🌼🌸🍀🌸🌼🌸🍀🌸🌼🍀
🍀 شهدا شرمنده ایم 🍀
سنگ قبر این مادر هر انسان منصفی را به حیرت وا می دارد.
به غیر از کسانی که به نام خدمت دارن سهمشون رو از سفره انقلاب بر می دارن...
شهدا شرمنده ایم...
درود بر مادران پهلوان پرور ایران زمین
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (6) علیرضا معینیان بعد از دقایقی که کنارش بو
🍃❣
💠 ایثار در کربلای 5
شهید علی بهزادی (7)
علیرضا معینیان
روزی که خواستم حرکت کنم رفتم منزلشان. دیدم که هنوز سر و صورتش پانسمان است. اوضاعش بهتر نشده است. درکنارش رستمی فر که او هم مجروح و بانداژ پیچی شده است حضور داشت. آماده شده بودند تا ه پادگان بیایند.
اوضاع را که اینطور دیدم، گفتم نمی توانم با این حالت شما را با خودم ببرم. این کار درستی نیست. شروع به توجیه کردند و از این ها اصرار و از ما انکار. تا اینکه گفتم حالا که این قدر مُصِر هستید، سوار شوید. ولی بدانید تا پادگان بیشتر نمی توانید بیایید و باید خیلی زود برگردید.
بهزادی جلو سوار شد، رستمی فر هم، چون هوا سرد بود، پتویی جور کرد، عقب لندکروز نشست. ساعت 10 صبح بود که حرکت کردیم. ظهر به پروژه محل استقرار گردان در پادگان رسیدیم.
پیگیر باشید ⏪
@defae_moghadas2
🍃❣
🍃❣
💠 ایثار در کربلای 5
شهید علی بهزادی (8)
علیرضا معینیان
به نیروها گفته بودیم که امروز همه خود را برسانند. می خواستیم گروهان نجف را در گروهان های قدس و مکه سازماندهی کنیم. تا با دو گروهان، آمادگی خود را به لشکر اعلام کنیم که همه آمده بودند.
یادم هست صالح زاده و اقبال منش (فرماندهان گروهان) هم آمده بودند. البته قبلاً هم گفته بودیم، کسانیکه سابقه فرماندهی داشته اند، بیایند خودشان را معرفی کنند. آمار را از پرسنلی خواستم، دیدم نیروها کامل نیستند.
لذا با صالح زاده و اقبال منش جلسه ای گرفتم. علی بهزادی هم نشسته بود، ولی صحبت و دخالتی نمی کرد. برای مزاح به او گفته بودیم تو که نیستی، دخالتی هم نکن.
مرحوم حاج مهدی شریف نیا هم بود. به من گفت ظاهرا علی[بهزادی] خیلی دلش می خواهد با ما بیاید، نیروی (فرمانده) خوبی هم هست. گفتم بله نیروی خوبی است، ولی با این وضعیت نمی تواند بیاید.
پیگیر باشید ⏪
@defae_moghadas2
🍃❣
#شهـید_سـید_مرتضی_آویـنی
یـاران...!
پاے در راه نهـیم
ڪہ این راه رفتنے اسـت
نہ گفتنے...
#صبحتون_شهدایی🌷
🌺بر آیینه جمال داور💛
صلوات
بر روشنی چشم پیمبر
صلوات💛
برحضرت معصومه (سلام الله علیها)
فروغ سرمد
بر دسته گل موسی بن جعفر💛
صلوات💛
میلاد حضرت معصومه(سلام الله علیها)
و روز دختر مبارک💐🌺🌾🌸
@defae_moghadas2
🍃❣
💠 ایثار در کربلای 5
شهید علی بهزادی (9)
علیرضا معینیان
چند روزی که در پروژه های محل اسکان گردان در پادگان بودیم، نیروهای مان تکمیل شد. خواستیم به طرف گروهان پل ، نزدیک اهواز حرکت کنیم. علی بهزادی آمد گفت حالا که من تا اینجا آمده ام، تا گروهان پل هم با شما می آیم. مرا هم باید با خودتان ببرید. (گروهان پل، محل اجتماع و سازماندهی نیروها در دشت مسیر اهواز خرمشهر بود.)
