🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
من فهمیده بودم اما چیزی نمیتوانستم بگویم. با ترس و گریه آدرس را به او دادم. بعد از این تماس، به خودم گفتم بگذار آماده شوم. فردا برای این خبر مردم جمع میشوند. حیاط خانه ما خیلی بزرگ بود. ساعت 3 شب تمام خانه را تمیز کردم. پارچه سیاهی داشتم که دوخته بودم. همه چیز را آماده کرده بودم. چون این حس را داشتم که ناصر با اخلاصی که دارد و حرفهایی که زده، حتما شهید میشود.
ساعت 9 صبح ماشینی که در کوچه مان میوه میفروخت آمد. به علیرضا گفتم به این آقا بگو بایسته. بنیامین هم در بغل من بود. علیرضا گفت مامان مردم جمع هستند و با یک آقای فارسی زبان که در یک ماشین مدل بالا هست، دارند در مورد بابای من صحبت میکنند و تا من را دیدند ساکت شدند.
گفتم یا ابوالفضل(ع) و چادرم را پوشیدم و رفتم بیرون. شاید خواست خدا بود نخستین حرفی که شنیدم از خانم همسایه بود که داشت به آن آقا میگفت نه من نمیگذارم مستقیم به خانمش بگویند که شوهرش شهید شده است. اینها به هم وابسته هستند. آنها نمیدانستند من پشت سرشان هستم.
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
#انتظار_شهادتش_را_داشتم
ناصر از قبل ایمان قویتری نسبت به من داشت و اگر روزی نماز صبح بلند نمیشدم تا دو سه روز با من صحبت نمیکرد و فقط میگفت شرط روز اول ما حجاب و نماز بود. ناصر را خدا انتخاب کرد. هرکسی لایق شهادت نیست. این برایم تعجب آور بود که ناصر یک کارگر ساده بود. گاهی اوقات که در اینترنت اسم شهید ناصر مسلمی سواری را میبینم، میگویم ناصر هیچوقت فکر نمیکردم شهید شوی اما الان میبینم شهادت لیاقتت بود. واقعا برای من افتخار است که کنار شخصیتی چون تو زندگی میکردم.
بعد از شهادت همسرم خدا را شکر خیلیها دستمان را گرفتند و ما را تنها نگذاشتند . اوایل برایم خیلی سخت بود. اما الان اذیتها، شیطنتها و فضولیهای هر یک از چهار فرزندم به من آرامشی میدهد چرا که وجود هر کدامشان به ویژه آخرین فرزندم مرا به یاد ناصر میاندازد.
ناصر خیلی غیرت داشت. هم نسبت به زن و فرزندانش و هم نسبت به همسایه ها. شاید راضی نباشد که بگویم چون همیشه به من گفت من خوبی میکنم حق نداری جایی بیان کنی!
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
#میگفت: نباید فقط برای این دنیا کار کنیم
زندگی در روستا با چهار تا بچه خیلی سخت بود. هم ناصر کار میکرد و هم من و روی هم ماهانه حدود 500 هزار تومان درآمد ماهیانه داشتیم. ولی چون لقمه حلال میخوردیم هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. یک شب همسر یکی از همسایههایمان درد زایمان به سراغش آمد. دیدم همسرم آمد و به من گفت: مادر علی آن 200 تومانی که امروز بهت دادم هست؟ گفتم برای چه میخواهی؟ گفت لازمش دارم.
من پول را آوردم به همسرم دادم و گفتم بفرما خرجش نکردهام. ساعت حدود یک نیمهشب بود. من هم اصلا نمیپرسیدم پول را برای کجا و چه چیزی میخواهی؟ ناصر نه سیگاری بود نه اهل چیز دیگر. خیلی آدم خوب و پاکی بود. وقتی ناصر برگشت دیدم قرآن را بوسید و گفت خدایا شکرت. من هم گفتم حتما پول را برای کار خیری داده است.
بعد از یک هفته که این خانم همسایه زایمان کرد من به دیدنش رفتم. دیدم همسرش آقا سید به من خیلی احترام میگذاشت. من خیلی با آنها رفت و آمد نداشتم و بیرون از خانه نمیرفتم. به من گفت خانم شریفی دست شما درد نکند. ما برای آقا ناصر واقعا دعا کردیم. اگر کمک ایشان نبود خانم من میمرد.
گفتم چی شده آقا سید؟ گفت امروز بازار ماهی فروشی خیلی بد بود. شب که آمدم خانمم درد زایمان گرفت و یک ریال در جیب من نبود. سراغ دو سه تا خانواده رفتم و روم نشد به سراغ ناصر بیایم. به خودم گفتم ناصر خودش عیالوار است. تا اینکه خود ناصر پیش من آمد و گفت این پول را بگیر و حلال نمیکنم اگر به کسی بگویی. این هدیهای از طرف من به خانم و بچه ات هست.
