر خمپاره بریم دربیمارستان شهید بهشتی شیراز در سن 21 سالگی بعد از چهار بار مجروحیت و جانبازی قطع عضو از پا به فیض شهادت رسید در گلزار شهدای آبادان دفن شد عبدالرحیم شولی چهارده سال داشت با اصرار از پدرش اجازه گرفت به جبهه برود بارها برای اینکه ثابت کند که بزرگ است به تنهایی تمام شب را پاسدار شب میماند اولین بار درعملیات آبادان از ناحیه دست مجروح شد بار دوم در هیجده سالگی از ناحیه ی پا جانباز شد دو سال بعد از ناحیه پهلو مجروح شد هرگز خسته یاضعیف نشد هر بار با ایمان بیشتری به جبهه میرفت دفاع از دین ووطن را تکلیف خود میدانست تا بار چهارم که مجروح شد به بیمارستان شهید بهشتی شیراز اعزام شد بیست و سه روز زنده بود بدون اینکه قطره ای آب بنوشد میگفت حلق وبینیم از خشکی میسوزد ولی یاد امام حسین ع دردم را کم میکند شب شهادت همراهش میگفت تا صبح دستش را به صورت لیوان جلو میاورد و به لبانش میرساند. شرمنده راهت خستگیت دردهایت رنج هایت تشنگیت جوانیت ....تا ابد هستیم وقتی لباس بسیج را پوشید آستین ها را چند تا میزد وشلوار را تا نصف گت میکرد نگاهمان به او مثل بچه ای بود که برایمان مردی شده چهار بار مجروح شدن عبدالرحیم، ما را هر بار به شهری برای دیدنش می‌کشانند. بار چهارم خودش زنگ زد و گفت شیراز بستریم حالم خوبه لباسهایم را بیارید با خوشحالی لباسش را اتو زدم کفش و کمر بند را در ساک گذاشتم و مادرم با خوشحالی به ملاقاتش رفت چیزی نگذشت که مادرم تلفن زد وگفت رحیم میگه دلم میخواهد بچه ها را ببینم همه رفتیم شیراز اول اشک تو چشمش اومد که ما را با بچه های کوچکمان به شیراز کشانده و بعد میگفت خیلی درد دارم اما نمیخواهم ناراحت بشین آخر ما بش میگفتیم چرا مثل قبل نمی خندی باور نداشتنم برادر کوچکمان را از دست بدیم هر بار که خون بالا میآورد کلی یواشکی گریه میکردم و نگران میشدم مادرم در کنارش ایستاده بود وقتی رحیم جان میداد. و ارام اشک می ریخت و میگفت همه دکترا روی سینه پسرم ریخته بودند. مادرم صبر و آرام پسرش را به آبادان آورد در حالی که بلند میگفت خدایا از من بپذیر قشنگترین عزیزانم را... راوی دفاع مقدس: حکیمه شولی @defae_moghadas2 🍂
❁﷽❁ بانگ زدم صبحدمان ڪیست در این خانه ے دݪ گفت منم ڪز رخ من شد مه و خورشید خجݪ #شهید_علی_قربانی #شهید_محمد_کیهانی #صبحتون_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔻🔹🔻🔹🔻 سلام به همگی👋 با یه نشست عاشقونه ی😍 دیگه سر قرار عاشقی همیشگی با یکی از عاشقای ناب روزگار در خدمت همه ی شما عزیزای دوست داشتنی 🤗هستیم . این شما و این هم آقا مجید عتیقی نژاد از دیار شهر یک هزار شهید بفرمایید برادر👇 ادامه در پست بعدی @defae_moghadas2 🔹🔻🔹🔻🔹🔻
🔹🔻🔹🔻🔹🔻 👇 سلام علیکم..😊✋ چاکر شما مجید عتیقی نژاد هستم..👌😍 تو اوج گرمای شهریور ماه اهواز ، سال 43 خدا منو به مادر و پدرم داد ..🌹 ومن تو یه خونواده ی اهلبیتی ،که هر ساله مجلس روضه ابا عبدالله درش برگزار می شد،بزرگ شدم ، عشق من این مجالس بود، و از بچه گی توفیق خدمت به اربابم (ع) نصیبم شد.🙏 چند سالی از کودکیم،حدود 6 سال، اهواز بودیم و سال 49 رفتیم اندیمشک و موندگار شدیم... دوران تحصیلم همزمان بود با اوج انقلاب .. منم که سر پر شوری داشتم وزیر علم روضه های هیئت بزرگ شده بودم،همراه شدم با ملت ...✊و خیلیییی فعال در راه پیمائیها و شعارنویسی خیابانها شرکت داشتم 👊،تااا انقلاب پیروز شد😊 ادامه در پست بعدی @defae_moghadas2 🔹🔻🔹🔻🔹🔻
🔹🔻🔹🔻🔹🔻 👇 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد انجمن اسلامی دبیرستانمون شدم و همزمان فعالانه تو کمیته انقلاب اسلامی شرکت می کردم و شدم پاسداری ازپاسداران انقلاب... ☺️ با تشکیل سپاه بعنوان عضو ذخیره وارد سپاه شدم و داوطلب حضور در کردستان ، جهت مقابله با اشرار ضد انقلاب... اما متاسفانه بعلت کم بودن سنم بهم اجازه رفتن داده نشد .😣 پس از تشکیل بسیج به عضویتش در اومدم و با شروع جنگ تحمیلی رفتم جبهه.. وبعد از عملیات فتح المبین عضو رسمی سپاه شدم👌 یه بار موقع برگشتن از خط،تو منطقه عملیاتی ،شب با چراغ خاموش بودم و تصادف کردم و مجروح شدم🤕،ولی خب تا معالجه کردم و بهتر شدم ،برگشتم جبهه..آخه طاقت نداشتم🤗 ادامه در پست بعدی @defae_moghadas2 🔹🔻🔹🔻🔹🔻
🔹🔻🔹🔻🔹🔻 👇 تازه بعد از اون هم چند بار دیگه زخمی و مجروح شدم ،ولی مانع از موندنم تو جبهه نمیشد😊حتی تو عملیات خیبر با عصا بودم و خدمت می کردم😉 مدتی رو با واحد تعاون مشغول خدمت بودم که بعد از اون به معاونت اطلاعات نیروی زمینی مأموریت گرفتم و در دوره ای که در این رابطه بود شرکت کردم و با موفقیت آموزشهام رو تموم کردم،دوره تو تهران برگزار شده بود ،بعد از دوره ،ازم خواستن تهران بمونم و خدمت کنم 😏،ولی من نمیتونستم از جبهه دور باشم ،برام فرقی نداشت کدوم جبهه باشم غرب و جنوب یکی بود،اصل عهد و پیمانی بود که با امام بسته بودم،که تا زنده باشم ،پاسدار حریم امامت و دین و انقلاب باشم✌️ ادامه در پست بعدی @defae_moghadas2 🔹🔻🔹🔻🔹🔻