در آنجا حدود دو یا سه شب بودیم. علی بهزادی هم همراه ما آمده بود. به او گفتم تا اینجا بیشتر نمی برمت، تا همین جا که آمدی کافی است.
چند روزی گذشت. تا اینکه باز آرام آرام، بحث آمدن خط را مطرح کرد. حاج مهدی شریف نیا را هم واسطه قرار داده بود تا به اصطلاح مخ ما را بزند و ما را راضی کند! توجیه علی این بود که بیشتر بچه هایی که آمده اند،بچه های گروهان نجف هستند. اجازه بدهید تا فرماندهی آنها را نیز خودم به عهده بگیرم. برای روحیه آن ها هم که می بینند در کنارشان هستم بد نیست.
به هر شکلی بود مرا راضی کرد که بیاید. گفتم نگران نباش، تو بیا اما در کنار من بعنوان معاون باش. قبول نکرد، می گفت من می خواهم بالا سر گروهان باشم، تا از هم پاشیده نشود.
در روزهایی که در گروهان پل بودیم، برای آشنایی با منطقه عملیاتی، به آنجا رفتیم. البته قبل از آن هم دو بار به همراه برادرم که اطلاعات لشکر بود، به منطقه رفته بودم. در سایه پنج ضلعی هم نشسته بودیم و مرتضی قربانی هم در آنجا سنگری داشت و او را می دیدیم.
نماز مغرب و عشا را که خواندیم، به علی گفتم تو دیگر مأموریتت تمام شده، کنار می روی و بجای شما اقبال منش یا صالح زاده را برای فرماندهی گروهان، به بچه ها معرفی می کنم.
پیگیر باشید ⏪
@defae_moghadas2
🍃❣
🍃❣
💠 ایثار در کربلای 5
شهید علی بهزادی (10)
علیرضا معینیان
مدتی نگذشته بود که باز حاج مهدی شریف نیا آمد و گفت که علی چنین می گوید و چنان؛ اینکه آدم تواناییه، تا اینجا آمده اجازه بده به منطقه هم بیاید. به دردت هم می خورد، ظاهراً چیزیش هم نیست، فقط سرش بسته است، بگذار خودش فرمانده گروهان باشد.
ما هم با حاجی رودربایستی داشتیم. قبول کردیم بیاید. البته به منطقه هم آمد. به خاطر اینکه بانداژ سفیدش در تاریکی مشخص نباشد، یک چفیه سیاه به سرش بست. ولی حالش خیلی خوب نبود و هم چنان لنگان لنگان راه می رفت.
به هرحال وارد منطقه شدیم و روی دژ مرزی ایستادیم. شکل منطقه به صورتی بود که دشمن در سنگرهای نونی شکلی مستقر شده بود که دارای ابعاد بزرگی بودند. بیش از 22 نفر نیرو را که با فاصله از هم قرار بگیرند، در خود جا می داد.
این خاکریزها شبیه به خاکریزهای کربلای 4 بود. این ها را در منطقه عمومی شلمچه ایجاد کرده بودند. پشت همان دژ مرزی که قبلاً از عراق گرفته بودیم و خودمان روی آن مستقر شده بودیم.
در مرحله اول عملیات، تا نون 18 توسط دیگر تیپ و لشکرها گرفته شده بود. پشت آنها خاکریز هم زده بودند. شبی یکی دو نون را می گرفتند. ولی از نون 19 به بعد، دشمن مستقر بود و باید این خاکریزها به ترتیب آزاد می شد.
طبق برنامه قرار بود ،گردان جعفر طیار، نون های 19 و 20 را بگیرد. ما هم به عنوان پشتیبان و کمک دهنده به گردان جعفر، در برابر پاتک ها، در گرفتن این نون ها ، زدن خاکریز جدید و اتصال آن به خاکریزهایی که چند شب قبل گرفته شده بودند، عمل کنیم.
گردان جعفر طیار قبل از ما وارد منطقه شد و روبروی این نون ها مستقر شد. بعد از آنها، ما هم با کمک یکی از بچه های شناسایی لشکر حرکت کردیم . مسئولین محورهای ما و گردان جعفر، شهید حاج عظیم محمدی و شهید شمایلی بودند.
پیگیر باشید ⏪
@defae_moghadas2
🍃❣