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
دو سه ماهی گذشت. من به ناصر حرفی نزدم که چرا این پول را دادی. تا اینکه یک روز در عین اینکه خوشحال بودم ناصر به همسایه کمک کرده ولی از اینکه میدانست خودمان نیاز داریم و به دیگری داده کمی ناراحت شدم. ناصر که مرا گرفته دید خودش آمد و به من گفت بیا تا برایت تعریف کنم. میدانم که خانم هستی، خودت کار میکنی، زحمت میکشی و توقع داری اما بگذار یک چیزی بهت بگویم. ما نباید فقط برای این دنیا خود کار کنیم. درست است من به این آقا سید کمک کردم ولی من یک وسیله هستم که به او پول دادهام. اگر نمیدادم مطمئناً خانم یا بچهاش از بین میرفت. میگفت باید برای آخرتمان جمع کنیم چون دنیا به چیزی نمیارزد. گفتم بله ولی بچههایمان دراولویت هستند. گفت نگو بچههایم در اولویت هستند. مگر یادت نیست که حضرت علی (ع) و خانوادهاش سه روز روزه گرفتند و با اینکه خودشان نیاز داشتند؛ غذای خود را به گرسنهها میدادند.
گفتم ناصر با اینکه تا دوم راهنمایی درس خواندهای، خوش به حالت. واقعا راست میگویند که شعور به تحصیلات نیست. من با اینکه فوق دیپلم هستم مثل شما فکر نمیکنم. از آن به بعد مثل ناصر شدم و به خودم گفتم امتحانش رایگان است؛ بگذار حرفهای ناصر را که به من میگوید امتحان کنم. وقتی در آشپزخانه چیزی درست میکردم حتی اگر غذای خودمانی هم بود مقداری هم به همسایه میدادم و خدا هم بیشتر به ما میبخشید. من این را کاملا در زندگی خود لمس و تجربه کردم.
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂
#فردا جواب خدا را چه بدهیم؟
پسر بزرگم علیرضا وقتی یک سالش بود دچار عفونت روده و حالش خیلی بد شد. پزشکش گفت باید شیر خشک بچه را عوض کنیم و بدون قند باشد. تمام اهواز را گشتیم ولی آن شیر را پیدا نکردیم. من یک انگشتر داشتم که برای خرج بچه فروختیم. ناصر با دوستش در تهران تماس گرفت اسم شیر را گفت و او هم دوتا از آن شیر برای ما فرستاد.
یک نوزاد دختری بود که ناقص به دنیا آمده بود و پدر و مادرش که با هم اختلاف داشتند بچه را در بیمارستان ابوذر گذاشتند و گفتند ما این بچه را نمیخواهیم. ناصر اول به من گفت مادر علی بچه را ببریم خودمان بزرگ کنیم؟ گفتم نه. از یک طرف بچه ناقص است که من حوصله مشکلاتش را ندارم و از طرف دیگر ما بزرگش کنیم و بعد بیایند بگویند بچه ماست.
ناصر گفت شیر خشکی که برای بچه آوردهاند کجاست؟ نشانش دادم. پرستار بیمارستان تمام اتاقها را میگشت و میگفت یک قاشق شیر برای این نوزاد میخواهم که دو شب هست شیر نخورده است. بیماری آن نوزاد مثل بیماری بچه من بود. شهید رفت از داروخانه بیمارستان یک شیشه خرید و دو قاشق شیر برای آن نوزاد و یک قاشق برای بچه خودمان میگذاشت.
من ناصر را نگاه میکردم ولی به رویش نمیآوردم. به ناصر گفتم شیشه خریدی برای چه کسی میبری؟ گفت این نوزاد که پدر و مادرش رهایش کردهاند. فردا جواب خدا را چه بدهیم که از ما میپرسد مگر شما ناظر نبودید؟ مگر شما این آیه قرآن را فراموش کردهای که میگوید که فردا از شما حساب میشود؟ این بچه چه گناهی کرده است؟
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃
به من گفت راضی هستی یکی از قوطیها را برایش ببرم؟ گفتم ناصر اگر این شیر تمام شود چه کنیم؟ گفت تو از حالا فردا را پیشبینی میکنی؟ تا یک لحظه دیگر هزار بار خدا را شکر کن و قوطی شیر را به پرستار داد و گفت خانم این برای همین بچه که رهایش کرده اند و به من گفت مادر علی برایش دعا کن خانوادهاش بیایند. خدا شاهد است که بعد از یک ساعت خانوادهاش با هم به تفاهم رسیدند و آمدند و بچه را به همراه شیر بردند.
@defae_moghadas2
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